تو را میخواهم...

هیچ میدانی غم نبودنت این روزها چقدر بیشتر روی دوشم سنگینی میکند؟!

وزن نبودنت چقدر سنگین است؟!

هیچ میدانی جای خالی حضورت

لبخندت

آغوشت

جای خالی برادریت چقدر خودنمایی میکند؟!

جای خالی تو،و لحظه های خوشی که اگر بودی خلق میکردی...

دلم "تو" را میخواهد نه قاب عکست را!

دلم "تو" را میخواهد نه یک تکه سنگ سیاه!

دلم این روزها تنها و تنها به "تو" راضی میشود!

بگو با این دل زبان نفهم چه کنم که هر چه میگویم نمفهمد که دیگر نیستی؟!


*حفره ی در قلبم حس میکنم که به گمانم هرگز پر نخواهد شد.

دست برداریم از این سیکل تکراری


واقعا در مورد من چه فکری میکنید؟فکر میکنید من کیم؟فکر میکنید قلب ندارم؟احساس ندارم؟فکر میکنید من یه ادم سنگ دلم که کمر بستم به شکنجه و زجر خانوادم؟فکر میکنید عزیزترین کسا تو زندگیم برای شما عزیزتر هستند تا برای من؟فکر کردین خودتون انسان تر هستید؟یا احساساتتون بیشتره یا چی واقعا؟!!!

دست بردارید از این همه قضاوت کردن!نمیدونم تا حالا چند بار از قضاوت نابجا و اشتباه نوشتم اما میدونم هرچقدر هم که بگم بازم کمه انگار برای ادمایی که هیچ وقت متوجه اشتباهشون نمیشن!میشینید بدون اگاهی تنهایی قضاوت میکنید و مسلما راضی هم برمیگردید از قضاوتتون!که چی بشه!به خاطر خدا یه لحظه فکر میکنید که شاید اشتباه کنید که شاید زود باشه برای قضاوت که شاید دارید پیش داوری میکنید که شاید اصلا در جایگاه قضاوت نباشید؟!

مشکل اینجاست همه ما فکر میکنیم کارامون درسته و صددرصد برای کارامون دلایلی داریم که از نظر خودمون منطقی و قانع کننده میاد فکر میکنیم ما بهترین ادم روی زمین هستیم بدون هیچ اشتباهی و شروع میکنیم به نقد بقیه غافل از این که همون ادمایی که داریم باهاشون هم کلام میشیمو پشت بقیه حرف میزنیم و ازشون انتقاد میکنیم همصحبت کسایی هستند که توی همون روزا دارن پشت سر ما حرف میزنن و کارایی که ما تو درست بودنشون شک نداریم رو زیر سوال میبرن!

اصلا بر فرض که مشکلی وجود داره!اسم این کاراتون رو چی میزارید؟دلسوزی؟نگرانی؟احساس مسئولیت؟همدردی؟نه!!!اسمش فقط و فقط زخم زبون زدنه نمک رو زخم پاشیدنه اسمش اتیش اوردنه موش دواندنه!نمیگم دلیلش علاقه نیست نمیگم دلیلش این نیست که طرف واستون مهمه اما مراقب باشیم که این علاقه ما داره به چه عکس العملی منجر میشه داریم میشیم سنگ صبور یا......

هیچ کدوم از ما ادمای خوب یا بدی نیستیم همه ی ادمای زندگی ما یا حتی همه ادمای دنیا ادمایی خاکستری هستند توی دنیایی خاکستری خوب یا بد بودن نسبیه و نباید فکر کنیم اگر کسی توی زمینه ای با ما تفاوت داره پس ادم بدیه پس باید خوبی هاشو نبینیم پس باید از چشممون بیافته پس باید دیگه اگر  داره کار بدی هم نمیکنه بیخودی شلوغش کنیم و بگیم بده!!

حداقل یاد بگیریم اگر به خودمون انقدر اطمینان داریم که جرات و جسارت قضاوت رو به خودمون میدیم انقدر انصاف و منطق داشته باشیم که لاقل مسائل رو اونطوری که هست ببینیم نه اونطوری که از قبل قرار بوده ببینیم.

و بدیه این مسئله اینجاست از اونجایی که ادما خود ازاری دارن و نیمه خالی رو میبینم همیشه اونطوری از قبل مسائل رو میبینن که به ضرر خودشون و اطرافیانشونه!!!


این روزا یه حسی دارم که بلد نیستم چطوری باید بیانش کنم!

خودمم از حالو روزم سر در نمیارم

خیلی لحظه ای شدم

خیلی دل نازک

خیلی بد!

وقتی پست قبلی رو گذاشتم یه جورایی انگار بهم الهام شده اینجوری میشه!

که شد!

حرفایی از جنس بغض

بعضی وقتا انقدر حرف داری که نمیدونی از کجا شروع کنی

بعضی وقتا انقدر خالی هستی که نمیدونی چی باید بگی

بعضی وقتا هم حرف زیاده اما ترجیح میدی سکوت کنی

اما یه موقعی هست که میخوای حرف بزنی اما نمیتونی

نمیتونی چون میترسی از این که بغض پنهون کردت بشکنه

اون موقع ها خیلی سخته

نصف النهار زندگی

اوج کمبود یه نفرو وقتی احساس میکنی که متوجه میشی زندگیت تقسیم به دو بخش شده:

قبل از اون و بعد از اون!

