-...........

-من اگه تو رو نشناسم باید برم زیر گل!!


*همه چیز اونطوری که به نظر میاد نیست.....

گندم:

*دوست داشتم مثل تو باشم

"خودخواه"و "منطقی"

همه چیز مرطوب است

چشم های مرطوب 

احساس های مرطوب

این سطرها بوی نم میدهد

باید زیر این واژه ها

پیاله ای فیروزه ای رنگ گذاشت

با هر قطره اش میتوان مست شد.

**میزان شعور و شخصیت آدما به دهن پر کن تر بودن مدرک تحصیلی و یا به تعداد صفرهای نقدینگیشون هیچ ارتباطی نداره.چه بسیار کسانی که تا دقیقه آخر عمرشون پول جمع کردن و یا علم آموختن اما نه تنها به میزان زحمتی که کشیدن و عمری که هزینه کردن بهره برداری نکردن بلکه جنبه و ظرفیت جایگاهی که بهش رسیدن رو نداشتن و از انسانیت و انسان گونه زندگی کردن فاصله گرفتن و چه بسیار کسانی که سواد اندک دارن اما روح بزرگ و شعور بالا،درامد محدود دارن اما از انسانیت و شخصیت غنی هستن.و البته عکس این قضیه هم وجود داره.اما مهم اینه که حواسمون باشه دیگران رو قضاوت نکنیم.

دالون بهشت

دلم یه رفیق با معرفت میخواد که باهاش برم دالون بهشت.با یه قلیون دو سیب که تا حد مرگ بکشم .

بعد انقدر حالم بد بشه که همه ی این روزایه کذایی رو بالا بیارم.

همین!

عطر تو

*یه وقتایی آدم تو زندگیش یه باور ها و قوانین خاص خودشو داره.اما یهو یه نفر میاد که همه چیو بهم میریزه و بدتر از اون اینه که اونقدر مرد نیست که بمونه پای کاراش و بعدش میره.....

**داشتم زندگیمو میکردم

اومدی حالمو عوض کردی

این همه راهو اومدی که بری

که خرابم کنی و برگردی

همه چیز خوب بود قبل از تو

عشق با من غریبگی میکرد

یه نفر داشت با خودش تنها

زیر این سقف زیر میکرد

عطر تو این اتاقو پر کرده

این هوا اون هوای سابق نیست

اون که با بودنت مخالف بود

حالا با رفتنت موافق نیست

واسه چی اومدی که برگردی

برو اما جواب بده

سرخورد اومدی ولی این بار

به منم حق انتخاب بده

اون که میگفت تا ابد اینجاست

حالا میگه بزار برگردم

داشتی زندگیتو میکردی

داشتم زندگیمو میکردم.

دروغ

گاهی وقتی که دروغایه یه نفر از حد میگذره تو دیگه نمیخوای نشون بدی که متوجه دروغاش شدی تظاهر میکنی که باور کردی.چون از اونجا به بعد باور کردنِ تو حمله بر احمق بودن تو نیست بلکه متوجه احمق بودن اون شدی.

*چقدر احمق میشم اون صدم ثانیه ای که فکر میکنم داشتن چشایه رنگی کمکی به حالم میکنه.

**یکی از چیزایه امید بخش تو زندگی میتونه چراغایه روشن و چشمک زنه مودم باشه حتی!!به این میگن با چیزای کوچیک خوشحال شدن و ازشون لذت بردن!!

***دیوان حافظ کنار تختم و رز مصنوعی روش هر دو از دستم خسته شدن پس بیشتر از این مزاحمشون نمیشم.

**** و در آخر پیغام low battery گوشیم بی اهمیت میشه . پس دیگه دستگاه مشترک مورد نظر "خــــــــــامــــــــــــوش"میباشد.


پ.ن:دوستای عزیزم این روزا یه مدلی هستم شاید حرفای زیادی داشته باشم و تند تند آپ کنم شایدم یهو به مدت طولانی پستی نزارم کلا منظورم اینکه از روالی که همیشه داشتم شاید کمی فاصله بگیرم  اگه غمگین یا پر درد مینویسم معذرت میخوام و امیدوارم مثل همیشه به بزرگی خودتون منو ببخشید.از تک تکتون ممنونم که تنهام نمیزارید.

امضا:گندم


***

*امسال روز دختر چه غریبانه بود.

دخترا روزتون مبارک.


**خدایا من اینجام

قلبمم هنوز داره میزنه به خودت قسم

فکر میکنم تو تشخیص زنده بودنم دچار اشتباه شدی که روزگار این جوری داره قلبمو از جا درمیاره.

بخدا درد داره....

صدای ناله هامو نمیشنوی؟!

نصیحت گونه ای به موجودی نازنین که هنوز زمینی نشده

عزیزکم

شاید تصور تو از دنیا و آدم هایش با واقعیت متفاوت باشد.بگذار برایت چند خطی بنویسم.

اینجا آدم ها را هر چه بیشتر دوست داشته باشی بیشتر از تو میگریزند.پس هیچ وقت همه عشقی که داری را خالصانه تقدیم نکن مگر به یک نفر در تمام هستی که کسی جز مادرت نخواهد بود.که "مادر"همیشه استثنا و عجوبه ی تمام آفرینش است.

