یه وقتایی توی زندگی هست که احساس بازیگرِ نقشِ اولِ فیلمی هستم که سرنوشت برام رقم زده.
این یه وقتایی که میگم توی دو تا حالت اتفاق میافته یا خیلی خوشحالم و احساس خوبی دارم یا خیلی ناراحتم و غصه دارم که هر دو اینا نشون دهنده اینکه وقتی از روال عادی و چیزی که از زندگی تصور میکردم فاصله میگیرم باور نمیکنم که این زندگی برای خودمه و حس میکنم دارم بازی میکنم و از اونجایی که توی بچگی هم بهم میگفتن بازیگر خوبی میشی خوب توی نقشم حل میشم. فقط بعد از گذشت زمان و درک کردن موقعیت و اتفاق های توی سناریو این فیلم یه جورایی رو زمین نیستم نمیفهمم حال خودمو نمیدونم.....
*دوستای عزیزم ببخشید که دیر جواب کامنتارو دادم و بهتون سر نزدم.زیارت امام رضا قسمتم شده بود:)
**روزهایم هنگامی زیبا میشود که در بیابان زندگی، سراب لبخندت را ببینم.