اندر احوالات نوروز

خب این روزا برای هرکسی به یه شکل و شمایلی میگذره.

برای من اینجوریاس که روزا نه تنها کسل کننده و حوصله سر بره بلکه خسته کننده هم هست! یعنی نه تنها اتفاقات خوبی نمیافته برعکس همه چیز رو به افوله!

نه اینکه آدمی باشم که مدام نیمه خالی رو ببینم و غر بزنما،نه.

چیزای خوبم هست مثلا از همه مهمتر سلامتی عزیزانم.خداروشکر بابت چیزای خوب اما یه چیزایی حق طبیعه آدمه و نبودنش خلا!

حقیقتش اینه که اصن نمیدونم دارم چی میگم چی مینویسم فقط اینکه امسال منو راضی نکرد حقم موند به گردنش هر چی هم داره به آخرش نزدیک تر میشه داره تمام تلاش خودشو میکنه برای اینکه همچین اساسی ضد حالشو تکمیل کنه.

امید که سال پیش رو سال خوب و نیکی باشه ...

اینم شد زندگی!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برای اویی که پرکشید...

رفتنت ،رفتن جگر سوزی بود 

آنقدر که هروقت 

هر کجا 

هر که میرود

رفتن تو را میبارم...

همه چیز تقصیر باد است

هوا هم حالش خوبه نیست

مریضیه...

بی تابه...

تب میکنه لرز میگیره...

هوا هم دو دله بین زمستون و بهار

دو دله بین رفتن و موندن

بین تابیدن و باریدن

هوا هم حالش خوب نیست...

من هوام...

یه وقتایی دادن فرصت به کسایی که تو زندگیمون هستن لازمه،نه برای اینکه شک داری کارت درسته یا غلط بلکه برای اینکه طرف مقابلت خودشم به این باور برسه که حتی اگه فرصت جبران داشته باشه هم ازش استفاده نمیکنه و چیزی رو تغییر نمیده....

قانون نانوشته

نمیدونم چه قانون نانوشته ای بین جمع رفاقت پسرونه وجود داره که همشون فک میکنن اگه یه دخترو از ته قلب دوست داشته باشن یا بهش متعهد باشن یا خیلی خاطرشو بخوان و اون دختر براشون با ارزش و مهم باشه براشون یه ضعف محسوب میشه و اگر همچین حس های داشته باشن از رفیقاشون قایم میکنن یا پیش اونا طور دیگه ای رفتار میکنن حالا جالب اینه که اکثریت همچین کسی تو زندگیشون هست فقط همگی برای هم نقش بازی میکنن که نهههههه ما مَردیم ،ما خیلی قوی هستیم ،ما ضعف نشون نمیدیم پیش دختر جماعت! دختر فقط واسه سرکار گذاشتنه. مرد که به کسی متعهد نمیشه.مرد که دلشو دست دختر جماعت نمیده ما فقط یکم اونم فقط یکم نقش بازی میکنیم پیششون که به خواسته هامون برسیم و .....و فکر میکنن که اگه حقیقت رو بگن رفیقاشون تو جمعشون مسخرشون میکنن و دست میندازنشون.

 اینکه واقعا سطع شعور و فرهنگ ما انقدر پایین  اومده و سیر نزولی داشته که اگه بفهمیم کسی دچار یه آدم دیگه شده و براش ارزش قائله و بهش متعهد شروع میکنیم به دست انداختنش رو نمیدونم اما میدونم مردی  که این ریسک رو بکنه و شجاعت و جسارت نشون دادن احساسش نه با خفت بلکه با غرور و سربلندی به طوری که احدی اجازه تمسخر به خودش نده هنوز پیدا نشده!

*خیلی اوقات ما رابطه هامون رو به خاطر حرف کسایی خراب میکنیم که خودشون دور از چشم ما دارن همون کاری رو میکنن که ما رو به خاطر انجامش سرزنش کرده بودن.

حجم اتفاقات، جریانات ،بلا ها یا هر چیز دیگیری که اسمش را بشود گذاشت در این سه چهار سال اخیر زندگیم به شدت زیاد بوده.

به قدری که احساس میکنم چندین برابر برام گذشته بیشتر از اونچه میطلبید بزرگ شدم بیشتر از حد تجربه کردم بیش از حد زمین خورد و از همه مهم تر چندین برابر افسرده شدم...


به قول معروف

آدم هایی زیادی اطرافم هستند که بدجور گند زدند!!! 

به رابطه ،به دوستی ،به رفاقت، به زندگی ،به نسبت خونی و خویشاوندی و...حتی به انسانیت!

یک جاهایی، یک وقتایی هم من گند زده ام...

مانده ام با این همه گند بالا آمده چه کنم!

امیدوارم متوجه عمق قضیه شده باشید...

نوشدارو پس از مرگ سهراب

حالا که چند روزی گذشته و همه درست و حسابی از تب و تاب ولنتاین و سپندارمذگان و هفته عشق افتادند به این فکر کردم که بد نیست چند خطی بنویسم...

من آدمه خاطره بازی ،خاطره سازی ، مرور اتفاقات و زنده نگه داشتنشون هستم و به طور کلی  مناسبت ها و روزهای خاص برام ارزش خاص داره.مث روز تولد،سالگرد های تلخ و شیرین ،اعیاد و یا حتی مثلا روزای سخت یا تلخ زندگی!

ولنتاین همیشه از اون روزها و مناسب های مورد علاقه ی من بوده. و به این دید که آدم باید همیشه عاشق باشه و عشق بورزه و نه اینکه محدودش کنه به یه روز خاص بهش نگاه نمیکنم.بلکه فکر میکنم که درسته که نباید عشق رو محدود به یک روز کرد اما آدم باید تو اون روز خاص نشون بده و ثابت کنه که کل سال عاشق بوده مثلا تو روز تولده یه نفر باید بهش نشون بدی که هر روز خوشحال و شاکر بودی برای به دنیا اومدنش و داشتنش و ....

خلاصه اینکه روز عشق برای من روز مهمیه فرق نمیکنه ایرانی یا خارجی فرق نمیکنه کجا و به چه شکل اما روزیه که باید به خاطر عاشق بودن و معشوق بودن و بودنه این موهبت و نور تو وجود آدمی شاکر بود :)

من تا به این سن هیچ وقت این روز خاص رو با عشق و کارای مرسوم تجربه نکردم .و امشب موقع شستن ظرفای شام داشتم به این فکر میکردم که چی میشه یا چرا،آدمی وارد زندگی من نمیشه که اونی باشه که من میخوام یا به اون شکلی تو زندگیم حضور داشته باشه که من دوست دارم  با اینکه چیزایی که من میخوام یا دوست دارم چیزایه سختی نیست! به هرکی اعتماد میکنم از کاری که کردم پشیمون میشم ....باز خوبیش اینه که آدما این دوره زمونه کمتر حوصله  و وقت صرف نقش عاشق رو بازی کردن میکنن و خیلی زودتر از اونچه فکرشو میکنی خوده واقعیشونو ثابت میکنن و برای پشیمونی از اعتمادی که کردی زیاد دیر نیست....

نمیدونم......خب البته خوده این مسئله که همیشه به اون چیزی که برات مهمه نمیرسی یه اصل بوده تا حدی!