یه دکتر لطفا!

*قلب به تپش افتاده ام

دستان لرزان

هراس وجودم

تا به کی؟!

تا کجا؟!

خسته ام از هرزگی نگاه ها

از حجم صدای گام های روانه به سویم

که در نظرم چندین برابر مینمایند

دلم

 امنیت خاطر میخواهد


**حرف راه گلوم رو بسته

حرفای قشنگ

 زشت

حرفای که بدخیم شده

کهنه

نیاز به مسکن دارم.

مهم نیست از چه جنسی

فقط تسکین  

شاید یه حرف

یه کار

استراحت

مسافرت

شاید حتی قرص!

خستم از این شلوغی

این هیاهو

چقدر کلمات در هم اند

وقتی آشفته میشم

:)



این یا اون؟!

*زندگی،

چقدر از فراز شانه هایت

زیبا تر بود.

کاش میشد،

تا ابد

در اغوشت میماندم.


**قلبم که میشکند

از ترک هایش

اشک سرازیر میشود.


***یه وقتایی هست که از یه کاری اوج لذت رو میبری در حالی که تو غلط بودنش شک نداری.

تو این شرایط واقعا باید چیکار کرد؟!

سعی تو انتخاب راه درست؟!

یا تو لحظه زندگی کردن و کیف دنیارو بردن؟!


****یه خواهشی دارم اگه خدای نکرده خواستین دیگه آپ نکنین.

یا  وبلاگ رو حذف کنید یا یه پست خداحافظی، تعطیل شدی، چیزی بزارید ادم از چشم به راهی در بیاد

***

*تو زاده شدی برای محال ها

سرکوب ها

برای نرسیدن

نشدن

برای مفهوم جبر.

پس در حد گِلیمت بخواه.

وقتی حقت عَدَم است،

توقع بیشتر

ارمغانی بجز

زجه های روحت ندارد.

به خلاء هایت راضی باش.



**از این لطافت،

این همه احساس،

این که به سادگی میشکنم،

بیزارم از این همه تُرد بودن.

گاهی دلم میخواهد سخت باشم!

مثل سنگ!!

نه غروری که خرد شود

نه احساسی که جریحه دار شود

نه دلی که به بازی گرفته شود.


پ.ن:یعنی کسی هست توی این دنیا که نگفته بفهمه ادم چشه؟؟!!

زجر میکشم وقتی از گلایه هام میگم.

محکوم عشق

باز هم ناگهان

تلخ میشوم

آنوقت،پی دلیل می گردم

می افتم به جان سردی هایت،

نداشته هایم،

نبودن هایت،

به جان هر چه فاصله می اندازد بین ما.

تمام حکم ها را صادر میکنم

محکوم که شدی

بیا و با یک بوسه خود را تبرئه کن

آزادی.



مادر

 یعنی واقعا قشنگ تر و مهربون تر از این واژه تو هستی وجود داره؟!

روزت مبارک بهترینم

خیلی خیلی دوست دارم مامانی

وهم از رعد

بی تو

حتی صدای رعد هم

لرزانم نمیکند

تا از وحشت

پناه بازوانت را خواهم

سنگ می شوم

دیگر زمین هم که نباشد

پاهایم رو هوا محکم است حتی!!

یاد گرفتم

هیچ چیز

ترسناک تر از

تنهایی نیست

بی تو

وهم از رعد

خیالی بس ابلهانه است

هیچ تنهایی

دو بار تنها نمی شود



...

*ادم ها عاشق می شوند

عاشق ها شاعر

شاعر ها...

شاعر ها چه بر سرشان می آید؟!


**ذره ذره

آب می شوم

در دلم ماند

پروانه ام باشی


***محکومم به اجرای دِرام زندگی

اختیار،

واژه ای عوام فریب است.


****چگونه رام کنم

قلمی افسار گسیخته 

که هوای تو در سر دارد


فانتزی

خواهشن با خوندن این پست فکر نکنین من ادم سنگدلی هستم


وقتی بچه بود یکی از بزرگترین فانتزیام این بود که یه گربه بگیرم وقتی زندست قلبشو در بیارم بعد تپش قلبشو نگاه کنم.

حیف که برادرم در مقابل اصرارای من مقاومت نشون میداد وگرنه حتما ای صحنه رو تو بچگی میدیدم


چیه خو بچه یه وقتایی چیزای عجیب دلش میخواد


پ.ن:یکی از لذت بخش ترین کاری زندگیم که هیچ وقت ازش خسته نمیشم مرور خاطرات کودکیمه.

با هیچ چیز توی دنیا عوضش نمیکنم.نه به خاطر داشتن همچین فانتزی هایی.برای این که تمامشو با کسی شریک هستم که خیلی دوسش داشتم .کسی که توی لحظه لحظه زندگیم حضور داشته مخصوصا بچگیم.اینو نمیگم چون الان دیگه نیست.وقتی که هنوز بود ساعت ها میشستیم و از بچگیامون میگفتیم و بلند بلند میخندیدم.حتی همون موقع هم از داشتن همچین خاطراتی به خودم میبالیدم.و حالا  به تنهایی مرور میکنم تمام خاطراتم را......

هر بار می سوزم

هنوز خیلی بچم

خیلی کوچیک

اونقدر که خودم رو با چای داغ می سوزونم.

چرا آدم از بعضی داغ ها عبرت نمیگیره و هر بار و هر بار تکرارشون می کنه؟!

چرا میره سمت چیزی که میدونه بهش آسیب میزنه؟!

...

*به کلاغ قصه ها بگویید

قصه تازه ای سروده ام

یکی بود 

که با نبودش

بودنم را با خود

برد....



**عاشقانه هایم برای خودت

نه این که همه را تقدیمت کنم!!!

دیگر نیازی بهشان ندارم.

توقع ام را کم میکنم


روزگاری من بودم و ارزوی خوشبختی در دلم

امروز فهمیدم هرچه بودم، خوشبخت بودم، و هرچه داشتم در دستانم، خوشبختی بود.

فهمیدم،انچه  که من در ارزویش بودم دست نیافتنی است

برای توصیف اش  باید قصه پریا بگویم

پای افسانه ها را وسط بکشم

یکی بود و یکی نبود...

که به کار این زندگی خاکی نمیخورد

اینچنین شد که دریافتم،باید عوض کنم معنای واژه" خوشبختی" را در ذهن خسته ام

اکنون به هر انچه دارم راضی ام

فردا را نمیدانم

این گونه است که میگویم

خیلی خوشبختم


نرو...

نرو...

کاش میدانستی که مرا تاب و تحمل رفتنت،نبودنت نیست...

کاش میفهمیدی دلتنگی یعنی چه.....

کاش میدیدی که با قلبم چه کردی......

تو

من

چرا انقدر دوریم از هم!!؟؟

واقعا چرا دنیا همیشه برعکس میشود؟!

کسی که هست در قلب نیست کسی که نیست عمیقا به دل مینشیند...

این روزها دلتنگم

برای کسانی که باید باشند و نیستند
برای کسانی که هستند اما نه انگونه که باید
برای خودم

این روزها،

دلتنگم...

گاهی چقدر ناتوان می شوم

چقدر سخته که دلت جلوی عقلت کم بیاره و مجبور باشی حرف عقلت رو گوش کنی،

چون زورش خیلی بیش تره.

خیلی سخته یکی جلوی چشات گریه کنه ولی هیچ کاری از دستت برای اروم کردنش بر نیاد.


تحویل سال

تنها یک جمله میگویم.

کوتاه،ساده،بی تعارف،

بی تو، سال را تحویل نخواهم گرفت.

هپروت

سقف رویاهایم بلند است.انقدر که وقتی از بیرون به تماشا مینشینم.می ترسم از این ارتفاع.

دلهره ی سقوط را دارم.

سقف رویا هایم بلند است.اما سراسر ابی است.گاهی دراز می کشم، هر دودستم را زیر سر می گذارم،خیره می شوم به پهنایش.

شده است سوسوی نوری را بینم هنگام سقوط.چندباری هم کوچ را نظاره گر بودم.بد نیست بدانی سر قله هایی پرچم زده ام.

سقف رویا هایم بلند است.گاهی انقدر بلند،که متلاشی میکند حجم فکرم را.

گاهی تلخ،گاهی شیرین،گاهی ملس،در این میان گاهی هم گس میشود.