دلکم

اگر فکر میکنی دنیا جایی است که میتوانی رویاها و آرزوهایت را رنگ ببخشی سخت در اشتباهی.اینجا به شدت تلاش میکنی جسمت فرسوده میشود روحت بیمار. از همنوعان خود زخم میخوری و همیشه بنده ی شاکر معبود خود هستی و تمام اینها در راستایه رسیدن به اهدافی است که در ابتدای راه پرورشش دادی.اما در آخر به چیزهایی میرسی که شاید به نیمه شبیه به تصورات باشد و در برخی موارد بسیار تا بسیار دور از آنچه می اندیشیدی.

نازنینم

اینجا جایی است که ادعاها گوشت را کر و شعارها خسته ات میکند جایی که هرکس در تکاپو برای اثبات خویش است.و تو میمانی و حجوم تفکرات و عقاید روانه به سویت که باید از بینشان انتخاب کنی.انتخابی که ممکن است وقتی از من هم پیر تر شدی تازه به غلط بودنش پی ببری.میبینی عزیز دلم؟!اینجا جایی است که من با بیست سال سن خود را پیر خطاب میکنم:)

گل نشکفته ام

مواظب دلت باش....اینجا به راحتیه آب خوردن غارت میکنن تصاحب میکند میسوزانند دلت را. آسان خورد میکنند غرورت را.اینجا گذشتن ،رد شدن و فراموش کردن رسم شده است.میترسم زیر فشار این همه نامردی مچاله شوی.....

هیچ میدانی این روزاها خیلی ها منتظر ورودت هستند؟!

دنیا ادم هایی هم دارد که میشود بهشان اعتماد کرد.که تو را هر جور که باشی دوستت دارند.که برایشان مهمی.که همیشه نگرانت هستند.باید به دقت اطرافت را بررسی کنی برای یافتن این آدم ها که اگر چیزی در این دنیا با ارزش باشد همین هایی هستن که میتوانی در یک کلمه مهربان صدایشان کنی.

انقدر برایت حرف دارم که تمامی ندارد اما اینجا یک خصوصیت دیگر هم دارد.اینکه هر کس در آخر دنیا را از دریچه دیدگان خود میبیند .شاید آنچه تو بعدها در توصیف جهان بگویی متفاوت با برداشت های من باشد.

که امیدوارم باشد :)




آخرشم هیچی

وقتی خوشحال یا ناراحتم مینویسم، وقتی هر اتفاقی جریان عادی احساس و زندگیمو عوض کنه مینویسمش تا تخلیه بشم.

وقتی خوشحالیم تو کالبد بدنم نگنجه وقتی غمو غصم به روحم فشار وارد کنه مینویسم تا از حجم احساساتم کم بشه.

اما بعضی وقتا یه حس هایی رو تجربه میکنم که نه جسمم نه روحم نمیتونه تحملشون کنه. بعد که میخوام بنویسمش میبینم بر خلاف همیشه که نوشتن برام آب رو آتیش بود میشه نمکه روی زخم که هر کلمش مثل چاقویی کند عمل میکنه،که روحمو نمیبُره بلکه ذره ذره خراش میده.

از همونایی که خودتو میزنی به همون راه که ازش خلاص شی و نمیشه.

از اونایی که یه جایی حک میشه رو فکرت رو قلبت رو....

از همونایی که شروع میکنی به گِلِگی پیشه خدا که چرا هیچ وقت هیچ چیز نمیشه صددرصد دلخواهِ تو!!که چرا همیشه باید یه جایه کار زندگیت بلنگه!!

از همونایی که نمیتونی بگیشون

همونایی که نمیتونی بنویسیشون

فقط میتونی بهشون فکر کنی و فکر کنی و بریزی تو خودت،آخرشم

هیچی.

freeze

یه اتفاقایی توی زندگی آدم هست که باید باهاشون یه طور خاصی رفتار کرد.

مثل اینکه دستورfreeze

 AutoCAD یا 3dsMAX روشون اجرا کرده باشی.

که هیچ عملی نتونی روشون انجام بدی فقط باشن یه گوشه واسه اینکه با نگاه کردن بهشون یادت باشه بقیه خط های مسیرت رو کجا باید بکشی.

تا اخر سر نقشه ی درستی از زندگیت ترسیم کن.

ذائقه ی شعری ام

گندم:

*عکس تمام رخ و نیم رخت

صدای گوش نوازی که دلم را میلرزاند

نگاه نافذ و محبت کلامت

رفتار دلنشینت

همه و همه ثابت میکند

دوست داشتنی بودنِ تو

مادر زادیست.


**نرو

آدم ها همیشه بعد از رفتن

دنبال راه بازگشتند

رفتن آسان است

در لحظه اتفاق میافتد

اما فراموش کردن....

حتی اگر دله فراموش کردن هم داشته باشی

با یک عطر

همه چیز تازه میشود.



پ.ن:یعنی عاشق این شکلکای قسمت پاسخ دهی به نظرات بلاگ اسکای هستم

زمستان

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر برنیارد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کسی یازی،به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت و سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون،ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کین است،پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین!