16دی

گاهی میگم کاش شونزده دی هم یه روزی بود مثل همه ی روزای دیگه ی سال 

مثل همه ی روزای دیگه ی دی ماه

کاش متولد نشده بودم

امسال که..... شد توش!!

بدترین‌سالگرد تولدم که میتونست به نوعی بهترین باشه!


*هر سال شمع های بیشتری برایم اشک میریزند.

حقیقت تلخ

حرف مردم و غرورشون براشون خیلی مهم تره تا تو!

برای همشون!

باور و درکش خیلی سخته اما باید بدونی که حقیقت همینه...

خوبی لبخندم؟

گندم:

اینجا تنهایی بیداد میکند

به تو فکر میکنم عزیزم

و تو از سطر سطر دیوان حافظی که در دست دارم

از فجان قهوه ی داغی که جرعه جرعه مینوشم

از آتش سوزان این شمع ها این شومینه

بیرون می آیی

حجم خالی خیالت چنان سنگین میشود

که یقین میکنم هستی!

حرکت دستانت

خمه ابرویت

عطر پیراهنت

...

بنشین کنارم

خوبی لبخندم؟

دلم هوایت را کرده بود!

فرزند اول

اولین باری هست که آرزو میکنم

"کاش فرزند اول بودم"

تنها باری که احساس میکنم اگر بچه اول بودم مزیتی داشت و الان حال و روزم این نبود!!

:(

خستم...

دلگیر....

کاش این روزا زودتر تموم بشه...

کاش همه چی کمی آسون تر باشه.....

تقدیر

باید تو رو پیدا کنم 

شاید هنوزم دیر نیست

تو ساده دل کندی ولی

تقدیر بی تقصیر نیست

با اینکه بیتاب منی

بازم منو خط میزنی

باید تو رو پیدا کنم

تو با خودت هم دشمنی


کی با یه جمله مثل من

میتونه آرومت کنه

اون لحظه های آخر از

رفتن پشیمونت کنه

دلگیرم از این شهر سرد

این کوچه های بی عبور

وقتی به من فکر میکنی

حس میکنم از راه دور


آخر یه شب یه این گریه ها

سوی چشامو میبره

عطرت داره از پیرهنی

که جا گذاشتی میپره

باید تو رو پیدا کنم

هر روز تنها تر نشی

راضی به با من بودنت

حتی از این کمتر نشی


پیدات کنم حتی اگه

پروازمو پرپر کنی

محکم بگیرم دستاتو

احساسمو باور کنی

...


دانلود

لالایی

"لالا  لالا گل زردم

نبینم‌ داغ فرزندم"


*از همون روز اول کلی آرزو داریم برای بچه هامون اما......

عطر گندمم

دومین سالگرد تولد توست

ممنون برای اینکه توی این مدت وسیله ای بودی برای بروز احساساتی که اگر خفه بشن من رو هم خفه میکنن!

ممنون که بودی

ممنون که هستی

چای با طعم عشق

لحظاتی هستند به شدت دلگیر

لحظاتی که تنها با عشق حل میشوند در زندگی....

دوست دارم حرف بزنم

مهم نیست کسی که حرف هایم را میشنود مرا بشناسد یا من او را

تنها میخواهم حرف بزنم

بروم یقه یک نفر را توی خیابان بگیرم و شروع کنم به حرف زدن یا توی ایستگاه یا حتی با تکه سنگی که اسم عزیزی رویش نوشته شده باشد!

یا مثلا برم روی صندلی هایی که به تازگی توی محوطه دانشکده معماری چیده اند بنشینم و همین که کسی کنارم نشست بگیرمش به حرف!

مهم نیست چی بگم!

مهم نیست کی باشه!

هیچ چیز مهم نیست!

تنها این مهم است که کسی باشد تا حرف هایم را بشنود! ترجیها کسی که مرا نشناسد که مرا نصیحت نکند که مرا قضاوت نکند کسی که تنها گوش باشد حتی چیزی هم نگوید مهم نیست! بهتر!

نه اینکه حرف های غیر منطقی باشد!

نه اینکه توان دفاع از عقاید و حرف هایم را نداشته باشم!

فقط خسته ام از بحث های بی فایده!

از آدم هایی که تنها میشنوند ! گوش نمیکنند اما ادعای فراوان دارد! آدم های توی خیابان ،دانشگاه،ایستگاه،لااقل ادعا ندارند!

حتی ادعای اینکه برایشان مهمی!

خسته ام.....

میخواهم حرف بزنم....


رفتارت و حرفات 

نه از رو دلسوزیه 

نه دوست داشتن.

آدم کسی رو که دوسش داره از رو دلسوزی نمیچزونه!!

فکر میکند نمیفهمم که از صدایش بوی نگرانی می آید.

ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد

و این منم

زنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یاس و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستای سیمانی

....

امروز اول دی ماه است

من راز فصل ها را می دانم

و حرف لحظه ها را میفهمم

....

در آستانه فصلی سرد

در محفل عزای آینه ها

و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه میشود به ان کسی که می رود این سان

صبور

سنگین

سرگردان

فرمان ایست داد

.....

آیا دوباره گیسوانم را

در باد شانه خواهم زد؟

آیا دوباره غنچه ها را بنفشه ها را خواهم کاشت؟

آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید؟

آیا دوباره زنگ در مرا به سوی انتظار صدا خواهد برد؟


*فروغ فرخزاد*


* گندم:

یلدا یعنی تو

یعنی من

یعنی انچه در میان ما جاریست

یلدایی دوستت دارم


*باز هم دی میاید و باز هم متولد میشوم.....