شده است سبدی حصیری در دست گیرم پر کنم از لاله های وحشی.باد گیسوانم را به بازی گیرد و من به خاطر بیاورم چه ساده میخندم،حتی با نوازش باد.

اما در این میان ،رویای با تو بودن را از همه دوست تر می دارم.



پ.ن:پست"پرنده های عشق"اصلاح شد.
+سکوتم را جدی نگیر،دلیلش این است که نمیخواهم طعم تلخ حرف هایم را مزه کنم.
خودت را کنار نکش خوب میدانی که دقیقا با تو هستم.

می ترسم

وحشت

ترس

دلشوره

نگرانی

همه و همه از سر نااگاهی،از سر ندانستن،حتی از فهمیدن هم میترسم،فهمیدن چیزی که شاید برایم خوشایند نباشد.از سر ترس از پرس و جو برای یافتن.ترس از نگاه های عجیب،عصبانی،نگاه ها و فکر هایی که هر کدام میتواند راحت تر از خنجری در قلبم، از پا در بیاوردم.همان هایی که هرکدام برای خود حکم صادر میکنند همان نگاه های قضاوت،همان هایی که به ثانیه ای تو را پست و حقیر میشمارد،که میتواند در لحظه ای تو را از عرش به فرش برساند....

عنوان ها و نام هایی که برایم غریبه اند اما شاید مرا با ان ها بخوانند.

من می ترسم،

من می ترسم از این همه ترس.



فرصت های طلایی

زندگی پره از فرصت های طلایی که گاهی چقدر راحت نادیده میگیرمشون.پره از شانس هایی که همیشه دم از انتظارشون میزنیم اما وقتی هستند ازشون رد میشیم.

امروز که از خواب بیدار شدی و دوباره چشماتو باز کردی شانس زندگی کردن رو بردی.شانس داشتنه یک روز زیستن، هر نفسی که میکشی، هر دم و بازدم ،یه فرصته ،فرصته ساختن یا جبران کردن.هر پلک به هم زدن، هر قدمی از قدم برداشتن، هر شعر زیبایی نوشتن، متن زیبایی خوندن ،هر لحظه ای پر از عشق، پر از احساس های که ممکنه مکرر باشند و یا فقط یک بار سر راهمون قرار بگیرن.

شانس زندگی کردن، خندیدن ،دویدن، رقصیدن، عاشق شدن و معشوق بودن. لذت بردن ،خوندن، نوشتن، لمس کردن تمام خوبی ها و بدی ها و یا حتی گاهی شانس گریستن، لرزیدن ،فراموش کردن و یا فراموش شدن.

کاش بهتر بلد بودم شناختن لحظه هایمان را.....

جفت شیش

درست همان طور تاس ریختی که حدس میزدم همان گونه که میخواستم.

چه سخت بازی کردم و چه ساده باور کردی.

من بازی باخته را بردم.

جفت شیش تو به نفع من تمام شد.

و تو هیچ گاه نفهمیدی نفع من در برد تو پنهان شده بود.

تا به حال تا این اندازه مرا مهربان دیده بودی عزیزکم؟؟!!

فاتحه

از خواب که بیدار شدم،یه نگاه انداختم به گوشیم.

هیچ،

نمیدونم چرا هر روز صبح قبل از هر چیز این کارو میکنم وقتی همیشه تنها چیزی که نصیبم میشه "هیچ" هستش.گاهی از این که برام پیام تبلیغاتی میاد تعجب میکنم!!توی دلم بهشون میگم«اخه تو دیگه چرا؟!چرا مثل بقیه نیستی تو؟!»

بلند شدم رفتم یه دستی به سرو صورتم بکشم.چقدر اب سرده!!تا مغز استخونام تیر کشید!به خودم تشر زدم«هر روز صورتتو با اب گرم میشوری عین خیالت نیست حتما باید اب گرم کن خراب بشه قدر عافیت بدونی دختر»(از اون حرفا بودا)

وقتی داشتم صورتمو خشک میکردم دوست نداشتم حولمو از رو صورتم بردارم،گرم بود اخه.خلاصه به هر سختی بود دل کندم ازش.

رفتم جلوی اینه اتاقم.

وای!!!

خدایا!!!

این چیه؟؟!!

بی معنا ترین و بی مفهوم ترین نگاه خودمو تو اینه دیدم.نگاهی که تا به امروز ندیده بودمش!

هیچ،هیچ چیز توی نگاهم نبود.

و به نظرم این اصلا خوب نیست.وقتی حتی توی نگاهت چیزی برای گفتن نداری باید فاتحه چشم و دل و لحظه هات و...... همه رو با هم بخونی.

اینه که الان نشستم به فاتحه خوندن.



مسیر بی انتها

مدت هاست دویده ام،اما...

این روزها،کم شده است از رمق پاهایم.

این روزها،طاق طاقتم کوتاه تر شده.

شب هایم بی ماه و مهتاب گشته.

سررفته است حوصله صبرم.

این روزها،حتی غروب هم برایم سنگ تمام می گذارد.

بغض دارم...

نشانی جایی را میخواهم که ادم برود گم شود!

برود به درد خودش بمیرد!

مدت هاست دویده ام،

با قلبی معلق،

اما خسته ام دیگر از این مسیر بی انتها که انگار مقصدی در کار نیست.

دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است.

دلم،

رسیدن می خواهد......


پ.ن:امروز،

هوا،

از مرز یک نفر عبور کرده است.

حسود میشوم

حسود میشوم

حسادت میکنم به بی خیالی و سرخوشیت،انقدر خود را رها کرده ای که از امکان سقوط لحظه به لحظه ات،واهمه دارم.

دیده ای وقتی از بام خانه ی ان سر کوچه ،پر کفتر پسر همسایه به زمین میافتد!!انگار سال ها طول میکشد.تو در نظرم این چنین مینمایی.

حسود میشوم

حسادت میکنم به خنده هایت،به خنده های از ته دلت.انقدر شفاف میخندی که از امکان ترک برداشتن بلور کلامت میترسم.

دیده ای وقتی قناری برای جفت خویش میخواند!!و چه از ته دل میخواند!!تو در نظرم اینچنین مینمایی.

حسود می شوم

حسادت میکنم به جاری بودنت،مهربان بودنت،سرشار بودنت از احساس،حسادت میکنم وقتی سرگرم بازی با واژه ها میشوی.حسادت میکنم به کودکی پاکت به ارامشت....

پیش از این هرگز اینطور نبودم.

اما برای تو،

حسود میشوم.

بهانه گیر شده ام

روزی که فهمیدم رفتی،که نیستی انقدر تصور و حضم اتفاق برام سخت بود که حس جنون داشتم ،حاضر بودم این حس تموم بشه حتی با مرگم .بیشتر نمیگم چون غیر قابل وصفه و توانایی تداعی خاطرات ناخوش رو ندارم.اما جدا از همه این ها وحشتی توی وجودم افتاد از ترس نبودنت از ترس زندگی که تو نباشی و فکر میکردم بدون تو ممکن نیست....

کمی قبل تر حسی مشابه را تجربه کردم نه خیلی شبیه ولی نزدیک.باز هم ترس از دست دادن کسی در دلم اشوب کرد.

چه حکایتی است "رفتن" که از هر نوع که باشد کار خودش را میکند .میشکند بودن ادمی را ،خرد میکند ارامش لحظه را، له میکند امنیت را....

دوباره امدم که بگویم این روزها جای خالیت بیشتر خودش را به رخم میکشد.

و سخت تر ان است که هر پنج شنبه این حس به دلم ناخون بکشه  که تموم دلخوشیم زیر سلیقه ی شعری من خوابیده ...

میدانم این ها همه بهانه است و من هم بهانه گیر شده ام.راستش را بخواهی دلم یک تکیه گاه محکم میخواد،دلم حس اعتماد میخواد،یک نفر که همیشه باشد.ساده که بگویم دلم مرد میخواهد،مرد زندگی...

دوستت دارم درست به همان اندازه که میدانی و بس.



ممنون شازده کوچولو

بعدا نوشت:بعضی وقتا سکوت میکنی چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرفی بزنی ...
بعضی وقتا سکوت میکنی چون واقعآ حرفی واسه گفتن نداری ...
گاه سکوت یه اعتراضه ، گاهی هم انتظار ...
گاهی هم سکوت ...
واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو
  وجودت داری ، توصیف کنه ...

من همشو تجربه کردم،هیچ کدوم خوشایدند نیست.ولی برای ارامش پیدا کردن لازمه.