هوا بس ناجوانمردانه سرد است.....آی

دمت گرمو سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی،در بگشای

منم من،میهمان هر شب،لولی وش مغموم

منم من،سنگ تی پا خورده ی رنجور

منم،دشنام پست آفرینش،نغمه ی ناجور

نه از رومم،نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم

بیا بگشای در،بگشای،دلتنگم

.....

(اخوان ثالث)


احساس خفگی میکنم

پاشو گذاشته بیخ گلومو فشار میده

میخواد اکسیژن رو

میخواد زندگی رو ازم بگیره

خسته شدم از  این باید و نباید ها

این قانون ها و مرزهایی که برای خودمون یا دیگران میسازیم

حرفایی میزنیم که خودمونم بهش اعتقاد نداریم

اما به اجبار پاش وایمیستیم تا از محدوده ای که انگار تنها و تنها برای زجز دادن و شکنجه دادن خودمون و اطرافیانمون ساختیم خارج نشیم.

قانونای که توی هیچ کتاب و دین و عرفی نوشته نشده

قانونایی که نه معیار انسانیت هستن نه مذهب نه معیار اخلاق نه عرفان و نه هیچ مکتب دیگه ای.

تنها محدودیت های از روی تحجر و تعصب های مضحک.

همین خط قرمز هایی که بی دلیل هستن و دید آدم رو نسبت به خیلی چیزا تغییر میدن

همینایی که روح آدم رو آزار میدن.

همینایی که باید ازشون ترسید.


بهمن

*حس بدی گرفتم از نوشته ی قبلی برا همین پاکش کردم

دوست داشتم اصن.حرفیه؟

**امروز به یکی از بزرگترین آرزوهای عمرم رسیدم.امیدوارم این آرزو تا آخرش همینقدر قشنگ و شیرین باشه:)

مرور زمان

از مسائلی که با مرور زمان درست میشن خوشم نمیاد

چون بیشترین و عمیق ترین زخم هارو بجا میزارن

اخرشم معلوم نیست که درست میشن یا فقط ما با خودمون کنار میایم و بیخیال میشیم!

پوکر

نوشتنم نمیاد

نه عاشقانه,نه عارفانه

نه تلخ,نه شیرین

نه هیچ چیز دیگه ای

خالیم 

پوچ

فقط اینکه الان که بیست سالم شده

ادمی شدم که تصورشم نمیکردم

خدا میدونه اگه سالهای اینده ای وجود داشته باشه من قراره کی بشم؟!

عجب پوکریه این دنیا!!

*امروز صبح با اعتماد به نفس کامل رفتم سر جلسه کنکور.عاخه نه که خیلی خونده بودم!!!!!

دله دیگه

*میگه زود به خواسته هات میرسی......

نمیدونم،شاید راست میگه!



**آدم وقتی پای دلش واسته

تهش هرچی باشه خودش خواسته

آدم تا نمونه به پای خودش

نمیتونه پای کسی واسته


واسه بودنت دلتنگم

بغضی که راه گلومو بسته

اشکه روی گونه هام

ذهنم که پر از خاطرات تو

خاطرات روزهای مثل امروز

روزایی با فرقه بزرگه نبودن تو

همه و همه نشون دهنده اینه که تو نیستی

اینکه خیلی دلتنگتم

که دلم واسه بغل کردن ضعف میره

واسه صدای خنده های بلند از ته دلت

واسه همه ی مهربونیات

واسه بودنت دلتنگم

تولدت مبارک داداشی

دوستت دارم درست به همون اندازه که میدونی و بس.


گندم:

کوه هم که باشی روزی بر سر دنیا خراب میشوی

تُرد که باشی زود میشکنی،دوباره جان میگیری اما

خورد میشوی،اما دوباره بند میزنی خود را

له هم که شوی،فقط تو هستی که نابود شدی

اما کوه که باشی با فروریختنت

دنیا ویران میشود بر سر همه

کمر روزگار خم میشود برایت

سخت است کوه بودن

و چه خوب که کوه نیستم


*این همه بخشندگی را

از کدام خورشید

به ارث برده ای!؟

غیرت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

15*

*بازم با چایی خودمو سوزوندم

**اصلا کسی هست که بتونه یه آهنگ بد از هلن بگه؟!

***مجبوری اینطوری رفتار کنی که بعدش بیافتی به منت کشی

****مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب/در دلم هستی و بین منو تو فاصله هاست

*****خط زدن واحدای پاس کرده از تو چارت یکی از لذت بخش ترین کارای زندگی میتونه باشه.فقط شونزده واحد مونده


پ.ن:آدم یا به خاطر ناراحتی از کسایی که بدش میاد گریش میگیره یا کسایی که دوسشون داره حالا فکر کن چی میشه وقتی به خاطر هر دو همزمان زار بزنی.

در کُل

*نزدیکام میکن آدم پیچیده ای هستم ولی

پیچیده بودن

متفاوت بودن

قِلِق داشتن

هیچ خوب نی

اگه اطرافیانت قِلِقتو بدونن و درکت کنن برای تو خوبه ولی رعایت کردن و فهمیدن این همه پیچیدگی برای اونا سخته.

