زلزله و حواشی اطراف آن ...

آدم نمیداند به کدام درد باید گریه کند 

انگار کلمات از دهن من بیرون اومده!

میگفت دوست دارد از برادرش حرف بزند اما آدمها میروند در فاز ناراحت، دست و پا میزنند که بحث عوض شود. فکر میکنند غمگینی که یادش افتاده‌ای، یا یادش غمگین میکند. میخواهند فورا حالت را عوض کنند.

.

درحالیکه آدمی که حالا نیست بخش بزرگی از زندگی‌ات بوده، ذهنت ازش پر است و دوست داری حرفش را بزنی، یک خاطره ساده تعریف کنی، چیزی که بعدش آه و حسرت و اشک نباشد. اما هربار که از او حرف میزنی فکر میکنند از فقدانش میگویی. فقدانش چسبیده به یادش و هرجا از رفته‌ای یادی شود مثل حیوان گرسنه از راه میرسد و همه‌چیز را بو میکند و میلیسد. این است که دیگر او را از حرفهایت هم حذف میکنی. تا فقدان کامل شود...»


مرضیه رسولی

مضحک ترین و حال خراب کننده ترین  دیالوگ ها در آرایشگاه های زنانه رد و بدل میشه ! 

معلق بین گزینش سلیقه ای از مدرنیته و قسمت های پوچ افکار سنتی.

تناقضی فاحش!

حدالامکان آرایشگاه نمیرم  وقتی هم که مجبورم برم انرژی زیادی ازم گرفته میشه بس که زل میزنم به افق و غمگین و ناامید میشم.

پ.ن: آرایشگاه مردانه را نمیدانم ،قسمت نشده برم.

هر چی بیشتر میگذره توی یه زمینه هایی کمتر به این فکر میکنم که چه کاری درسته و چه‌کاری باید انجام بدم  یا چیو انتخاب کنم .

احتمالا از عوارضه زیاد شدن سن باشه دست از شاید ها و باید ها کشیدن و توی لحظه زندگی کردن 

باز آی دلبرا که دلم بیقرار توست