یک روزی توی یکی از همین سال هایی که پشت سر گذاشتیم.صدای گریه ام توی گوش همه اطرافیانم پیچید و یه نوزاده کوچیک با قلبی کوچیک و پاک به دنیا اومد.گذشت و گذشت و تقویم زندگی ورق خورد و الان یک روزی مثل همون روزه با این فرق که دیگه یه نوزاده کوچیک نیستم حتی قلبم هم کوچیک نیست و مطمئن همون قدر که دنیام بزرگ شده گناهامم زیاد شده .بزرگ شدم و کلی تلخی و شیرینی رو تجربه کرده اما هنوز خیلی مونده تا به اونجا که باید برسم.......