ناگفتنی هایم

لبریزم از واژه،

پر از حرف،

حرف هایی که گویی توانایی بیانشان از من صلب شده.

حرف هایی از جنس نزدن.

حرف هایی که اگر بخواهم برایت بگویم باید روزها تو گوش باشی و من واژه...

انقدر شلوغ هستند ناگفته هایم که حتی خودم هم نمیدانم از کجا شروع میشوند و کجا پایان می پذیرند.اصلا پایانی دارد این ناگفته های من؟!

بگذریم،

این روزها ارامشی که از قلم و کاغذ میگیریم را بیشتر درک میکنم.رقص قلم روی کاغذ سفید جزء زیبا ترین رقص هایست که دیده ام.

رقص؟!

جالبه!می نویسم برای فارق شدن اما باز هم یاد تو میافتم حتی در صرف واژگان.

"رقص"

این یاداوری باعث میشود به اعتقادم و درکم از روابط  ایمان بیشتری بیاورم.نه در رابطه با همه ادم ها،اما من انقدر حساس و بکر هستم که برایم اینطور باشد.

مسخرست!!

چه جملات بی سرو ته و خنده داری!!!

وقتی بخواهی از ناگفتنی ها بگویی بیش از این توقع نیست.

نمیدانم،باید در اخر بگویم مخاطب خاص من؟!



تا کشف عطر گندم



دشوار بود و شیرین

بی عیب و زخم خورده

یک سال با تو بودم

یک عمر دل سپرده


یک لحظه غفلت از من

یک عمر بی قراری

در عمق چشمهایت

برقی عجیب داری


یک سال ذره ذره

طعم تو را چشیدم

تا استوای خورشید

تا تشنگی دویدم


وقتی که از تو گفتم

یک شعر بی اراده

طوفان چنین شد اغاز

با یک سلام ساده


با یک سلام ساده

در واژه رخنه کردی

احساس عاشقی را

در من برهنه کردی


می جویمت همیشه

تا کشف عطر گندم

تا کشف اولین حرف

تا واژه تا تکلم


یک سال با تو یعنی

پرواز پشت پرواز

یلداترین شبم را

با بوسه ای بیاغاز


پرچین مرا بشکن

با عطر تنم خو کن

دنبال تو میگردم

اغوش فراسو کن


از:علی احمدی

ادامه مطلب ...

رویای با تو بودن

حواسم به ان طرفه پنجره سرک میکشد و ارام نمی گیرد.طاقت نمی اورم، مشغله ها را رها کرده و میروم سراغ بازیگوشی اش.

عجب خیابان خلوتی!! دریغ از یک عبور!!چه سکوت سنگینی!همه چیز سفید پوش شده و دانه های درشت برف در زیر نور کم سوی چراغ واضح و ارام تر بر زمین مینشینند.

اسمان را نگاه میکنم.انگار از حجوم دانه های برف روی صورتم،دنیا بر سرم خراب میشود.

دلم میخواهد خیال پردازی کنم ، بروم در هپروت،دلم میخواهد رویای با تو بودن را بسازم،هر چند تویی وجود ندارد.دلم می خواهد....

چشمان را می بندم و به دل می سپارم هر چه دارم را،تا برای خودش خوش باشد.چه اشکالی دارد گاهی رویایی بودن؟!

با همان چشمان بسته بازوانت را که محکم  در اغوش گرفته ام می فشارم، انگار میخواهم از بودنت مطمئن شوم.چشمانم را باز میکنم و نگاهی سرشار از عشق به چهره ات که از سرما گلگون شده پرتاب میکنم.و تو چقدر زیبا این نگاه را درهوا میزنی و پاسخش را میدهی. سرم را خم میکنم سمت شانه هایت که تگیه گاه محکمی برایم هستند. نگاهم میرود سوی قدم هایمان چه اهسته و خرامان میرویم زیر این کبود برفی و چه زیبا رد پای عشقمان حک میشود بر دامان سفیدش.تو بوسه ای بر پیشانیم میزنی و من غرق در بودنت زیبایت میشوم دلم میخواهد دستان یخ زده ام را در جیب های تو گرم شود و نفس هایمان در یک شالگردن.دلم میخواهد بیاستم و در چشمانت خود را ببینم و چند لحظه ای تنها به تماشا بنشینیم یکدیگر را. بعد سرم را بر روی سینه ی ستبرت بگذارم و چشمانم را ببندم ،ارامش بگیرم از وجودت. و تو مرا غرق بازوانت کنی.

ارام پلک هایم را باز میکنم هر چه در سینه دارم در فضای سنگین اتاق خالی میکنم انگار اتاق هم مثل نفس هایم تنگ شده

رویا تمام شد.

 بر میگردم به مشغله هایم.


من-تو

میخواهم از خاطراتمان برایت بگویم

من،تو

در کنار هم

ما،مایی که لبخند داشتیم بر لب

بگذار از اکنونم بگویم

من،من،من،

حالم خوب است اما گذشته ام درد میکند

گذشته ای که ما بود و حالا.....

تمام خاطراتت را سوزاندم

و با شعله هایش دستانم را گرم کردم

همان دستانی که روزی تو گرما بخششان بودی

عجب گرمایی سوزانی دارد اتش خاطراتت،از خودت سخاوتمندتر است.




ویژگی جمعه هایم

بیدارم اما دوست ندارم چشمامو باز کنم. زیر پتو قایم شدم.خستم ،خوابم میاد هنوز،تنم درد میکنه،امروز چند شنبه؟!روزامو گم کردم...

همین طور که دستامو میکشم تا از خشکی دربیان. سرمو از زیر پتو در میارم و یه نفس عمیق میکشم.

بوی ناخوش سیگارش تمام مشامم رو پر میکنه.

پس امروز جمعه...


سوتی دادم:))

امروز صبح بیدار شدم که درس بخونم. اخه ساعت یازده دوتا امتحان داشتم. هیچی خلاصه حسابی خوندمو راه افتادم برم دانشگاه.

 دیر رسیدم، در حدی که داشتن برگه ها رو بخش میکردن.توی کارت امتحانم نوشته بود.محل امتحان: طبقه چهارم، کریدور شرقی. منم مطمئن رفتم طبقه چهارم، دیدم کل سالن همه پسرن خدایا اینا چرا اینجوری منو نگاه میکنن؟؟!!خلاصه رفتم از مراقبه امتحان پرسیدم که مگه کریدور شرقی همینجا نیست؟!اونم گفت نمیدونم.تو دلم گفتم: جالبه تو نمیدونی باید از کی بپرسم! همنطوری که داشتم فکر میکردم چیکار کنم.یکی از این پسرا که میخواست امتحان بده گفت:اینجا کریدور شرقی هست، اما فقط امتحانه اقایونه.من با اعتماد به نفس کامل کارته امتحانمو دراروردمو گفتم: این تو نوشته به من چه. پسره گفت :میتونم ببینم؟من کارتمو دادم بهش بعد بهم گفت:خیلی خوندی نه؟برو خوش باش.من که نفهمیدم چی شد گفتم: یعنی چی؟گفت یعنی امتحان فرداتو اومدی امروز بدی امروز سی ام هستش نه اول.

من:

پسره:

مراقبه:

من بعد از این که فهمیدم پسره درست میگه:

بعد بهش گفتم خیلی خوشحالم کردی.ممنونم.

اونم گفت قابلی نداشت.

خلاصه اینکه الکی پشدم این همه راه رفتم تا دانشگاه بیخودی.ولی فردا که این دوتا امتحانو بدم دیگه میره تا پونزدهم که تحویل ژوژمان دارم بعدش روز از نو روزی از نو ترم جدید شروع میشه و....

پرنده های عشق

اینا جزء خوشبخترین زوج هایی هستن که تا حالا دیدم

شازده و خاتون دارم بهتون عادت میکنم،خیلی دوستون دارم

رفتاراشون خیلی برام جالبه.نمیدونم میفهمن یا نه غریزی عمل میکنن؟؟!!دعوا میکنن اما خیلی زود با هم اشتی میشن توی دنیای کوچیکشون فقط و فقط همدیگرو دارن.به عشقه بینشون حسودیم میشه دنیای ما ادما باهاشون چقدر فاصله داره.......

پ.ن:در حوالی ما مگس هم پر نمیزند تا تنهاییمان را با مگس پرانی پر کنیم.....
پیچاره دلی که تنگ مگس شود...

