-
...
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 21:06
* به کلاغ قصه ها بگویید قصه تازه ای سروده ام یکی بود که با نبودش بودنم را با خود برد.... ** عاشقانه هایم برای خودت نه این که همه را تقدیمت کنم!!! دیگر نیازی بهشان ندارم.
-
توقع ام را کم میکنم
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 00:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA روزگاری من بودم و ارزوی خوشبختی در دلم امروز فهمیدم هرچه بودم، خوشبخت بودم، و هرچه داشتم در دستانم، خوشبختی بود . فهمیدم،انچه که من در ارزویش بودم دست نیافتنی است برای توصیف اش باید قصه پریا بگویم پای افسانه ها را وسط بکشم یکی بود و یکی نبود... که به کار این زندگی خاکی...
-
نرو...
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 10:03
نرو... کاش میدانستی که مرا تاب و تحمل رفتنت،نبودنت نیست... کاش میفهمیدی دلتنگی یعنی چه..... کاش میدیدی که با قلبم چه کردی...... تو من چرا انقدر دوریم از هم!!؟؟ واقعا چرا دنیا همیشه برعکس میشود؟! کسی که هست در قلب نیست کسی که نیست عمیقا به دل مینشیند... این روزها دلتنگم برای کسانی که باید باشند و نیستند برای کسانی که...
-
گاهی چقدر ناتوان می شوم
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 14:32
چقدر سخته که دلت جلوی عقلت کم بیاره و مجبور باشی حرف عقلت رو گوش کنی، چون زورش خیلی بیش تره. خیلی سخته یکی جلوی چشات گریه کنه ولی هیچ کاری از دستت برای اروم کردنش بر نیاد.
-
تحویل سال
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 10:04
تنها یک جمله میگویم. کوتاه،ساده،بی تعارف، بی تو، سال را تحویل نخواهم گرفت.
-
هپروت
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 10:03
سقف رویاهایم بلند است.انقدر که وقتی از بیرون به تماشا مینشینم.می ترسم از این ارتفاع. دلهره ی سقوط را دارم. سقف رویا هایم بلند است.اما سراسر ابی است.گاهی دراز می کشم، هر دودستم را زیر سر می گذارم،خیره می شوم به پهنایش. شده است سوسوی نوری را بینم هنگام سقوط.چندباری هم کوچ را نظاره گر بودم.بد نیست بدانی سر قله هایی پرچم...
-
می ترسم
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 13:04
وحشت ترس دلشوره نگرانی همه و همه از سر نااگاهی،از سر ندانستن،حتی از فهمیدن هم میترسم،فهمیدن چیزی که شاید برایم خوشایند نباشد.از سر ترس از پرس و جو برای یافتن.ترس از نگاه های عجیب،عصبانی،نگاه ها و فکر هایی که هر کدام میتواند راحت تر از خنجری در قلبم، از پا در بیاوردم.همان هایی که هرکدام برای خود حکم صادر میکنند همان...
-
فرصت های طلایی
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 22:38
زندگی پره از فرصت های طلایی که گاهی چقدر راحت نادیده میگیرمشون.پره از شانس هایی که همیشه دم از انتظارشون میزنیم اما وقتی هستند ازشون رد میشیم. امروز که از خواب بیدار شدی و دوباره چشماتو باز کردی شانس زندگی کردن رو بردی.شانس داشتنه یک روز زیستن، هر نفسی که میکشی، هر دم و بازدم ،یه فرصته ،فرصته ساختن یا جبران کردن.هر...
-
جفت شیش
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 23:08
درست همان طور تاس ریختی که حدس میزدم همان گونه که میخواستم. چه سخت بازی کردم و چه ساده باور کردی. من بازی باخته را بردم. جفت شیش تو به نفع من تمام شد. و تو هیچ گاه نفهمیدی نفع من در برد تو پنهان شده بود. تا به حال تا این اندازه مرا مهربان دیده بودی عزیزکم؟؟!!
-
فاتحه
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 12:27
از خواب که بیدار شدم،یه نگاه انداختم به گوشیم. هیچ، نمیدونم چرا هر روز صبح قبل از هر چیز این کارو میکنم وقتی همیشه تنها چیزی که نصیبم میشه "هیچ" هستش.گاهی از این که برام پیام تبلیغاتی میاد تعجب میکنم!!توی دلم بهشون میگم«اخه تو دیگه چرا؟!چرا مثل بقیه نیستی تو؟!» بلند شدم رفتم یه دستی به سرو صورتم بکشم.چقدر اب...
