عطر گندمم

دومین سالگرد تولد توست

ممنون برای اینکه توی این مدت وسیله ای بودی برای بروز احساساتی که اگر خفه بشن من رو هم خفه میکنن!

ممنون که بودی

ممنون که هستی

چای با طعم عشق

لحظاتی هستند به شدت دلگیر

لحظاتی که تنها با عشق حل میشوند در زندگی....

دوست دارم حرف بزنم

مهم نیست کسی که حرف هایم را میشنود مرا بشناسد یا من او را

تنها میخواهم حرف بزنم

بروم یقه یک نفر را توی خیابان بگیرم و شروع کنم به حرف زدن یا توی ایستگاه یا حتی با تکه سنگی که اسم عزیزی رویش نوشته شده باشد!

یا مثلا برم روی صندلی هایی که به تازگی توی محوطه دانشکده معماری چیده اند بنشینم و همین که کسی کنارم نشست بگیرمش به حرف!

مهم نیست چی بگم!

مهم نیست کی باشه!

هیچ چیز مهم نیست!

تنها این مهم است که کسی باشد تا حرف هایم را بشنود! ترجیها کسی که مرا نشناسد که مرا نصیحت نکند که مرا قضاوت نکند کسی که تنها گوش باشد حتی چیزی هم نگوید مهم نیست! بهتر!

نه اینکه حرف های غیر منطقی باشد!

نه اینکه توان دفاع از عقاید و حرف هایم را نداشته باشم!

فقط خسته ام از بحث های بی فایده!

از آدم هایی که تنها میشنوند ! گوش نمیکنند اما ادعای فراوان دارد! آدم های توی خیابان ،دانشگاه،ایستگاه،لااقل ادعا ندارند!

حتی ادعای اینکه برایشان مهمی!

خسته ام.....

میخواهم حرف بزنم....


رفتارت و حرفات 

نه از رو دلسوزیه 

نه دوست داشتن.

آدم کسی رو که دوسش داره از رو دلسوزی نمیچزونه!!

فکر میکند نمیفهمم که از صدایش بوی نگرانی می آید.

ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد

و این منم

زنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یاس و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستای سیمانی

....

امروز اول دی ماه است

من راز فصل ها را می دانم

و حرف لحظه ها را میفهمم

....

در آستانه فصلی سرد

در محفل عزای آینه ها

و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه میشود به ان کسی که می رود این سان

صبور

سنگین

سرگردان

فرمان ایست داد

.....

آیا دوباره گیسوانم را

در باد شانه خواهم زد؟

آیا دوباره غنچه ها را بنفشه ها را خواهم کاشت؟

آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید؟

آیا دوباره زنگ در مرا به سوی انتظار صدا خواهد برد؟


*فروغ فرخزاد*


* گندم:

یلدا یعنی تو

یعنی من

یعنی انچه در میان ما جاریست

یلدایی دوستت دارم


*باز هم دی میاید و باز هم متولد میشوم.....


ــــــــــــ

..............................................................



*بعضی چیزا نوشته نشن بهتره

شاید اینطوری بشه که فراموش بشن

هرچند نمیشه!!!

قاب عکس تو....

چند شب پیش خوابت را دیدم

دیشب هم!

انگار گِلِگی هایم موثر بود که آمدی!

بهانه نمیگیرم

اما پیش تر گمان میکردم

سهم من از تو

چیزی بیش از تصویر ثابت لبخند زیبایت باشد

در این روزها!

گمانی که با رفتنت به آتش کشیده شد.

همچون دلم که سوخت.

و ده ها دله دیگر.....



*هیچ میدانی بعد از "تو" چه بر سر باور هایی که تو جزئی از آن ها بودی آمد؟!

**کلمات یاری ام نمیکنند.....حرف زیاد!واژه کم!


نمیدونم از کیه:

نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند

و آدم هایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند.


+تو جز همون آدم های کمیاب و خوب بودی.دلتنگتم....دوستت دارم درست به همان اندازه که میدانی و بس!