اصلاح نوشت در تاریخ 91/12/28:اگر مرغ عشقا اینقدر دم از عاشقی میزنن و همش دارن عشق بازی میکنن واسه اینکه کسی دیگه ای دوروبرشون نیست که هوایی بشن و خیانت کنن به عشقشون برای این که تمام دنیاشون همون قفسه برای اینکه...

مدتی بود که به این نتیجه رسیده بودم امروز با خوندن یه متن مطمئن شدم.خواستم با شما هم در میون بزارم.دیگه به عشق بینشون حسودیم نمیشه به دنیای کوچیکشون حسادت میکنم.

قدم های اخر و اهسته تر بردار

"یا تو زیبا تر شدی یا چشمام بارونیه"

http://s3.picofile.com/file/7619454408/1358105986991.jpg

پ.ن:موقع برگشت از دانشگاه با این که فردا دوتا امتحان دارم اما هیچ عجله ای برای خونه رفتن ندارم.اروم اروم توی پیاده رو قدم میزنم.قدم که نه، بهتره بگم با حال داغون خودمو میکشم رو سنگ فرش پیاده رو، یه کیف رو دوشم ،با یه تخته شاستی که هی دستام به هم پاسش میدن.دوست ندارم برم خونه .خونه ای که هیچ کس توش انتظارمو نمیکشه.خونه ای که هیچ کسی به استقبالم نیاد.خونه ای باید کلید بندازی و بری تو ،کسی نباشه تا درو برات باز کنه.مسیری که میتونم سوار تاکسی بشم رو گز میکنمعمولا تند راه میرم اما دوست ندارم این مسیر تموم بشه برای همین قدمام خیلی اهسته هست.سوز صورتمو اذیت میکنه با خودم میگم وقتی از خونه اومدم بیرون چه افتاب خوبی بود.چرا لباس نپوشیدی دختر. با نفسام دستامو گرم میکنم.لعنت به تو. لعنت به دیونگیات. ببین هوا چقدر سرده........

خدایا وقتای که تنها میشم میفهمم تنهایی چقدر بده خواهش میکنم دیگه عزیزامو ازم نگیر حالا دیگه  قدرشونو خیلی خوب میدونم

تهی اما سنگین

شاید کمی طولانی بشه چون خیلی چیزا توی ذهنمه شایدم حرفام توی این همه شلوغی جملات مرتب نشه که بخوام بنویسمشون. اما اگه طولانی شد درد دیگه ببخشید خوشحال میشم تا اخرش رو بخونید.در ضمن قصد توهین و جسارت به هیچ یک از دوستان رو ندارم ازم دلگیر نشید.

توی وب روزهای زندگی خوندم« که خوبی حتی اگه نصفه نیمه هم باشه خوبه. خوندم خوبی کنیم و نگیم خوبیه ناقص به درد نمیخوره.»وقتی نوشتش رو خوندم قانع شدم حتی الان هم به درستی حرفش ایمان دارم اما تلنگری شد برای مرور خاطراتی که هر چه با خودم کلنجار میرم نمیتونم به نصفه نیمه ایرانی بودنم افتخار کنم.شأن ایران و ایرانی فراتر از این حرف هاست.

ذکر مصیبت 



همه ی افتخار ما ایرانی ها تمدن و فرهنگ غنیمونه ما به گذشته، به اقتدارمون افتخار میکنیم.اما حتی سعی نمیکنیم کمی از اون فرهنگ، از اون تمدن، از اون اقتدارو داشته باشیم.

شرمم میگره وقتی توی تخته جمشید توریستی که اصلا نمیدونم از کدوم کشور بود اطلاعات بیشتر و دقیق تری نسبت به مردمی از همین خاک و سرزمین درباره ی  تمدن و گذشته ما داشت.دردم میگره وقتی همون توریست ها برای گذشته ی ما،برای سرمایه های ملی و تاریخی ما بیشتر ارزش و احترام قائل میشن، تا پدری از ایران که بچه اش رو بغل می کنه میزارش طرف دیگه منطقه حفاظت شده تا پسرش درحالی که بستنی قیفیش دستشه، بره روی مجسمه ای که شناسنامه ی ایرانی بودن همه ی ماست عکس بندازه .و بعدها با نشون دادن به اشنایان افتخار کنه که ماموران تخته جمشیدو دور زده و تونسته این عکسو بندازه. که شک ندارم اون پسر بچه وقتی بزرگ بشه یا نمونه دیگری از پدرش میسازه یا با دیدن اون عکس از داشتن همچین پدری شرمنده میشه.....

وقتی از دور ستون های تخته جمشیدو میبینم که انگار اسمون رو شکافتن تک تک ذرات بدنم میخوان فریاد بزنن من ایرانی هستم فرزند کوروش و به ایرانی بودنم افتخار میکنم .اما همین که از نزدیک تماشا میکنم میبینم که اصغر و ممد در فلان سال به اینجا اومدن، و واقعا نمیدونم که ایا حظورشون در این مکان ارزشمندتر از تمامی داشته ی ما برای اثبات تمدن چندین هزار سالمونه!!! که البته این فقط نمونه ای بود ، سنگ های تخته جمشید پر است از این خاطراتی که نمیدونم باید چه اسمی روشون بزارم.دیگه وجودم نمیخواد بگه من ایرانیم، از همین تبار اصغر ها و ممد ها .دیگه نمیدونم باید به ایرانی بودنم افتخار کنم، یا نه!؟و تمام مسیر باقی موند رو با بغضی که توی گلومه ادامه میدم بغضی که در اخر با همراهی اسمون شکست و چقدر باران از بام ابی تخته جمشید زیبا بود.....


وقتی روی سی و سه پل قدم میزنم نه زیبایی و عظمته پل چشمم رو میگره، نه ارامش و وسعت زاینده رود.چشمم میخوره به قلبی که یک تیر از وسطش رد شده و زیرش نوشته شده A.M که باید بگم حتی یک اجر از بی نهایت اجر های سی و سه پل از این نوع الطاف در امان نبوده اند و هزارن مثال دیگر......

زبان پارسی ای که فردوسی برای زنده نگه داشتنش سی سال تمام زندگیش رو گذاشت تا امروز من و تو عجم(گنگ و لال)نباشیم که اگه ما امروز فارس حرف میزنیم نه عرب مدیون فردوسی هستیم،امروز خودمان شده ایم همان تجاوزگران عرب و مغول که فرهنگ خودمان را به تاراج برده ایم و چنان از در هم امیختنه فارسی و انگلیسی لذت میبیریم که انگار نشانه ان است که ما چه انسان های فرهیخته و ممتازی هستیم !!!!!و به نظرمان هر که از این قبیل کلمات بیشتر در محاوراتش استفاده کند انسان باسوادتری است!!!شاهنامه ای که گذشتگان ما در مکتب از بر میکردند ما امروز حتی داستان هایش را به نثر هم نمیدانیم چه برسد به انکه بیتی از ان را از بر باشیم یا حتی بخوانیم....

ما نسل شیرین ها و فرهاد های دو روزه هستیم.ما نسل لیلی ها مجنون های تیغ به دست .ما نسلی هستیم که حافظ را با فال عاشقانه اش میشناسند.نسلی که از خیام تنها می را به ارث برده اند.ما نسلی هستیم که اگر مثنوی در خانه هم داشته باشیم درون قفسه هایمان خاک میخورد.ما نسل رستم های چاقو کش،سیاوش های خیانتکار،ارش های بی کمان هستیم.ما نسلی هستیم که از سعدی تنها منت خدای عز و جل اش را میدانیم.

ما فرزندان بو علی سینا،نظامی،خیام،فردوسی،سعدی،حافظ،زکریای رازی،غیاث الدین........ما فرزندان کورش هستیم.

پس چرا تنها چیزی که از ان ها به ارث بردیم نامشان در تاریخ است!؟اگر متمدن هستیم !اگر فرهنگ غنی داریم!جز این است که باید این تمدن و فرهنگ را خرج محافظت از خودش،از سازندگانش کرد!!؟؟ پس چرا اینقدر تهی هستیم!!!؟؟؟؟

تهی اما سنگین......


ادامه مطلب ...

