کنار ضریح مطهر آقا امام رضا به یادتون هستم

Dexter

در سطح زندگی خودم غوطه ور هستم!

فصلی نو...

فصل تازه ای از زندگی رو شروع کردم 

فصلی که امیدوارم تا پایان 

به همین اندازه شیرین باشه!

دلکم

صادقانه که بخواهی دلم کمی تنگ شده

برای با انگیزه نوشتن

خوانده شدن

برای روزهای قدیمیه اینجا

برای شکل و شمایلش

گاهی دلم برای تایپ کردن و صدای کلید ها تنگ میشود حتی!

دل است دیگر...

گاهی زبان نفهم میشود و بهانه گیر

همانگونه این روزها مدام بهانه ی تو را میگیرد.

بیا و کمی آرام کن این دل بازیگوشم را :)


*از روزنه کوچک اما دل فریبی نگاهت میکردم

از پس پرچین های روزمرگی

از فراز تکاپو هایِ بی حاصلِ روزگار

نمیدانم شاید هم داشتم دید میزدم!

هرچه بود خوب بود

ذوقش از آن قند آب کن ها بود!

نمیدانم اسمش چیست

عشق

دوست داشتن

بعضی ها که کم لطف تراند هوس صدایش میکنند

شاید هم جنون

هرچه هست خوب است

ذوقش از آن قند آب کن هاست!

مینشینم روی نیمکتِ آرامش

برای آنکه طعم لحظه هایم را شیرین کنم

سماقِ خاطره های خوش مِک میزنم

لعنت به قار قار نابهنگام کلاغ ها!

دلشوره و نفرتی که به جانم می اندازند

من را

احساس سرشار و نابم را

خاطره های خوش را

میبلعند!

**با طعم دلداگی

هیچی

بعضی وقتا میشه شروع میکنی به گله گزاری از کسی که ازش توقع داری توی دلت ازش ناراحت میشی نسبت بهش کنیه میکنی اعصابتو خورد میکنی خلاصه شاید ته دلت کلی فحششم بدی یهو میبینی طرف تو خونش مرده جنازش بو گرفته ولی تو تویه تمام این مدت ازش توقع داشتی در حالی که خودت حتی نفهمیدی یارو مرده!!!!

مثال زدم البته خلاصه منظورم این بود که یه وقتایی خیلی پر توقع میشیم.و از بقیه انتظار کاری رو داریم که خودمون نکردیم یا نمیکنیم!!!

میخوام بگم

بیخیال اصن

هیچی


*باید یه عذر خواهی و یه تشکر حسابی بکنم از برو بچه های وبلاگی بابت این مدت.کسایی میخونمشون اما کامنتی نزاشتم کسایی که میخونن منو یا حتی اونایی که دیگه نمیتونن اینجا رو یا حتی همین پست رو بخونن به خاطر رمز وبلاگ اونایی که حتی شاید تو لینکام نباشن اما بهشون سر میزنم.همه اونایی یه روزی با بودنشون عطر گندم شد عطرگندم و واسه خودش رونقی داشت......

خلاصه حلال کنید

سراب بیابان-سرباز-گل بارونی-سروش زندگی-چکاوک-نگین-هنگامه-تارا-هستی.....

حتی اونایی که فقط برای یک بار عطر گندم رو خوندن.

دلم یه نفس راحت میخواد

خدایا میشه یعنی؟

یه تفریح

یه تعطیلات

یه انتراک

میخوام نفس بگیرم

اسم خوبی نداره...

دیده ای گاهی همه چیز میشود برخلاف تصوراتت،و هیچ عملی از تو برنمی آید؟!

به این نقطه از زندگی چه میگویند؟

نامش چه میشود؟

تنها چیزی که به ذهنم میرسد "ناتوانی" است.

اما اسمش را نمیدانم.

بیگانه جدا دوست جدا میشکند

هر کس به طریقی دل ما میشکند

بیگانه اگرمیشکند حرفی نیست 

از دوست بپرسید چرا میشکند!