میگفت دوست دارد از برادرش حرف بزند اما آدمها میروند در فاز ناراحت، دست و پا میزنند که بحث عوض شود. فکر میکنند غمگینی که یادش افتادهای، یا یادش غمگین میکند. میخواهند فورا حالت را عوض کنند.
.
درحالیکه آدمی که حالا نیست بخش بزرگی از زندگیات بوده، ذهنت ازش پر است و دوست داری حرفش را بزنی، یک خاطره ساده تعریف کنی، چیزی که بعدش آه و حسرت و اشک نباشد. اما هربار که از او حرف میزنی فکر میکنند از فقدانش میگویی. فقدانش چسبیده به یادش و هرجا از رفتهای یادی شود مثل حیوان گرسنه از راه میرسد و همهچیز را بو میکند و میلیسد. این است که دیگر او را از حرفهایت هم حذف میکنی. تا فقدان کامل شود...»
مرضیه رسولی
مضحک ترین و حال خراب کننده ترین دیالوگ ها در آرایشگاه های زنانه رد و بدل میشه !
معلق بین گزینش سلیقه ای از مدرنیته و قسمت های پوچ افکار سنتی.
تناقضی فاحش!
حدالامکان آرایشگاه نمیرم وقتی هم که مجبورم برم انرژی زیادی ازم گرفته میشه بس که زل میزنم به افق و غمگین و ناامید میشم.
پ.ن: آرایشگاه مردانه را نمیدانم ،قسمت نشده برم.