16دی

یک روزی توی یکی از همین سال هایی که پشت سر گذاشتیم.صدای گریه ام توی گوش همه اطرافیانم پیچید و یه نوزاده کوچیک با قلبی کوچیک و پاک به دنیا اومد.گذشت و گذشت و تقویم زندگی ورق خورد و الان یک روزی مثل همون روزه با این فرق که دیگه  یه نوزاده کوچیک نیستم حتی قلبم هم کوچیک نیست و مطمئن همون قدر که دنیام بزرگ شده گناهامم زیاد شده .بزرگ شدم و کلی تلخی و شیرینی رو تجربه کرده اما هنوز خیلی مونده تا به اونجا که باید برسم.......


http://s1.picofile.com/file/7608644301/%D9%86%D9%88%D8%B2%D8%A7%D8%AF.jpg

خوشبخت کیست!!!؟؟؟

تنها کسانی احساس خوشبخی میکنند که نمیدانند تا چه اندازه بدبخت هستند.

وگرنه خوشبخت وجود نخواهد داشت.

دلم خیلی کربلا میخواد:(

هوای کربلا زده به سرم

هوای دیدن حرم

مثل مجنون بی سرو سامونم

مثل طوفان در به درم


به خدا رسیدن خوب است یا بد!!؟؟

کارمون به جایی رسیده که به هرکی میگم:"دوست دارم برم پیش خدا "

میگه :خدا نکنه،خدا اون روزو نیاره،زبونتو گاز بگیر....

واقعا ما با خودمون چند چندیم!!!؟؟؟


http://s2.picofile.com/file/7599265050/%D8%AE%D8%AF%D8%A7.jpg

پ.ن:عطر گندم عزیزم ممنون که توی این یک سال هم صحبت لحظه های شاد و غمگینم بودی.تولدت مبارک.

از دوستانی که توی این یک سال منو خوندن و پای درد هایم نشستن صمیمانه سپاسگزارم و برای تک تکشون زیبا ترین لحظه هارو ارزو میکنم.



ادامه مطلب ...

از چشمم میافتند این تیپ ادم ها

یه وقتایی از کسی که انتظارش رو نداری، کسی که فکر میکنی ادم باشخصیتیه، یه رفتاری میبینی که مطمئن نیستی به عمد بوده یا نه، نمیدونی رفتارش از روی اتفاق بوده، یا فکر شده این کارو کرده.

بعد با خودت میگی نه ادمی که من میشناسم با شخصیته!! ازش بعیده !!بابا انقدرا هم بی کلاس نیست!!!!

ولی بعد از گذشت یه مدت که تو مطمئن میشی به همه شکایی که کرده بودی، میبینی واقعا همین قدرا بی کلاس بوده. اون شایسته نبود تو شایسته میخوندیش . پس باید خودتم این صفتو ازش بگیری.

بیایید دراغوشم زانو های غم

دلم میخواهد در آغوش کسی آرام بگیرم.اما که؟؟

نگو کسانی که در کنارت هستند،نگو کسانی که دوستت دارند،که آن ها خود محتاج آرامش اند.آدم ها امروز همه محتاج آرامش اند.از انوعه مختلف تا دلت بخواهد: روحی،جسمی،فکری،مالی و....

نگو خدا،نگو که مرهم تمام درد هاست که خدا هم انگار سرش شلوغ است.اصلا ما را چه به در آغوش خدا رفتن!!مارا از خدا همین را بس که در دل میگوییم خدایی داریم.خدا باید خدایی کند و بس.چه معنا دارد خدا بنده را در اغوش بکشد نوازش کند!!؟؟

اینگونه است که وقتی خدا خدایی میکند و بنده های خدا هر کدام به نوعی محتاج اند.من دلم برای زانوی غم خود میسوزد و محکم بغلش میکنم نکند مثل من دلش اغوش کسی را بخواهد.


اوستا گندم:)

چند وقته خیلی بد عادت شدم.نمونه کوچیکیش این که دیروز دفترو پیچوندم امروزم دانشگاه،این از شروع اول هفته خدا تا اخر هفته به خیر کنه

هیچ خوشم نمیاد وقتی توی یه کاری تا این اندازه متخصص میشم



دل نوشت:وقتی توی جمعی قرار میگیرم که یه چیزو یا یه کسی رو همه دارن به جز من یه چیزی راه گلومو میبنده.اما در عوض از کنارشون بودن بیشتر لذت میبرم چون برای خودشون برای داشته هاشون خوشحال میشم .دوست دارم حس در کنارشون بودن رو.


پ.ن:یه چیزی ذهنمو سخت مشغول کرده.روز پایان جهان چی باید بپوشم!!!!!؟؟؟؟؟




شیشه ی بخار گرفته دلم

دستم رو بردم سمت شیشه ی بخار گرفته ای که از دور دلم رو قلقلک داده بود واسه این که روش خطی بنویسم یا نقشی بزنم.هنوز نوک انگشتم با شیشه تماس نداشت....

ثانیه ها میگذرند اما هنوز هم میان شیشه و من فاصله ای است هر چند کم.

نه جمله ی نغزی،نه بیته شعری درخور حال و روزم،نه نقش و تصویری که چنگی به دل بزند.هیچ.

هیچ در خاطرم نمینشیند و برای لحظه ای مکث نمیکند و در قلبم هم نیز.

کم کم فاصله ی انگشتانم با شیشه زیاد میشود.

در فکرم می گذرد:بگذریم.شاید بهتر باشد تشویش درونم را یا شاید سوت و کوری اش را برای خودم نگه دارم.بگذار لااقل صفحه ی وجود شیشه صاف بماند.

و من میروم....




پیک زمستون

در اتاقمو باز کردم که برم...چه اهمیتی داره که می خواستم چیکار کنم؟!

با چیزی که دیدم ذوق کردم،موندم،تعجب کردم،خوشحال شدم.

پنجره ی سرتاسریه پذیرایی برفکی شده بود و درختای گردویه توی باغ پشتی محو شده بود،برف کوه ها رو رو سفید کرده بود و مه اونقدر دلش برای زمین تنگ شده بود که تا اونجایی که میشد خودشو به زمین نزدیک کرده بود طوری که دیگه نمیشد فهمید اسمون و مه و کوه کجای این کارت پوستال زیبا از هم تفکیک شدن. شیرونی ویلایه توی باغ  تقریبا سفید شده بود و دیگه قرمزیش تو چشم نمیزد. دونه های درشت برف تند و تند از اسمون میومدن و خودشون و به زمین میرسوندن .

خدایا چه پیک زیبایی افریدی برای رسوندن خبر زمستون.

اما انگار خدا هم گمشده ای داره یا منتظر کسیه  که فصلاش به هم ریخته.



پ.ن:دانشجویای عزیز روزتون مبارک

طالع بینی


نمیدونم چی شد که رفتم تو فاز فال و طالع بینی و این جور چیزا ،با این که خیلی بهش اعتقاد ندارم اما اکثرا وقتی جایی ببینم می خونم .ولی این اولین بار بود که خودم رفتم دنبالش،راستش خیلی از موارد شبیه و درست هستن نمی دونم چرا، شاید چون از همه چیزو همه جا میگن، بعضیاش درست درمیاد.ولی من ادمایی مختلفی رو دیدم که متولد یک ماه مشترک بودن اما زمین تا اسمون با هم فرق داشتن.شایدم نداشتن ،نمیدونم، شاید هر دو یه سری خوصوصیات مشترک داشتن اما توی موارد متفاوت پر رنگ بوده.خودمم قاطی کردم.

یه جورایی نمیدونم قبول دارم یا نه ،البته این حرفا فقط مربوط به فال ماه تولد هستش که توی واقعی بودن یا نبودنش شک دارم. ولی بقیه انواع فال رو واقعا قبول ندارم ،مثلا: فال عطسه ، قهوه ، کف بینی و .....واسه سرگرمی خوبن اینا.

تنها فالی که بهش ایمان کامل دارم فال حافظه،فقط حافظ.

طالع بینی مربوط به ماه تولد خودم رو که رفته بودم دنبالش گذاشتم.

دی


سمبل: بز
عنصر سمبل: بز
عنصر: خاک
سیاره: زحل
عضو آسیب پذیر: زانو - استخوان
روز اقبال: شنبه
اعداد شانس: 8 و 9
سنگ خوش یمن: عقیق رنگارنگ
رنگ: سیاه و قهوه ای

عجله ای در عشق ندارد. نه به سرعت عاشق می شود، نه به سادگی راز دل خود را می گوید. او همواره در حرکت است ولی نمی داند چرا. فقط می داند باید موفق شوداگر فکر میکنید می توانید او را از رسیدن به هدفش باز دارید و به سمت خود جذب کنید، سخت در اشتباهید.


