بچه های کار

فاطمه چشم و ابروی مشکیه زیبایی دارد.بار آخری که دیدمش موی مشکیه بلندش را از ته زده بود.

وقتی خودش را می اندازد توی بغلم ، فقر به روح و قلبم ناخون میکشد انگار...

این سوال که "اگر در خانواده ای دیگر و یا در شرایط دیگری بود چه زندگی میتوانست داشته باشد؟" راحتم نمیگذارد...

فاطمه مدرسه نرفته است و میخواهد پرستار شود!

شنیدن چه حرفی از من میتواند باعث شود غم چشمان وحشی و زیبایش کم شود؟!

هر بار در برابرش درمانده میشوم!  هر بار!