-
مسیر بی انتها
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 00:58
مدت هاست دویده ام،اما... این روزها،کم شده است از رمق پاهایم. این روزها،طاق طاقتم کوتاه تر شده. شب هایم بی ماه و مهتاب گشته. سررفته است حوصله صبرم. این روزها،حتی غروب هم برایم سنگ تمام می گذارد. بغض دارم... نشانی جایی را میخواهم که ادم برود گم شود! برود به درد خودش بمیرد! مدت هاست دویده ام، با قلبی معلق، اما خسته ام...
-
حق با تو بود سهراب
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 00:42
-
حسود میشوم
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 20:41
حسود میشوم حسادت میکنم به بی خیالی و سرخوشیت،انقدر خود را رها کرده ای که از امکان سقوط لحظه به لحظه ات،واهمه دارم. دیده ای وقتی از بام خانه ی ان سر کوچه ،پر کفتر پسر همسایه به زمین میافتد!!انگار سال ها طول میکشد.تو در نظرم این چنین مینمایی. حسود میشوم حسادت میکنم به خنده هایت،به خنده های از ته دلت.انقدر شفاف میخندی که...
-
بهانه گیر شده ام
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 18:44
روزی که فهمیدم رفتی،که نیستی انقدر تصور و حضم اتفاق برام سخت بود که حس جنون داشتم ،حاضر بودم این حس تموم بشه حتی با مرگم .بیشتر نمیگم چون غیر قابل وصفه و توانایی تداعی خاطرات ناخوش رو ندارم.اما جدا از همه این ها وحشتی توی وجودم افتاد از ترس نبودنت از ترس زندگی که تو نباشی و فکر میکردم بدون تو ممکن نیست.... کمی قبل تر...
-
ناگفتنی هایم
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 23:24
لبریزم از واژه، پر از حرف، حرف هایی که گویی توانایی بیانشان از من صلب شده. حرف هایی از جنس نزدن. حرف هایی که اگر بخواهم برایت بگویم باید روزها تو گوش باشی و من واژه... انقدر شلوغ هستند ناگفته هایم که حتی خودم هم نمیدانم از کجا شروع میشوند و کجا پایان می پذیرند.اصلا پایانی دارد این ناگفته های من؟! بگذریم، این روزها...
-
تا کشف عطر گندم
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 11:32
دشوار بود و شیرین بی عیب و زخم خورده یک سال با تو بودم یک عمر دل سپرده یک لحظه غفلت از من یک عمر بی قراری در عمق چشمهایت برقی عجیب داری یک سال ذره ذره طعم تو را چشیدم تا استوای خورشید تا تشنگی دویدم وقتی که از تو گفتم یک شعر بی اراده طوفان چنین شد اغاز با یک سلام ساده با یک سلام ساده در واژه رخنه کردی احساس عاشقی را...
-
رویای با تو بودن
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 12:52
حواسم به ان طرفه پنجره سرک میکشد و ارام نمی گیرد.طاقت نمی اورم، مشغله ها را رها کرده و میروم سراغ بازیگوشی اش. عجب خیابان خلوتی!! دریغ از یک عبور!!چه سکوت سنگینی!همه چیز سفید پوش شده و دانه های درشت برف در زیر نور کم سوی چراغ واضح و ارام تر بر زمین مینشینند. اسمان را نگاه میکنم.انگار از حجوم دانه های برف روی...
-
من-تو
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 10:38
میخواهم از خاطراتمان برایت بگویم من،تو در کنار هم ما،مایی که لبخند داشتیم بر لب بگذار از اکنونم بگویم من،من،من، حالم خوب است اما گذشته ام درد میکند گذشته ای که ما بود و حالا..... تمام خاطراتت را سوزاندم و با شعله هایش دستانم را گرم کردم همان دستانی که روزی تو گرما بخششان بودی عجب گرمایی سوزانی دارد اتش خاطراتت،از خودت...
-
ویژگی جمعه هایم
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 12:18
بیدارم اما دوست ندارم چشمامو باز کنم. زیر پتو قایم شدم.خستم ،خوابم میاد هنوز،تنم درد میکنه،امروز چند شنبه؟!روزامو گم کردم... همین طور که دستامو میکشم تا از خشکی دربیان. سرمو از زیر پتو در میارم و یه نفس عمیق میکشم. بوی ناخوش سیگارش تمام مشامم رو پر میکنه. پس امروز جمعه...
-
سوتی دادم:))
شنبه 30 دیماه سال 1391 14:10
امروز صبح بیدار شدم که درس بخونم. اخه ساعت یازده دوتا امتحان داشتم. هیچی خلاصه حسابی خوندمو راه افتادم برم دانشگاه. دیر رسیدم، در حدی که داشتن برگه ها رو بخش میکردن.توی کارت امتحانم نوشته بود.محل امتحان: طبقه چهارم، کریدور شرقی. منم مطمئن رفتم طبقه چهارم، دیدم کل سالن همه پسرن خدایا اینا چرا اینجوری منو نگاه...