خصوصیت زنان متولد دی


 زن متولد دی ماه بسیار جاه طلب، کدبانو، منظم و کمی لجباز و زود رنج، آراسته و خوش لباس می باشد.

زن متولد دی با نظم و اراده خاص خود می تواند رهبری احزاب و مؤسسات خیریه را بدست آورد. از لحاظ شغلی با هر کاری قابل تطبیق است. ممکن است مسئول یک بخش از موزه یا خواننده اپرا یا فروشنده یک سوپر مارکت یا معلم یک مدرسه ویا زنی خانه دار با مشکلات باشد. در منزل هم ممکن است همکار و مشوق صمیمی شوهرش یا مطیع بی چون و چرای او باشد، به این ترتیب صدور یک حکم کلی درباره چنین موجود متنوعی واقعا غیر ممکن است، اما در عوض یک اصل درباره او مسلم است و ان این است که در هر لباسی ومصدر هر کاری که باشد، بر اعمال و رفتار خود کاملا مسلط می باشد.

از نظر جنسیت نیز وضع به همین منوال است. زن متولد دی هم می تواند چنان زنانه باشد و دلربایی از خود نشان بدهد که همسرش را بر کرسی اقتدار بنشاند و تسلط مرئی و نامرئی بر شوهر خود داشته باشد. در این مورد نیز، برغم رفتار گوناگونی که ممکن است از وی مشاهده شود، یک هدف اصلی در اعماق وجود این زن نهفته است و آن دستیابی به مردی است که بتواند از لحاظ اجتماعی وشغلی آدم مهمی باشد، موجب افتخار او بشود و برای بچه هایی که به دنیا میآورد، پدری دلسوز و مهربان باشد.

اگر با یک دختر متولد دی دوست هستید، به این نکته اساسی توجه داشته باشیدکه هدف نهایی او همیشه تأمین زندگی، جلب احترام و کسب اقتدار و برخورداری از موقعیت های چشمگیر است و برای او اصلا فرقی نمی کند که این خواسته هادر پشت میز ریاست یک مؤسسه تجاری برآورده شوند یا در شغل آموزگاری و موزه داری.

او به هر حال می خواهد که شوهرش در هر رشته کاری که هست، مقام اول را داشته باشد. حتی خود او نیز اگر شاغل باشد، عزت طلب و ترقی خواه است و میل دارد در محیط کار خود شاخص و برجسته باشد. به همین جهت برخی از زنان متولد دی به شاعری، نقاشی و آهنگسازی روی می آورند تا از این راه کسب شهرت بکنند. علاقه این زن به پیشرفت و جاه طلبی خیلی زود جلب توجه می کند،همیشه سعی دارد یک پله از مکانی که در آن قرار دارد، بالاتر برود تا سرانجام به هدف نهایی برسد، اما در این کار هرگز خودنمایی نمی کند و جار وجنجال به راه نمی اندازد، در کمال آرامی و بدون سرو صدا قدم به قدم هدفخود را تعقیب می کند و به قول معروف آهسته اما پیوسته می رود

امید است این توهم به شما دست نداده باشد که او همه چیز را فدای جاه طلبی و شهرت پرستی می کند. اگر در طی روزها و ماه های قبل از ازدواج بتوانید اورا تا حدی مطمئن سازید که پس از گفتن بله در منزل از اختیارات تامبرخوردار خواهد بود و شما هم مردی هستید که آینده درخشانی دارید، آن وقت خواهید دید که چطور حاضر می شود با کمترین شرایط کم پای سفره عقد بنشیندپس از ازدواج از همراهی همه جانبه او برخوردار خواهید بود، به نحوی که اگراحتیاج پیدا کنید، حاضر می شود به شغلی که خیلی پایین تر و بی اهمیت تر ازشخصیت و استعداد اوست، بپردازد تا چرخ زندگی از جریان طبیعی باز نایستد،او همیشه حداکثر کوشش خود را بکار خواهد برد که شوهرش فردی موفق و آبرومند باشد

یکی از نکات جالب و در عین حال خیلی عجیب در مورد زن متولد دی ماه این است که به طرزی باور نکردنی به سر و وضع و ظاهر آرایی خود توجه دارد. او ممکن است دختر یک کارگر ساده باشد، اما هر بار که به ملاقات وی می روید، چنان سر و وضع و رفتاری از وی مشاهده می کنید که گویی در یک خانواده ثروتمندبزرگ شده و در بهترین مدارس تحصیل کرده است. این حالت او تا بعد از ازدواج نیز باقی می ماند. امیدوارم این حرف را حمل بر خودنمایی او نکنید، دخترمتولد دی کسی است که اگر لازم باشد، صورت خود را با سیلی سرخ نگاه میدارد

مردی که همسر خود را از بین متولدین دی ماه انتخاب می کند، باید متوجه یک نکته مهم باشد و آن اینکه ظاهر او خیلی آرامتر و ساکت تر از آنچه که در درون اوست نشان می هد، در وهله اول این توهم به شما دست می دهد که او زنی خونسرد و بی تفاوت و آرام است در حالی که باطنا بسیار احساساتی است، البته همه زن ها ظریف و احساساتی هستند، اما زن متولد دی خیلی بیشتر از آنچه که در بدو امر به نظر می رسد، تابع احساسات خود می باشد. حقیقت این است که او یک خلق و خوی مشخص ندارد، و مخصوصا اگر به وی بی احترامی یا کم محلی بشود،دچار آزردگی خاطر بسیار می شود و چه بسا که روزهای متمادی احساس اوقات تلخی کند

در وجود زن متولد دی نوعی ترس از آینده، دلواپسی از حال و تأسف به گذشته وجود دارد که باز تاب آن در رفتار و کردار وی به خوبی نمایان می گردد وشاید به همین دلیل هم باشد که از شوخی خوشش نمی آید. اگر در سنین نوجوانی با پسری دوست بشود فقط به این منظور است که با وی ازدواج کند. ترس ازآینده چنان در وی شدید است که حتی لحظه ای نمی تواند فکر او را راحت بگذارد. از آن گذشته او به هیچ صورتی اهل رؤیاهای طلایی نیست و همین قدرکه پسری را از نظر روحی و مالی قابل اطمینان دانست، از تمام امکانات خود برای ازدواج با او استفاده می کند

از نظر اجتماعی فوق العاده مبادی آداب و بانزاکت است، به محض ورود به یک اجتماع سریعا موقعیت آنجا را درک می کند و پی می برد که چه رفتار و کرداری باید داشته باشد. زن متولد دی دارای جذابیت خاصی است و به قول معروف بانمک است. اما بدون شک از تماشانی چهره او خوشتان می آید زیرا زیبایی مخصوصبه خود را دارد. اما یکی از وحشت های مزبور و دائمی او این است که نکند شوهرش زن زیبایی را به او ترجیح بدهد

زن متولد دی نه تنها خود را زیبا نمی داند بلکه هرگاه در مقابل آینه قرارمی گیرد، از اینکه مبادا در نظر دیگران زشت جلوه کند، دچار دلهره و ترساست و به این دلیل اگر دوست یا همسر شما زن متولد دی است باید به طورمستمر او را از زیبا بودنش مطمئن بسازید. این زن از نادرستی بیزار است. درایام کودکی سن او مسن تر از سن واقعی به نظر می رسد اما بعدا سالهای سال در قایفه ک زن سی ساله باقی می ماند. علاقه او به پدر و مادر و خواهر وبرادرانش بسیار شدید است، پس به هیچ وجه به فکر قطع این رابطه عاطفی نیفتد زیرا اگر خیلی پافشاری کنید و عرصه را بر وی تنگ سازید، مجبور می شود ازشما دست بکشد

