دیمیتری

توی خواب پسری رو صدا میزدم و ازش کمک میخواستم که نه تا حالا دیده بودمش نه اسمشو شنیده بودم .

فقط مدام میگفتم دیمیتری !

میدونی؟

نه اینکه دلم برای تو تنگ نشده باشه،

اما روزهای دلتنگی و بی قراری بعد یه مدت میگذره و تموم میشه.

خصلت آدمایزاد همینه

خو میگیره،عادت میکنه.

حالا دیگه دلتنگت نیستم.

اما همیشه دلتنگ خودم میشم تو اون روزا...

دلتنگ اون حس ها...

اون خالصانه عشق ورزیدنه...

بی چشم داشت دوست داشتنه...

دلتنگ اون هیجان ها ...استرس ها...ذوق کردنا...

دلتنگ  دل دل کردن و ثانیه شماری کردن برای دیدن کسی که دوسش داری.

دلتنگ اون بی حد و مرز بی چون و چرا خواستنه...

میدونی؟ 

دیگه دلم برات تنگ نمیشه.

اما همیشه دلم برای خودم تو اون روزا تنگ میشه ...

و همیشه ته دلم میگه کاش همه ی این حسای قشنگ خرج کسی میشد که باعث نمیشد دلم برای خودم تنگ بشه.


بیتا

از وقتی رفتی روزها یک جور دیگر گذشت

و اتفاقات بی رحم تر و متفاوت تر رقم خوردند

نمیدانم...

شاید من بچه تر بودم

و دیدم به دنیا با وجود تو خوشبینانه تر بود

یا امیدوارانه تر

شاید....


بیتا

دل دل

دل بستیمو

دل خوش کردیمو

دلمان را شکستند

به بی لطفی

دلبری و دلدادگی  باردیگر

هرگز!

"بیتا"