اگرم نفهمنت،پا رو دُمت بزارن،درکت نکنن .این تو هستی که از این همه تنهایی از این که کسی اخلاقیاتتو نمیشناسه و نمیدونه چطور باهات رفتار کنه زجر میکشی.

و تعداد ادمایی که بخوان وقت صرف کنن برای شناختت خیلی کمه.

پس کلا این مدلی بودن بده.

پس کلا بدم.



**من: حق داره. پدرِ.میفهمی پدر یعنی چی؟؟!!

اون: نه.نمیفهمم.

من: .......منم.......

وِرژِن قدیمی

سه ساعته این صفحه جلومه اما نمیتونم چیزی بنویسم.

این چهارمین باره که این صفحه رو باز کردم و بی نتیجه بستم.

چیزی نیست

فقط نمیتونم تظاهر کنم همه چی خوبه نمیتونم تظاهر کنم خوبم.

همین.

یه روزایی که خیلی از حالا دوره چقدر همه چی ساده بود.چقدر خوشحال بودم چقدر کم غصه دار و ناراحت میشدم.

چقدر خوب بود...

اما این روزا این حس و حال دیگه شده عادت.

شده مشخصه من.

انقدر که اگه نباشه ازم میپرسن چرا کبکت خروس میخونه!

بدم میاد

بیزارم از اینکه اینطوری باشم. از این انقدر تلخ بشم که شیرینیم باعث تعجب باشه. متنفرم از اینکه انقدر تلخ باشم که دیگه دمق بودن نشه سوال.که منو همینطوری بشناسن و کسی سعی نکنه تا حالمو خوب کنه.

من همون وِرژِن قدیمی خودمو میخوام.

خواهش میکنم...


*بگذار اعتراف کنم

از تو که مینویسم

شعر میشود

عاشقانه

گرم

آنقدر که به آتش میکشد 

میسوزاند

و از من

خاکستری میماند

کبود


پلکهایم میسُرد

گندم:

نگاهم

چشمانم

میسوزد

همه چیز از دریچه دیدگانم

تار و مبهم است

پلکهاییم میسُرد

و گونه هایم قدمگاه قطراتی میشوند

از جنس آه

درد

بغضی در هم شکسته

مرا بیش از این تاب نیست



هر روز....

هر روز

هر صبح در انتظار صبح بخیری برای شروع

هر عصر در انتظار راهی برای فرار از تنهایی

هر شب در انتظار شب بخیری برای آرامش

و فردای دیگر در راه است.....

و این انتظار


*شاید اگه از کسی انتظار نداشته باشیم انتظارمون به پایان برسه.


بعضی وقتام...

بعضی وقتام آدم دست به کارایی میزنه که یه روزی حتی توی خیالشم نمیکرده.این کارا هم ممکنه خوب باشن هم بد.

مهم اون حسی هست که بعدش به آدم دست میده.

راسته که میگن وقتی حتی سخت ترین کارا رو برای اولین بار انجام میدی دفعه های بعدی دیگه آسون میشه.

*راستش این بار برعکس همیشه خیلی سخت و بی رمق آپ کردم.

نمیدونم چرا،اما حسش نبود.


پل الووار


تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام 

دوست میدارم

چیزهای ساده

امید

آزادی

لبخـند

امنـیـت


عــشــق


آرامـــــــش

دلــخـــوشی

..................

گاهی چه چیزهای ساده ای نداریم.

*الان مشغله ذهنیم اینکه این ملخه چطوری این همه ارتفاعو پریده تا تو اتاق من

نقش اول

یه وقتایی توی زندگی هست که احساس بازیگرِ نقشِ اولِ فیلمی هستم که سرنوشت برام رقم زده.

این یه وقتایی که میگم توی دو تا حالت اتفاق میافته یا خیلی خوشحالم و احساس خوبی دارم یا خیلی ناراحتم و غصه دارم که هر دو اینا نشون دهنده اینکه وقتی از روال عادی و چیزی که از زندگی تصور میکردم فاصله میگیرم باور نمیکنم که این زندگی برای خودمه و حس میکنم دارم بازی میکنم و از اونجایی که توی بچگی هم بهم میگفتن بازیگر خوبی میشی خوب توی نقشم حل میشم. فقط بعد از گذشت زمان و درک کردن موقعیت و اتفاق های توی سناریو این فیلم یه جورایی رو زمین نیستم نمیفهمم حال خودمو نمیدونم.....

*دوستای عزیزم ببخشید که دیر جواب کامنتارو دادم و بهتون سر نزدم.زیارت امام رضا قسمتم شده بود:)

**روزهایم هنگامی زیبا میشود که در بیابان زندگی، سراب لبخندت را ببینم.


مدادرنگی

بیکارو بی حوصله نشسته بودم کنار میزم و توی کمد سَرَک میکشیدمو بی انگیزه وسایلو جا به جا میکردم. دستم رفت طرف جعبه بزرگ و قرمز مدادرنگی خواستم بزارمش طبقه ی پایین که از دستم افتادو همه مداد رنگی ها ریخت بیرون.نشستم ، برای چند لحظه ای فقط نگاه کردم داشتم به این فکر میکردم که خیلی وقتی نقاشی نکردم سرمو چرخوندم طرف طرحی که خیلی وقت پیش زده بودم چند سالی میشد.تک تک اجزای اون نقاشی رو بررسی کردم. نقاشی که با همین مدادرنگی ها کشیده بودم.یه تار یه تنگ ماهی یه فانوس یه ساعت کوکی یه گلدون پر از رز های زرد که همگی کنار هم روی میزی با طرح بته جغه با سلیقه چیده شده بودن و قابی که با خط خوش شعری زیبا رویش نوشته شده بود.این تعریف از تصویری بود که به تصویر کشیده شده بود شاید چیزی که من کشیدم به این قشنگی نباشه.