مردی که با یک دختر متولد دی ازدواج می کند، در حقیقت با تمام خانواده ازدواج می کند، اگر پدر یا مادرش بیمار شوند و نیاز به پرستاری داشته باشند، او وظیفه خود می داند که شما را هفته ها و یا حتی ماه ها تنها بگذارد و به منزل پدری خود برگردد. از سوی دیگر او را می توانید به معنای واقعی شریک زندگی خود بدانید، چه در صورت لزوم و در ضمن بحران ها با تمام وجود به کمک شما می شتابد و بدون کوچکترین اعتراضی حاضر است بار خانواده را چه از نظر مالی و چه از نظر احساسی و روحی بر دوش بکشد. یک نکته دیگررا هم باید در این زمینه تذکر داد و آن این است که مانع رابطه و علاقه وتمایل شما به پدر و مادرتان نمی شود. اگر والدین شما نیازمندی های مالی داشته باشند، هیچ زنی به اندازه او کمک های شما را به ایشان طبیعی تلقی نمی کند، علاقه به اعضای خانواده و اعتقاد به لزوم یک چنین علاقه ای چنان در وی شدید است که اگر شما قبل از ازدواج روزی او را به منزل خود ببرید وبه پدر و مادر خود معرفی کنید، پس از مدتی مشاهده می کنید که عملا یکی ازاعضای خانواده شما شده است و رفتاری از خود نشان می دهد که در کمترین مدت جای خود را در دل پدر و مادرتان باز می کند. منزل کدبانوی متولد دی به طرزچشمگیری تمیز و مرتب است. برای او بیدار ماندن تا پاسی از شب برای تمیزکردن خانه خود یک امر کاملا طبیعی است. تلف کردن وقت برای وی مفهوم ندارداز موسیقی های ملایم لذت فراوان می برد و معمولا اطلاعات وسیعی از کارهای هنری دارد. به تاریخ، مخصوصا داستان هایی که درباره قهرمانان تاریخی نوشته شده است، علاقه مندی نشان می دهد، و شاید به همین دلیل هم باشد که نسبت به حفظ آداب و سنن قدیمی اعتقاد و پای بندی فراوان دارد

دیگر از اختصاصات این زن همدردی شدید او با درماندگان و بینوایان است و هرکجا که دردمندی به وجود او احتیاج پیدا کند، فورا به کمک وی می شتابد وقدم پیش می گذارد و سازمان و جمعیت خیریه ای برای یاری رسانیدن بهدردمندان ایجاد می کند

او اصولا یک فرد تشکیلاتی است و در احزاب و سازمان های مختلف سیاسی،‌اجتماعی و یا مذهبی به سهولت می تواند نقش رهبری را به عهده بگیرد،‌و باکفایت و لیاقت تمام وظیفه خود را انجام دهد

از آنجا که فرد بسیار باانضباطی است، بچه های خود را نیز چنین بار میآورد،علاقه فروان به خانواده موجب می گردد که پیوسته بهترین غذاها را سرمیز بگذارد و قشنگ ترین لباس ها را برای کودکان خود تهیه نماید. برای اوزندگی کردن به مفهوم استفاده از ارزان ترین اشیاء نیست. او از کودکان خودمی خواهد که احترام بزرگترها را نگه دارند و بچه های او معمولا از زمره مؤدب ترین بچه های فامیل هستند

در بدو امر ممکن است چنین به نظر برسد که او مثل مادران دیگر به کودکان خود محبت نمی کند و بین او و ایشان فصله زیادی وجود دارد، اما وقتی بچه هاقدری پا به سن گذاشتند، متوجه می شوند که مادرشان بهترین مستمع دنیا است واو درست به همان اندازه که از ایشان توقع داشتن گوش شنوا دارد، برای شنیدندرد دل ایشان نیز شخصا دارای گوش شنواست


زن متولد دی دارای پوست بسیار حساسی است و به این جهت کمتر آرایش می کندخوشبختانه طبیعت به کمک او آمده است و همانطور که گفته شد، اصولا صورت بانمک دار هم احتیاج زیادی به آرایش ندارد. حساسیت پوست ممکن است موجب پیدایش ناراحتی پوستی در او بگردد

  یکی دیگر از معایب او لجبازی و زود رنجی است. اما خوشبختانهاین تأثیر پذیری همراه داد و فریاد و انجاد عصبانیت و طوفان نیست و او رویهم رفته زنی خود خور است که خشم خویش را در درون می ریزد

ضمنا باید مراقب بود که آبت دست او قرار نگیرید، چه در این کار نیز استادی فراوان دارد. و به سهولت می تواند امیال و افکار خود را به هرکس دیکته کند.

 

چگونه یک متولد دیمی تواند در زندگی عاطفی خود به شادی دست یابد


 شمادرزندگی بیش از هر چیز احتیاج به عشق وتفاهم دارید . شما یک زندگی نسبتا تنهایی راکه طبیعت شما به آن گرایش دارد می گذرانید . این زندگی بایستی بهوسیله یک مصاحبت خوب شاد وروشن شود درعشق شما موجودی فعال پیشرو و سرگرم کننده هستید بدون عشق اکثرا افسرده وبدخلق می باشید . سیاره هادی شما ساترن باعث می شود که عشق کمی دیر درزندگی شما وارد شود ویا اینکه محضورات وموانعی درسرراه انجام گرفتن آن بوجود می آورد . شما بایستی خیلی مراقب باشید که کسی را که قبلا نامزد شده ویا ازدواج کرده جلب نکنید ویا خودتان عاشق چنین کسی نشوید . فقط بعد از اینکه مدتی از آشنایی تان با کسی گذشت عشق به قلبتان راه می یابد یعنی درواقع احتیاج بقدری زمان دارید . احتمال اینکه شما چنین شخصی را درزندگی روزمره خود پیدا کنید زیاد است . مثلا ازطریق یک دوست یا درامور شغلی وکار بندرت شانسی برای آشناییهای غیر معمول دارید زیرا ماه تولد شما برای این قبیل رویدادها زیادی عادی می باشد 
شماازنظر جنس مخالف جذابیت دارید . همچنین لبخند همیشگی شما شوخ طبیعی وروح خوش مشربی همراه با دوستی خوب درک کردن شما رابرای دیگران آسانتر میکند وبه همین ترتیب می توان گفت که کنار آمدن با شما نسبتا آسان است . شما مشکلات عاطفی اندکی دارید وازنظر روحی پیچیده نیستید ولی با کسی که نوعا کمی پیچیده باشد سازش بهتری دارید .گرچه شما محیط خانگی را دوست دارید لیکن این موضوع اهمیتی راکه ممکن است برای دیگران داشته باشد برای شما نداردموجودی نسبتا اجتماعی هستید ودوست دارید بیرون بروید . باید مراقب مزاحمتهایی که ممکن است از طریق انتخاب خویشاوندان برایتان پیش بیاید باشید . همچنین بایستی مواظب خودتان باشید زیرا این آمادگی را دارید که دربسیاری از موقعیتها سلطه جو بشوید درمورد راه و روش خو د اصرار بورزید واین حق وامتیاز رابرای همسر خودتان قایل نشوید که او هم عقاید خاص خودش را داشته باشد . بدبختانه شما اکثرا کسی راجلب می کنید که تمایل به دلربایی دارد وبه جستجوی توجه دیگران است . شما بسیار مستعد این هستید که با این خشم وغضبی که یک اختلاف کوچک رابه یک مسئله بزرگ تبدیل می کند .طبیعت شما ایجاب می کند که یاد بگیرید درک وهمدردی داشته ودر عشق از خود گذشتگیهایی نشان بدهید اگر این موضوع را بپذیرید شانسهای شما برای یافتن خوشبختی درعشق بسیار زیاد است واگر دروهله اول موفق نیستید بایستی کوشش خود را ادامه دهید تا کسی را بیابید که از همه جهت متناسب شما باشد .