-
پرنده های عشق
جمعه 29 دیماه سال 1391 19:53
اینا جزء خوشبخترین زوج هایی هستن که تا حالا دیدم شازده و خاتون دارم بهتون عادت میکنم،خیلی دوستون دارم رفتاراشون خیلی برام جالبه.نمیدونم میفهمن یا نه غریزی عمل میکنن؟؟!!دعوا میکنن اما خیلی زود با هم اشتی میشن توی دنیای کوچیکشون فقط و فقط همدیگرو دارن.به عشقه بینشون حسودیم میشه دنیای ما ادما باهاشون چقدر فاصله...
-
قدم های اخر و اهسته تر بردار
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 23:16
"یا تو زیبا تر شدی یا چشمام بارونیه" پ.ن:موقع برگشت از دانشگاه با این که فردا دوتا امتحان دارم اما هیچ عجله ای برای خونه رفتن ندارم.اروم اروم توی پیاده رو قدم می زنم .قدم که نه، بهتره بگم با حال داغون خودمو میکش م رو سنگ فرش پیاده رو، یه کیف رو دوشم ،با یه تخته شاستی که هی دستام به هم پاسش مید ن .دوست ندا رم...
-
دلتنگم...
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 16:58
-
تهی اما سنگین
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 16:58
شاید کمی طولانی بشه چون خیلی چیزا توی ذهنمه شایدم حرفام توی این همه شلوغی جملات مرتب نشه که بخوام بنویسمشون. اما اگه طولانی شد درد دیگه ببخشید خوشحال میشم تا اخرش رو بخونید.در ضمن قصد توهین و جسارت به هیچ یک از دوستان رو ندارم ازم دلگیر نشید. توی وب روزهای زندگی خوندم« که خوبی حتی اگه نصفه نیمه هم باشه خوبه. خوندم...
-
16دی
جمعه 15 دیماه سال 1391 23:51
یک روزی توی یکی از همین سال هایی که پشت سر گذاشتیم.صدای گریه ام توی گوش همه اطرافیانم پیچید و یه نوزاده کوچیک با قلبی کوچیک و پاک به دنیا اومد.گذشت و گذشت و تقویم زندگی ورق خورد و الان یک روزی مثل همون روزه با این فرق که دیگه یه نوزاده کوچیک نیستم حتی قلبم هم کوچیک نیست و مطمئن همون قدر که دنیام بزرگ شده گناهامم زیاد...
-
خوشبخت کیست!!!؟؟؟
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 20:33
تنها کسانی احساس خوشبخی میکنند که نمیدانند تا چه اندازه بدبخت هستند. وگرنه خوشبخت وجود نخواهد داشت.
-
دلم خیلی کربلا میخواد:(
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 17:45
هوای کربلا زده به سرم هوای دیدن حرم مثل مجنون بی سرو سامونم مثل طوفان در به درم
-
به خدا رسیدن خوب است یا بد!!؟؟
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 23:18
کارمون به جایی رسیده که به هرکی میگم:"دوست دارم برم پیش خدا " میگه :خدا نکنه،خدا اون روزو نیاره،زبونتو گاز بگیر.... واقعا ما با خودمون چند چندیم!!!؟؟؟ پ.ن:عطر گندم عزیزم ممنون که توی این یک سال هم صحبت لحظه های شاد و غمگینم بودی.تولدت مبارک. از دوستانی که توی این یک سال منو خوندن و پای درد هایم نشستن صمیمانه...
-
از چشمم میافتند این تیپ ادم ها
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 22:43
یه وقتایی از کسی که انتظارش رو نداری، کسی که فکر میکنی ادم باشخصیتیه، یه رفتاری میبینی که مطمئن نیستی به عمد بوده یا نه، نمیدونی رفتارش از روی اتفاق بوده، یا فکر شده این کارو کرده. بعد با خودت میگی نه ادمی که من میشناسم با شخصیته!! ازش بعیده !!بابا انقدرا هم بی کلاس نیست!!!! ولی بعد از گذشت یه مدت که تو مطمئن میشی به...
-
بیایید دراغوشم زانو های غم
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 23:01
دلم میخواهد در آغوش کسی آرام بگیرم.اما که؟؟ نگو کسانی که در کنارت هستند،نگو کسانی که دوستت دارند،که آن ها خود محتاج آرامش اند.آدم ها امروز همه محتاج آرامش اند.از انوعه مختلف تا دلت بخواهد: روحی،جسمی،فکری،مالی و.... نگو خدا،نگو که مرهم تمام درد هاست که خدا هم انگار سرش شلوغ است.اصلا ما را چه به در آغوش خدا رفتن!!مارا...