دوباره نگاهم رفت سمت مدادرنگی هایی که روی زمین ریخته بود.صدای بهم خورد مدادرنگی جز صداهایی که توی زندگی منو به وجد میاره و صدای کشیده شدن سر مداد روی کاغذ به نظرم جر آرامش بخش ترین صدا هاست.

همه ی مداد رنگی هارو با حوصله گذاشتم توی جعبه و در کمد رو بستم.

انگار یه چیزی توی وجودم دوباره زنده شد.دلم میخواد دوباره نقاشی کنم.





نماز باران

*وقتی خورشیدوار بتابی

آدم های شهر

دلشان برای هوای بارانی

لک میزند.

(یه چیزی از خیلی وقته پیش توی ذهنم بود که این نوشته اومد.یادم نیست جایی شدنیدم یا چیزی خوندم یا فکر خودم بوده.برای همین نمیتونم بگم صددرصد این نوشته ماله من هست یا نه.تا حالا شده اینطوری بشی؟)


هذیون:چراغای خاموش ID رو میبینم.چراغایی که میدونم همین الان دارن جایی دیگه رو روشن میکنن. شروع میکنم با خودم حرف میزنم.حرفایی که کسی جوابی بهشون نمیده.

پ.ن:بطری آبو یه نفس سر میکشم.شاید به فرو بردن بغضم کمک کنه.

***

*چیزی که برایم میگویی

عشق نیست

اگر بود

من لیلایت بودم و

تو مجنونم میشدی.


**این چه دنیایی ست

که ادم هایش

برای اثبات عشقشان

سکوت میکنند!

بالرین هم بودیم ما (بعله خخخخخخخ)

یه مدتی هم بود که از این کارا میکردم.

باله رقص قشنگیه دوسش داشتم دیگه لابد

*اول یه پست دیگه گذاشته بودم بعد نگاه کردم دیدم خیلی دیگه زدم تو فاز منفی چند تا پست غمگین پشت هم گذاشتم.گفتم یه تنفسی بدم

از این تنفس استفاده کنیم همگی

فرار از تنهایی

آدما شروع میکنن به دوست داشتن کسی برای فرار از تنهایی.

بعد میفهمن وقتی کسی رو دوست دارن از همیشه تنهاترن.

چون دیگه حرف دلشونو فقط میتونن به اون آدم بزنن.

چون فکر میکنن فقط اونه که درکشون میکنه.

سفره ی دلشون پیش همه بسته میشه بجز اون.

و امان از روزی که اون آدم کسی باشه که به سمت سکوت هُلت بده.

اونوقته که تنهاییت کامل میشه.

دیگه نه میتونی با اون آدم حرف بزنی نه با هیچ کسه دیگه.



پ.ن:همراهی با مگسی که داره روی مانیتور دستاشو میزنه به همدیگه هم عالمی داره.

این روزا تو مود این اهنگ ویگنم

من از تنهایی اشباعم 

لبریزم

غروبی سرد و غمگینم 

پاییزم

دلم دل نیست

دریا نیست

مرداب است

که موجی هم سراغش را نمیگیرد

که نوری هم به رخسارش نمیتابد 

نه شوق زیستن دارد 

نه میمیرد....


نوشته هایم

نوشته هایم با تو زندگی میکنند...

با تو میخندند

گریه میکنند

غم عالم در دلشان میریزد

دلگیر میشوند

ذوق میکنند

اما،

نوشته هایم با تو دلتنگ نمیشوند

برای تو دلتنگ میشوند

و میمیرند.

به طعم خرمالو

برایم طعم گس خرمالو را داری

و اینگونه است که عشق میشود خرمالویی

و همه زندگیم نیز

به طعم خرمالو

به طعم عشق

چقدر این طعم دوست داشتنیه.

*تنهاییم را وجب میکنم
دستهایم توان درک نبودنت را ندارند...

سهراب سپهری

یکی از شاعرایی که خیلی شعراشو میخونم،سهراب سپهری هستش.پروژه ی این ترم درس تمرین معماریم در رابطه با همین شاعریه که خیلی دوسش دارم.موضوع پروژه اینکه باید از شعراش الهام بگیرم و براش ارامگاه طراحی کنم.شاید بعد از این که شیت این کارو بستم یه عکس ازش توی همین پست بزارم تا نظر بدید که خوب شده یا نه.


دچار یعنی عاشق

و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک

دچار ابی بیکران دریا باشد.

*چیزی که انتخاب کردم 

نه بهترین راهه

نه تنها ترین راه

فقط اخرین راهی که برام مونده

امیدوارم که جواب بده و انتخاب درستی باشه.

