ناگفتنی هایم

لبریزم از واژه،

پر از حرف،

حرف هایی که گویی توانایی بیانشان از من صلب شده.

حرف هایی از جنس نزدن.

حرف هایی که اگر بخواهم برایت بگویم باید روزها تو گوش باشی و من واژه...

انقدر شلوغ هستند ناگفته هایم که حتی خودم هم نمیدانم از کجا شروع میشوند و کجا پایان می پذیرند.اصلا پایانی دارد این ناگفته های من؟!

بگذریم،

این روزها ارامشی که از قلم و کاغذ میگیریم را بیشتر درک میکنم.رقص قلم روی کاغذ سفید جزء زیبا ترین رقص هایست که دیده ام.

رقص؟!

جالبه!می نویسم برای فارق شدن اما باز هم یاد تو میافتم حتی در صرف واژگان.

"رقص"

این یاداوری باعث میشود به اعتقادم و درکم از روابط  ایمان بیشتری بیاورم.نه در رابطه با همه ادم ها،اما من انقدر حساس و بکر هستم که برایم اینطور باشد.

مسخرست!!

چه جملات بی سرو ته و خنده داری!!!

وقتی بخواهی از ناگفتنی ها بگویی بیش از این توقع نیست.

نمیدانم،باید در اخر بگویم مخاطب خاص من؟!