 

چگونه می توانید یک زن متولد دی را جلب کرده و خشنود سازید


  ماه دی بوسیله سیاره ساترن هدایت می شود : سیاره سدها وموانع محبوب دی ماهی شما موجودی است پیچیده ودرکش مشکل است . او قلبا آرام وجدی است شما نباید سعی کنید دراولین ملاقات علاقه وتوجه خود را به او تحمیل کنید اگردروهله اول به نظر کله شق وگریزان آمد ناامید نشوید زیرا او این ماسک رابه مردمی نشان می دهد که هنوز آنها را به درون قلعه خوداری خود نپذیرفته است . دوران آشنایی شما بایستی طولانی تر از حد معمول باشد زیرا او زمان زیادی لازم دارد تا در مورد مسایل حیاتی بتواند تصمیمش رابگیرد ولی البته درطبیعت او بی تصمیمی نیست . او یا شما رازیاد دوست دارد ویا اصلا دوست ندارد زمانیکه عشق او رابدست آوردید متوجه می شوید که موجودی است آرام صبور وبسیا ر بخشنده معمولا اهل موسیقی استعداد هنر ی وخلاقیت است درمورد چیزهایی که ازآنها لذت می برد توجه نشان بدهید بهترین راه ترتیب دادن یک مسافرت است یک رانندگی طولانی به یک سفر باقایق یا یک سفر تفریحی به یک نقطه زیبا و خوش منظره گرچه اومیتواند از نظر اجتماعی با دیگران بیامیزد وتوسط دیگران تحسین هم می شود لیکن چیزی که بیش ازهمه دوست دراد این است که با شخص مورد علاقه خود تنها باشد شما اورا موجودی ایده آلیست خواهی دیافت وبایستی به درک واحساس لطیف او درعشق احترام بگذارید او درمقابل رفتار غیر عادی رودرهم می کشد وازرسوم مدرنی مانند عشق آزاد ازدواج مصلحتی وطلاق آسان خشمگین می گردد . او عاشق خانه وزندگی است بچه ها رادوست داردوتمایل به سرگرمی هایی دارد که غرایز مربوط به خانه وزندگی را ارضا کرده وگسترش میدهد .صفات دیگر اوخانه داری صرفه جویی ومحافظه کاری است وقتی شمارا دوست دارد آماده پذیرفتن راهنمایی های شماست بنابراین نقشه های خودتان را درمورد ازدواج با شجاعت واعتماد به نفس برنامه ریزی کنید . البته یک 
حالت تهاجم ومصمم در طبیعت او وجود دارد که ممکن است منجر به برخوردهایی برسر مسایل جزیی بشود بنابریان به چیزهایی که دوست دارد یا دوست نداردتوجه کنید وبه تمایلات او احترام بگذارید بدینوسیله می توانید دعواهاوپرخاشها را دفع کنید .

  

متولدین دی و مسایل عاطفی


  متولدین دی ماه اهل دلربایی نیست وبه عشق با یک دید جدی نگاه می کند او می خواهد شریک زندگی اش به اوتعلق داشته باشد وخودش نیز درجستجوی آزادی نیست بلکه درست برعکس  است می تواند خیلی حسود بشود.

 

در مورد زن متولد دی از کارهای زیر اجتناب کنید


 1-سعی نکنید او را وادار کنید دوستانش را کنار بگذارد و از هر نوع تظاهری به حسادت خودداری کنید.
2-درباره شخصیت و عادات خصوصی اش اشارات تحریک آمیز نکنید.
3-به او هجوم نبرید و خودداری یا توداری او را محترم بشمارید.

 


ادامه مطلب ...

این روز ها...

این روز ها همه عاشقن،اما هیچ دو قلبی برای هم نمی تپد.همه از عشق می گویند و عاشقی اما برای کسی به جز معشوق حقیقیشان.این روز ها همه جا پر است از زمزمه های عاشقانه پر است از اشعار دلدادگی اما هیچ کس خالصانه دل به یار نمی سپارد ،چرا که خود دل در گرو دیگری دارد.این روزها تو به من دلداده ای  و من دل در گرو  دیگری دارم و او خود معشوقه اش را می پرستد و معشوقه اش......

این روز ها تا به کجا ادامه خواهد داشت!!!؟؟؟




خنده هایت


چه ارزشی داره شاد زندگی کردن و همیشه خندیدین و دیگران رو به خنده انداختن زمانی که وقتی نیستی و ازت یاد میشه با این که، این همه شادمانه زندگی کردی باز هم یه غم بزرگ میشینه تو دلم.چه ارزشی داره که همیشه تصویرت توی ذهنم خندون باشه و اخمت یادم نیاد اما حتی وقتی یاد خنده  هات میافتم گریم بگیره.

نه.من اینو نمیخوام.تو همیشه میگفتی اگه من یه روزی نبودم خاطرات خوش و تکیه کلام هام رو بگید و بخندید.لابد همونطور که شاد زندگی کردی می خواستی شاد هم باقی بمونی لااقل برای اونایی که میشناسنت،فرقی نمی کنه دلیلت چی بود مهم اینه که خواستت این بوده.تو که وصیتی نداشتی می خوام به این خواستت عمل کنم.

دوستت دارم درست به همان اندازه که خودت میدانی و بس.

عزیز دلم رسالت تو همین خنده هایت بود




کاش سبز بشم

یه دونه رو از اصلش که خودش جزء کوچیکی از اونه جدا می کنی.بعد اونو توی یه چاله میزاری و با خاک روشو میپوشونی. روزای اول هر روز بهش سر میزنی تا ببینی جونه زده و رشد کرده ! هر روز بهش اب میدی، بعد که یکم میگذره چند روز در میون بهش سر میزنی ،ولی بازم فراموشش نمیکنی و منتظر میمونی تا بزرگ بشه و حتی ثمر بده.!!

این پروسه چقدر منو یاد مراسم خاکسپاری میندازه.!!!

یه ادم از اصل خودش جدا میشه به خاک میسپرنش، بعدش روش اب میریزن و اولش هر روز بعد چند روز در میون بهش سر میزنن ،فقط چیزی که برام مجهوله اینه که اون ادمم جونه میزنه؟ بزرگ میشه؟ ثمر میده؟

که اگه اره، این جدا شدن باعث تعالی و رشد ماست.پس چرا ازش بیزاریم!؟چرا ازش فرار میکنیم!؟چرا وقتی یه نفر از بینمون میره براش خوشحال نمیشیم که داره رشد می کنه!؟اصلا وقتی یه نفر میره، برای اون ناراحت میشیم یا برای خودمون؟!

فکر می کنم این ابهام برای اینه که نه به این سوالا ،نه به  این جوابا یقین نداریم...


پ.ن:ای بابا این هوا هم میبینه ما یه نفریم هی دونفره میشه

ممنون تاکسی

سوار تاکسی شدم خیلی حالم گرفته بود از اون روزایی بود که حوصله خودمم نداشتم،داشتم با خود خوری و فکرو خیال حال خودمو بدتر می کردم .مسافری که جلو نشته بود شیشه پنجره رو داد پایین و یه نسیمی خورد به صورتِ گُر گرفتم. ناخوداگاه یه نفس خیلی عمیق کشیدم انگار که اون نسیم برام حکم یه امیدو داشت یه راه نجات که لااقل از این حالت بیام بیرون.دستم رو گذاشتم روی شیشه پنجره با خودم فکر کردم هیچ کدوم از مناظرو نمیتونم نگه دارم.

نه میتونم زیباترین و سرسبز ترین منظره رو ثابت کنم نه تصویر یه بیابون ،نه لبخند بچه ی کوچیکی که توی ماشین کناریه، نه چهره ی درهم و سرد پدرش. درست مثل زندگی نه ثانیه های شیرین نه تلخ، هیچ کدوم همیشگی نیستن.باید در لحظه از مناظر لذت برد، خندید، باید در لحظه با دیدن یه بیابون دلگیر شد،گریه کرد، باید در لحظه زندگی کرد....

فقط گاهی اوقات بعضی از مسائل مثل خط  ممتد جاده ،همیشه هستن.


دلم...

دلم سر خوشی های الکی می خواهد،خنده های بی دلیل...

دلم می خواهد هی ذوق کنم،حتی برای هیچی...

دلم اتفاق های خوب خوب می خواهد خیییییلی...

دلم محبت از سر عشق می خواهد نه از روی ترحم...

دلم شور زندگی می خواهد،دلیل زیستن...

دلم دلگرمی می خواهد،سرخوشی می خواهد،امیدواری...

دلم لمس زندگی را می خواهد انگار...

دلم تجربه های تازه می خواهد جدیدا"...

دلم اغوش گرم می خواد...

دلم دل می خواهد شاید...

میدانی دلم این ها از را کجا باید پیدا کند!!!؟؟؟


ببین که با من چه کردی

برای آمدنت لحظه شماری می کردم.آمدی....

اما چه آمدنی!!!صد ای کاش که نیامده بود....

با رفتنت مرا ویران کردی حال که به سختی خود را بازیافتم با اینگونه آمدنت به نسیمی فرو ریختم.

چرا!!!؟؟؟؟

اگر می خواستی اینگونه بیایی چرا آمدی؟چرا رهایم نکردی؟

همین را می خواستی!؟می خواستی مرا اینطور ببینی!؟

پس تماشا کن...بیا نابودیم را به تماشا بنشین.

این منم.منه ویرانی که دیگر هرگز توان بازیابی خود را ندارم.

ببین که با من چه کردی...


http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up10/82993745124678506182.jpg