**به ستاره بالا خیلی توجه نکنید زیاد از این تصمیما میگیرم


گسل عشق

میدونم پناهگاه ساختن روی گسل عشق کار عاقلانه ای نیست.

مخصوصا با این پس لرزه ها که قسم میخورم دلهره ای که تو دلم میندازه صد برابر ویرونیه.

ولی چه میشه کرد.

بعضی وقتا عاقل نبودن خیلی خوبه.خیلی لذت بخشه:)

(ذخیره شده در چرکنویس به تاریخ 92/3/26)


بی وفا شده ای

یادمه همیشه میگفتن اون خرابه جن داره روح داره یا معتادا میان توش ....ولی هیچکدوم اینا باعث نمیشد از کنجکاویم کم بشه یا از رفتن به اونجا منصرف بشم اصلا یه جورایی حتی دوست داشتم اونجا رو البته چند بار اول میترسیدم ولی بعدش برام خیلی عادی بود.

 حالا که فکر میکنم میبینم تنها خطری که ممکن بود داشته باشه خراب شدنش روی سرمون بود یا اینکه یهو زیر پامون خالی بشه.

شاید نمیترسیدم چون کسی همراهم بود که توی عالم بچگی خیلی به خودش و به توانایی هاش ایمان داشتم بهش اعتماد داشتم و این حس تا سالها بعد روم موند یعنی تا وقتی بود.

اونموقع شاید هفت یا هشت سالم بود و اون یازده دوازده سال داشت.نمیدونم چرا ولی اون روزای خودمو که با دخترای الانی که توی این سن هستن مقایسه میکنم هیچ تشابهی نمیبینم حالا دخترای هم دوره خودمو نمیدونم.

من کارم بالا رفتن از کوه و صخره و درخت و فوتبال بازی کردنو تیرکمون ساختنو تفنگ بازی بود.اونم با تفنگای که تیر میخوردن نه از اینا که فقط ترقه دارنو صدا میدن و ما واقعا به هم تیر میزدیم . وقتیم میافتادیم زمین واقعا از درد بود حتی گاهی خونم میومد.

نمیگم دختر نبودم اتفاقا اطرافیانم بهم میگن تا حدی لوس هستم ولی همیشه قسمتی از من علایق و رفتار های پسرونه داشت.

دلم برایی انگشتای که از شدت زیاد خوردن زرشکای وحشی قرمز میشد تنگ شده.

دلم برای رفتن تیغ توی دست و پام برای اینکه زخمی بیام خونه و از ترس اینکه دعوا بشم زخمم رو پنهون کنم تنگ شده.

دلم برای دوچرخه سواری تا میدون در حالی فقط تا ته کوچه اجازه داشتیم بریم تنگ شده.

دلم برای اون چشمه که بعد از بازی و تشنگی زیاد بریم سراغشو بعدش کلی خودمو خیس کنیم و وایستیم تو افتاب تا خشک بشیمو بتونیم برگردیم خونه تنگ شده.

دلم برای با ذغال روی دیوارای بیرونی مدرسه ی نزدیک خونه چرت و پرت کشیدن تنگ شده.

دلم برای بدو بدو کردن توی کوچه باغا ، پروانه گرفتن ، بالای درخت،توت خوردن تنگه.

کی فکرشو میکرد دلم برای یه خرابه تنگ بشه!!

اینا همه بهونست

همشون هنوز هم هستن

توی چند قدمیم 

فقط یکم فرق کردن

حتی اون خرابه هم هنوز سر جاشه

ولی تو ...

تو که نیستی....

حالشو ، دلشو ندارم.

اینارو بهانه میکنم که بگم

دل تنگ تو هستم.

بی وفا شدی!بهم سر نمیزنی...

خواهر برادری به کنار به همبازی بچگیت یه سری بزن.

سهم من از تو دیدن همون هرازگاهی رویاست.

اینو دیگه ازم نگیر.

دوستت دارم درست به همان اندازه که میدانی و بس.


همیشه امیدی هست:)

وقتی جای خالی بید مجنونی رو دیدم که تا چندین سال پیش از قاب پنجره میشد بهش نگاه کرد،و حالا دیگه نبود چون بریده بودنش.

با خودم گفتم:

ادم اگه درختم باشه باید بید مجنون باشه

اگه پرنده هم باشه باید مرغ عشق باشه

اگه گلم باشه باید رز باشه

میدونی؟

ادم اگه سنگم باشه باید سنگ صبور باشه

اینطوری همیشه امیدی هست:)


*از توهم ویبره گوشیم متنفرم.دل میگه بزن خاموشش کن لااقل از توهم درای.

گیسو

میگن دخترا که با همه دنیا لج میکنن میتونن موهاشونو کوتاه کنن

حالا اگه بخوام لج کنم چی میشه؟!

هیچی نمیشه!

موهایی که تو شونه بهش نزنی

 دستتو توش فرو نکنی

 نبافیش 

موهایی که وقتی داری توی چشام نگاه میکنی و برام عاشقانه زمزمه میکنی به بازی نگیریش

به چه دردی میخوره

اگه کوتاه بشه هم هیچی نمیشه.