مثل....

مثل یک حقیقت تلخ میان دو دروغ شیرین ....

مثل کالای نزدیک به تاریخ انقضا

مثل یه ابر سیاه در حال انفجار

مثل آتشفشان پیر و خاموش

مثل ته ریش،ته سیگار

مثل سیم پاره شده ی تار

مثل مترسکه یه مزرعه متروکه

مثل...... 




*این قسمت پستم مربوط به آدمای بی فرهنگ و کم شعوریه که واسم با اسم مستعار پیغامای چرند میفرستن: اگه مایل به شنیدن حرفاتون بودم و خودتون و حرفاتون واسم کوچیک ترین اهمیتی داشت کامنتامو باز میزاشتم پس یکم بفهمین خواهشا!!



(عذر خواهی فراوان از دوستای خوبم که اینجا رو میخونن ستاره بالا رو به دل نگیرید با شما نبودم)

خوبه که آنتن دهی مودم زیاده!! وگرنه آدمی مثل من که که کلیدشو جا گذاشته و پشت در مونده به غیر از نت چه کار دیگه ای میتونه انجام بده!!!

حقیقت

حقیقیت حتی اگر تلخم باشه بازم تهش شیرینه

اخیششششش

یه نفس راحت و عمیق

پُک

روی صندلی راکِ کنار شومینه نشسته و به یه نخ از سیگارِ خاموشِ نه چندان گرون قیمتی که بین انگشت شصت و سبابه دست راستش که به دسته صندلی تیکه داده زل زده. و درحالی که شدت بالا و پپایین رفتن قفسه سینش خبر از تنفس عمیق و البته سختش میده به فکر فرو رفته...

چند ثانیه بعد بیخیال از فکرو درگیری خاطرش شانه بالا می اندازه به سرعت فندکی به سیگار میزنه و پک محکمی ازش میکشه

پُک.........دود.........پُک.......

همیشه همینطوره،عمر فکر کردش ثانیه ای و کوتاه.و عمر بیخیالی و سرخوشیش قد رقم سنش گمونم،شاید هم بیشتر...

پُک.........دود.........پُک.......

چیزاهایه مبهمی میشنوم در حدی که بفهمم شروع کرده به تعریف یه خواب که همیشه هم از نظر من واقعیت ندارن و برگرفته از خیالش هستن اما انقدر با خودش تکرار میکنه و تصویر سازی میکنه از این خیال که فکر میکنه واقعا اتفاق افتاده!

در حالی که هندزفری تو گوشمه و  دارم با صدای بلند به آهنگ  A Thousand Kisses Deep از لئونارد کوئن رو گوش میکنم.

و تنها از این همه حرف حرکت لب هاشو میفهمم.....


تقدیر

دستمو گذاشتم رو کیبرد برای تایپ کردن یه پست جدید که مرتبت با اتفاقی بود که صبح امروز برام افتاده بود.

تموم که شد یه دور از روش خوندم تا بعدش انتشار کنم سرمو یه لحظه چرخوندم سمت پنجره دوباره به صفحه مانیتور نگاه کردم نفهمیدم چی شده بود که صفحه یاداشت جدید برگشته بود به صفحه قبل و کل نوشتم پریده بود!!

دوباره شروع کردم به تایپ. تموم شد دست کشیدم رو کیبرد تا گرد و خاک روشو پاک کنم و در همین حین یکم فکر کردم که چیزی رو جا ننداخته باشم سرمو بلند کردم نمیدونم دستم به چی خورده بود که دوباره همش پاک شده بود!!!

دوباره شروع کردم به تایپ .یهو فکری از ذهنم رد شد که باعث شد انگشتام دیگه با دکمه هایی که روشون حروف فارسی و انگلیسی نوشته شده بازی نکنه و از حرکت وایسته

فکر اینکه شاید دلیلی وجود داشته

شاید بهتر باشه این متن رو ننویسم

شاید....

