می ترسم

وحشت

ترس

دلشوره

نگرانی

همه و همه از سر نااگاهی،از سر ندانستن،حتی از فهمیدن هم میترسم،فهمیدن چیزی که شاید برایم خوشایند نباشد.از سر ترس از پرس و جو برای یافتن.ترس از نگاه های عجیب،عصبانی،نگاه ها و فکر هایی که هر کدام میتواند راحت تر از خنجری در قلبم، از پا در بیاوردم.همان هایی که هرکدام برای خود حکم صادر میکنند همان نگاه های قضاوت،همان هایی که به ثانیه ای تو را پست و حقیر میشمارد،که میتواند در لحظه ای تو را از عرش به فرش برساند....

عنوان ها و نام هایی که برایم غریبه اند اما شاید مرا با ان ها بخوانند.

من می ترسم،

من می ترسم از این همه ترس.