سقط میکنم

*سقط میکنم

جنین رشد کرده درونم را

نطفه نامشروع

عُزلت و ناامیدی 

باید نابود شود


**نمیدونم چی شد یهو وسط درس خوندن روی جزومو اینو نوشتم.اونم چه درسی!! آشنایی با معماری اسلامی!! واقعا چه ربطی داشت! راسته که میگن موقع درست خوندن ادم به همه چی فکر میکنه الا چیزی که میخونه.گمونم این نوشته حاصل تفکرات اون لحظم بوده....

بهشت من

فکر میکردم دیگه نمیتونم پروانه بگیرم.فکر میکردم با گذشت زمان دیگه نمیشه کارایی که تو بچگی میکردم رو انجام بدم.ولی وقتی گرفتمش و اکلیلِ رنگی بالش موند روی انگشتام ته دلم انقد ذوق کردم که انگار دوباره بچه شدم.اون موقع ها من و همبازی خوبم که همیشه مراقبم بود یه کلکسیون کامل از پروانه های این اطراف داشتیم.

این بهشت منه که با هیچی عوضش نمیکنم.

*توجه توجه:

حالم خیلی خوبه.حس لطیفی دارم و بی نهایت این حس رو دوست دارم.

به همین سادگی

منی که با سیل و زلزله هم از خواب بیدار نمیشم با صدای بع بع و زنگوله هاشون از خواب پریدم.

یه نگاه به گوشیم انداختم .2:10صبح رو نشون میداد.

رفتم نشستم لب پنجره آشپزخونه و رفتنه "گله" رو تماشا کردم به انضمام سگِ گله و چوپون.

شاید هم "چوپون" به انضمام گله و ....

و شاید هم "رفتن" به انظمام ...

دور که شدن یه لیوان قهوه درست کردم نه از نوع ناب.قهوه ای که توی دو دقیقه درست بشه مسلما ناب نیست.

دیوان حافظ رو اوردم و چراغ هود رو روشن کردم.

دوباره نشستم لب پنجره و زانوهامو گرفتم بغلم، جرعه جرعه از قهوه ام خوردم و زیر لب غزل زمزمه کردم.

گرگ و میش هم دیدنیه.

(نوشته ای ذخیره شده در چرکنویس به تاریخ 92/3/2)

*مخاطب:جنس مذکر

خیلی وقتا تنها چیزی که جنس ظریف مونث میخواد محبت و ارامشه اینکه به غرغراش و درد و دل هاش گوش کنی.ولی فقط خوب گوش کنی .یکمی ارومش کنی و دلداریش بدی.

نه میخواد اشتباهاتش رو بزنی تو سرش و بهش یاداوری کنی .نه میخواد واسه مشکلش راه حل پیدا کنی باور کن!دارم حقیقت رو میگم!

باور کن که ساخته نشدی برای اینکه همه مشکل هارو حل کنی اون جنس ظریف فقط گاهی نیاز به همراه داره.

اگه گریه کرد و نتونستی ارومش کنی دلیل بر بی عُرضه بودن تو نیست.اتفاقا تنها چیزی که میخواد اینکه گریه کنه ولی تو بغل تو!

عُرضه تو، توی درک و فهمیدن همین شرایط و بعضی موقع هاست.

قدرت تو، دستای نوزشگر و امنیته آغوشت و کلام شیرینته.

**ده درصد مشکلات توی روابط به خاطر تفاوت در عقاید و سلایق است و 90 در صد به خاطر گفتار غلط و برداشت اشتباه از گفتار همدیگه.




گفتم شما هم در جریان باشید

*بعضیا هم هستن که نه دوست دارن طرف رو از دست بدن نه عرضه دارن به دست بیارنش...


**دقت کردین گاهی یه چراغ روشن IDمیتونه منبع الهام بخش باشه برای ادم؟

(وبلاگ مثال نغز یک مغز)


***کاش مردا هم میتونستن مثل زن ها گریه کنن و با دیگران راحت درد و دل کنن و بهشون اعتماد کنن!مردا وقتی ناراحتند فقط دادوبیداد میکنن که همین اونا رو از بقیه دور تر میکنه و شرایط رو سخت تر.(وبلاگ پاورقی)


****میخوای بگی خواب دیدی!!یا ترسیدی!!بالشه ها!!حالیش میشه،میفهمه!!راستشو بهش بگو.

اره بالش جان دلم گرفته بود...


*****با شروع شدن امتحانام نه تنها کم پیدا نشدم فعال ترم شدم!شاید چون حرفای بیشتری برای گفتن دارم.


+تشکر از دوستایی که توی این پست از نوشته هاشون کمک گرفتم برای زدن حرفایی که انگار حرفای دل منم هست.ممنونم:)

نمیدونم این شعر از کیه/غرغرD:

خدا دوست دارد لبی که ببوسد

نه از ترس دوزخ بمیرد بپوسد

خدا دوست دارد منو تو بخندیم

نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم

کنارم بخواب و

به دورم بتاب و

از این لب بنوش و

چو تشنه که آب و...

