ثبتش میکنم تا یادم بمونه اگه پشت دستمو داغ کردم براش نباید دوباره تکرارش میکردم!

تا حالا فکر میکردم تا آخر عمرم هرکی هر کاری در حقم بکنه تو کل زندگیم فقط از یه نفر متنفر میشم و متنفرم میمونم اما کم کم دارم میفهمم که غیر اون یه نفر هستن کسایی که توانایی دارن نفرت انگیز باشن.اونقدر بد باشن و بدی کنن که آه بکشم که دلم بشکنه و از ته دلم بگم که نفرینشون میکنم.که دنیا گرده که خدا جای حق نشسته :)

تو زندگی من بودن کسایی که بهم وحشتناک بدی کردن. زیرپامو خالی کردن،از اعتمادم سواستفاده کردن،رنگ عوض کردن،تهمت زدن،زخم زبون زدن،دروغ گفتن و...من هیچوقت نتونستم بگم براشون بد میخوام با اینکه بد نکرده بودم بهشون!

 اما اینروزا آدما سنگ تموم میزارن تو زخم زدن،دل شکستن...

خدایا من نمیگذرم،تو هم نگذر :)

جک اسپارو

در راستای چندین  پست قبل تر یادم رفت اینو بگم که:

خطا! گزینه ی مورد نظر پیدا نشد!

:))

وصل نیستم به هیچ کجای هستی.

واهمه ندارم از مرگ،

دلبستگی ندارم به زندگی.

مرا چیزی برای از دست دادن نیست.

اما بعد از آن داغ که بر زندگیمان نازل شد آنجا که رهایی از جسم را نزدیک میبینم میترسم.

تنها چیزی که آن ثانیه فکر میکنمش تو هستی و لاغیر.

تجسم میشود در ذهنم حالتْ بعد از من....

خدایا!

 مرا نه به برای خودم و وابستگی هایم،

نه برای دوستانم یا آشنایانم، 

مرا فقط و فقط به خاطر تجسمِ حالش بعد از من  حفظ کن برایش...

و آن دم که لحظه ای در دل ،نبودم را به بودنم ترجیح داد آنی جانم را بگیر.آنچنانی که دَمَم را بازدمی نباشد.

آمین.


بیتا


آقای سنجاقک

گیسوانت زیر باران، عطر گندم‌زار... فکرش را بکن!

با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعد از سال‌ها

بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار... فکرش را بکن!

سایه‌ها در هم گره، نور ملایم، استکان مشترک

خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!

ابر باشم تا که ماه نقره‌ای را در تنم پنهان کنم

دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن!

خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر

تکیه بر پشتی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن!

از سماور دست‌هایت چای و از ایوان لبانت قند را...

بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار... فکرش را بکن!

اضطراب زنگ، رفتم واکنم در را، که پرتم می‌کنند

سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!

ناگهان دیوانه‌خانه... ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود

قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!

و گفت: خداحافظ

دقت کردید جدیدا همش ازتون توقع دارم خودتون تا تهشو بخونید؟

:))

16 دی

بچه که بودم،وقتی میگم بچه بودم یعنی از وقتی یادمه.همیشه منتظر بودم که اطرافیانم به عنواین مختلف سورپرایزم کنن برام لذت بخش بود اینکه اونقدر مهم باشم که برام انرژی و زمان صرف بشه حالا این سورپرایز کوچیک یا بزرگ فرقی نمیکرد اما همیشه دوست داشتم این حسو.وقتی نزدیک تولدم میشد تبدیل به یه کارگاه نکته سنج و ریزبین میشدم که از هر رفتار خانوادم برا خودم داستان میساختمو و یه جوری ربطش میدادم به اینکه دارن برای من برنامه ریزی میکنن بعد خودمو میزدم به اون راه که نفهمیدم مثلا....یکی دوباری این تئوری تبدیل به واقعیت شد اما در نود و نه درصد مواقع تمام افکار من توهمات ذهن کودکانه ام بود نه اینکه برام تولد نگیرن هرسال تولدم  رو جشن میگرفتیم اما سورپرایزی در کار نبود بعدتر دیگه منتظر نبودم غافلگیر بشم.

 امروز تولدم بود حتی انتظار هیچ تبریکی هم نداشتم، منتظر نبودم و راستش دلمم نمیخواست... میخوام بگم از یه جایی به بعد ...

حقیقت حرف زیاد دارم اما حوصله یاری نمیکنه خودتو گرفتین دیگه مطلبو؟ حله.

نیمکت لب رودخونه جای خوبیه برای نشستن و غرق شدن در خود.البته همیشه مزاحم داری اما اگه حالت خراب باشه و اشکات رو گونه هات کسی کاری به کارت نداره.

یعنی میگم آدما اگه یکی قهقه بزنه بلا استثنا هرکدوم یه چیزی میگن یا اگه حالش خوب باشه به حال خودش نمیزارنش اما اگه طرف درد داشته باشه  و حتی در حال مرگ باشه کسی جلو نمیره که یه وقت واگیر نداشته باشه یه جوری که اصن انگار اون آدم وجود نداره.البته خوبه ها که واسه آدم حریم شخصی قائل باشیم اما هر چیزی یه اصولی داره که الان حال توضیحشو ندارم.اهل دلا خودشو گرفتن من دارم چی میگم

خودت آماده ی رفتنی و ترست نمیزاره

خودت میخوای بری

خاطره شی 

اما دلت میسوزه 

تظاهر میکنی 

عاشقمی 

این بازی هر روز 

نترس 

آدم دم رفتن 

همش

دلشوره میگیره

دو روز 

بگذره 

این دلشوره ها

از خاطرت میره

زمستان

این منم

زنی تنها

در آستانه ی فصلی سرد

فروغ فرخنژاد