شاید باید به جای اون پست این پست رو بنویسم!


کی به کیه!!!

یه مدت وبلاگ نویسی کن

بعد نظرات وبلاگت رو ببند 

بعد واسش رمز بزار دوباره نظرات رو باز کن 

بعد دوباره رمزو بردار نظرات رو ببند

کی به کیه!

خوبیه اینجا اینه که آدم میتونه به دلش باشه

یعنی در واقع باید اینطور باشه....

چرا این روزا نمیگذره.........

♥فقط امیدم به توئه خدا♥

تکیه گاهم باش

میگن برادر رو خواهرش غیرت داره

داداشی

غیرتی شو برام

غیرتی شو برام پیش خدا

واسه خاطر این روزا

واسه خاطر اینکه نگاهشو ازم گرفته

مثل اونوقتا پشتم واستا

تکیه گاهم باش

کمکم کن شاید با تو خدا رو پیدا کنم...

2.گندمی کوچکم

عزیزم دنیای جایه نبرد است

مبادا خودت را خسته و فرسوده این نبرد ها کنی

اینجا جای مجادله ناتمام عقل و دل است 

مبادا هیچ کدام را زیر پا بگذاری

باید با توجه به هر دو ملس کنی طعم زندگیت را

که تلخی خالص از پا درت میاورد و شیرینی زیاد دلت را میزند!

در زندگی درد هایی هست.....

*گندم:

در زندگی درد هایی هست که هرگز نمیتوان با هیچ کس گفت

زخم هایی که مرهم ندارد

و تو گاهی مجبوری رویش نمک بریزی!

دردهای که نه توان درمانش را داری و نه توان دل کندن!

نمیتوانی تصور کنی که چه دردناک میشود وقتی به دردی دلبسته شوی!

انگار اگر روزی چشم بازی کنی و نباشد نگران نبودنش میشوی!

که سر و کله زدن با این درد بشود عادت هر روزت!

انگار هر روز از کابوسی بیدار میشوی و به فاصله یک پلک کابوسی دیگر آغاز میشود به نام "زندگی"!!




بگذریم.....

*گندم:

میخواستم بنویسم

بگویم

درد و دل کنم

اما دیدم حرف  این روزها زدنی نیست

باید بماند کنج دل

باید .....

بگذریم،

از پاییز چه خبر؟!

از آن هوای دلگیر که غروب ها دلگیر تر میشود!

این روزها خاطره باز شده ام!

منم دیگر، تعجبی ندارد...

خاطره ی بودنش

خاطره ی روزهای خوشمان در سرم تاب میخورد!

درست یادم نیست 

به گمانم آذر یا دی ماه بود

شاید زمانش دقیق در خاطرم نباشد که هست!

اما جزئیات را از برم

مو به مو

خاطره ای تلخی که کامم را شیرین میکند!

اصلا این روزها کلمات هم مرا بازی میدهند....

دلم عبور میخواهد

دلم میخواهد بشود چندین ماه دیگر شاید هم سال دیگر

یا شاید چندین سال قبل!

خیلی تفاوت ندارد

فقط"اکنون"نباشد!

انارستان

گندم:

*حکایت منو تو

حکایت خورشید است و ماه

چشم است و دیدن

حکایت فواره و آب

ما به هم محتاجیم



*همچون انار ترک برداشته ی انارستان ها

دلم

چیدن میخواهد.

بعضی چیزا خیلی قدرتمند هستن

میشه هوا دو نفر باشه و دلت یه دنیا نگیره.

میشه جمعه غروب باشه و کز نکنی یه گوشه خونه.

میشه نمه بارون بزنه رو صورتت.توی ریه هات هوای مهم آلود پر کنی اما بغض نداشته باشی که بخوای قورتش بدی.

میشه پاییز باشه و حالت خوب باشه.

میشه توی یه روز مثل همه روزاییه دیگه تو مثل همیشه نباشی....