پ.ن:از فردا امتحانام شروع میشه تا بیست و یکم.تقریبا هر روز دوتا از درسام رو امتحان میدم چون با برنامه ریزی مزخرفشون این ترم خیلی فشرده شده از یه طرف روزی دوتا امتحان از طرف دیگه وسطش یه هفته بیکارم بماند که توی تیر هم باید برم تحویل پروژه و ژوژمان.

فردا که باید چهار واحد امتحان بدم و راستش باید اعتراف کنم که این ترم اصلا دنبال نمره خوب نیستم و فقط دعا میکنم همه بیست واحد رو بتونم پاس کنم چون ترم دیگه ترم اخره و باید هر طور شده همه درسام پاس بشم.اصلا دست و دلم به کتاب و جزوه هام نمیره 

دیشب بعد از مدت ها نشستم تا ساعت دو فیلم دیدم و خواهرم میگفت شنیده بودیم شب امتحان بیدار میمونن درس میخونن نه اینکه فیلم ببینن.راستم میگفت اونم من که دیگه خیلی وقت بود فیلم نمیدیدم و حالا همه چی بجز درس برام جذابه حتی یه گوشه اتاق بیکار نشستن.

این روزا که حتی حوصله خودمم ندارم درگیری درس و دانشگاه خیلی رو مخه.ولی دیگه چه میشه کرد.

خلاصه این همه غر زدم که بگم اگه از این به بعد کم سر زدم بهتون دلیلش همینایی که گفتم شما هوام رو داشته باشین.

هر چند بعید میدونم همچین اتفاقی بیافته و من برم سراغ درس خوندن

ممنونم

میدونم دوست داشتنات رو باور نکردم.میدونم دستی که همیشه به سمتم بود رو پس زدم.میدونم که همه ی لطف و محبتی که بهم داشتی رو نادیده گرفتم.مدت ها بودی و من ندیدمت.

ولی اشتباه ساخته شده برای اینکه ادما مرتکبش بشن.

وقتی هیچ کس نبود تو بودی.

وقتی هیچ کس نخواست تو خواستی.

شاید هیچ وقت با زبون من باهام حرف نزنی ، اما میدونم بیشتر از همه دوستم داری و به فکرمی.

حالا من میخوام برگردم

هنوزم دستات هست که دستامو بگیره؟

ممنون که همیشه برام هستی.



*ولادت امیرالمومنین گرامی باد.دلم بدجور هوای حرمشو کرده....




گل یخ

بالا میاورم همه عشقی که به دروغ به خوردم دادی

لعنت به تو 

لعنت به من

لعنت به خاطراتی که در آن خودت نبودی

نیلوفر وجودم 

چه زیبا ، زنده ماندن را تقلا می کرد

دار میزنم همه ی احساسم را

و اکنون

مدت هاست دختری هستم

از جنس گل یخ



پ.ن:ایرانسل و همراه اول هم فهمیدن من مشترک خوبی برای درامدزایی نیستم.ازم قطع امید کردن.

*تنهام،

اونقدر که صدای تیک تیک ساعت مچیم رو میشنوم.

این روز ها...

این روزها،قلم و کاغذهای دفترچه ی قرمز رنگم،تنها گوش های شنوا و صبوراند.گوش های بدون قضاوت،گوش هایی که انچه مینویسم را درک میکنند و میفهمند،نه انچه به نفعشان است،یا دوست دارند. گوش هایی که از هر حرف بی قرضم برداشت های متفاوت نمیکنند.

اما...

دریغ!!

که گاهی قلم را تاب بعضی از دردها نیست.

گاهی تنها باید درد ها را درون سینه خفه کرد .گاهی هیچ الفبایی گنجایش زخم های خورده بر قلب را ندارد.

مینشینم،

ساعت ها،

به خودم که میایم،میبینم من هستم و مشکی قلم، که حتی خطی بر سفید کاغذ نیانداخته.

این روزها علاقه ی عجیبی به صرف افعال پیدا کرده ام،ان هم از ریشه ی،رفتم،رفتی،رفت.

از جنس عبور کردن.

خاصیتش "دلتنگی"، نوشدارو "صبر".

جایی خواندم«دلتنگی دلیل خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست»

مانده ام که اشتباه بود ،یا عین درستی!!

داغ های دلم که تازه میشود،میزنم به بیراهه. میدانم،درد این روزها ربطی به دلتنگی خواهر برای برادرش ندارد. اما چه کنم، زل میزنم به چشمان زیبایش ،درد و دل خواهرانه میکنم،نگاه های برادرانه میبینم.

کمی ارام میشوم.

این روزها،

این "این روزها" که میگویم روزگاری است که بر من میگذرد. نه این چند روز سپری شده در دنیای کوچک خاکی.

داشتم میگفتم

این روزها،منم و دل نوشته روی نوشته که به محض تاریخ خوردن زیرشان عاقبتی جز اتش فندک یا چروک حاصل از خشم احساسم ندارند.

که در اخر کاغذی میشوند،میان مشت های در هم گره خورده ام.

دل نوشته های خوانده نشده که شاید بهتر بود نوشته هم نمیشد.

خلاصه دلیل نبودنم بغض هایی است که نمیخواهم کسی جز خودم سهمی از انها داشته باشد.

برای انکه کامتان را شیرین میخواهم و دلتان را شاد.