وِرژِن قدیمی

سه ساعته این صفحه جلومه اما نمیتونم چیزی بنویسم.

این چهارمین باره که این صفحه رو باز کردم و بی نتیجه بستم.

چیزی نیست

فقط نمیتونم تظاهر کنم همه چی خوبه نمیتونم تظاهر کنم خوبم.

همین.

یه روزایی که خیلی از حالا دوره چقدر همه چی ساده بود.چقدر خوشحال بودم چقدر کم غصه دار و ناراحت میشدم.

چقدر خوب بود...

اما این روزا این حس و حال دیگه شده عادت.

شده مشخصه من.

انقدر که اگه نباشه ازم میپرسن چرا کبکت خروس میخونه!

بدم میاد

بیزارم از اینکه اینطوری باشم. از این انقدر تلخ بشم که شیرینیم باعث تعجب باشه. متنفرم از اینکه انقدر تلخ باشم که دیگه دمق بودن نشه سوال.که منو همینطوری بشناسن و کسی سعی نکنه تا حالمو خوب کنه.

من همون وِرژِن قدیمی خودمو میخوام.

خواهش میکنم...


*بگذار اعتراف کنم

از تو که مینویسم

شعر میشود

عاشقانه

گرم

آنقدر که به آتش میکشد 

میسوزاند

و از من

خاکستری میماند

کبود