همه اینارو توی جمعه ای که گذشت فهمیدم


*ممنونم :)


آنچه را عقل به یک عمر.....

به نسیمی همه راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را میگیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد


*فاضل نظری*

همینیم که هستم!

من یه اخلاق خیلی بد دارم که وقتی دو سه ساعت حرف نزنم دهنم دیگه بسته میشه!

لال میشم!

دیگه دلم نمیخواد حرف بزنم.

عصبی میشم!

نمیدونم به خاطر اینکه تو اون مدتی که حرف نمیزنم به چیزایی فکر میکنم که ناراحتم میکنه یا دلیل دیگه ای داره!چون خیلی اوقات فکر خاصی هم نمیکنم اما اگر مدت طولانی صحبت نکنم میرم تو لَک....

نمیدونم بقیه هم همیجوری هستن یا نه!

اما این جز اخلاقایی نیست که سلیقه ای باشه و بتونم تغییرش بدم،چون دست خودم نیست.پس همینیم که هستم!

اما شاید اگر شرایط تغییر کنه این  اخلاق منم عوض بشه!


دلتنگتم عزیزم

*گندم:

این کوچه باغ ها....

نمه باران....

این برگ های هزار رنگ خیس خورده....

بوی خاک....

این هوای پاییزی....

کلافه ام میکند!

وقتی تو را در کنارم حس نمیکنم،

انوقت است که جیب هایم جور نبودنت را میکشند 

و شال گردنی که پر میشود از نفس های دلتنگی  

پاییزِ من

*گندم:

در روزهایی که رنگها پاییز را خلق میکنند،

سهم من سیاهی مطلق است.

و موسیقی جاری،

صدای خش خش برگ های وجودم.

که رهگذان این حوالی بی رحمانه و سنگدلانه 

قدم میزنند،

و از این موسیقی لذت میبرند!

:(

تو بعضی قضایا همه اظهار دلسوزی و نگرانی میکنن اما تنها کسی که واقعا داره ضربه میخوره و تحت فشاره تو هستی چون هر دو طرف ازت توقع دارن که برای رضایتشون کاری انجام بدی که البته از رو دلسوزیه، اما تنها کسی که هیچ کاری از دستش برنمیاد بازم تو هستی! شاید برای همینم باشه که بیشتر خودتو عذاب میدی!

برای اینکه احساس میکنی در عین وجود ادمایی که برات دلسوز و نگرانن، تنهایی!!!!

*زشت ترین راستگویی تعریف انسان از خودش می باشد

امام علی (ع)


یه جا خوندم:

مرد ها مخلوقات عجیبی هستند

اگر با او خوب رفتار کنید او به شما خواهد گفت که اسیر عشق او شده اید 

 اگر خوب رفتار نکنید او به شما خواهد گفت که مغرور و متکبر هستید

 اگر با او بحث کنید او شما را لجوج و خیره سر خواهد خواند

 اگر آرام باشید « بحث نکنید » او شما را خنگ خواهد خواند

 اگر از او باهوش تر باشید او خود را می بازد

 اما اگر او از شما باهوش تر باشد او قطعا" شخص بزرگی " است 

 اگر او را دوست نداشته باشید او برای بدست آوردن شما تلاش خواهد کرد 

 اگر عاشق او باشید او تلاش خواهد کرد از دست شما فرار کند 

 اگر با او در مورد مشکلاتتان صحبت کنید او به شما خواهد گفت که این حرفها آزار دهنده است 

 اگر درباره مسائل خود با او صحبت نکنید او خواهد گفت که شما به او اعتماد ندارید 

 اگر شما قرار خود را با او لغو کنید شما غیر قابل اعتماد خواهید شد

 اما اگر او اینکار را بکند ، حتما با مشکل مهمی مواجه شده است

 اگر شما امتحاناتتان را خوب بدهید شما شانس داشته اید

 اما نتایج امتحانات او خوب باشد به خاطر هوش بالا و استعدادش هست

 اگر او را آزار دهید شما شخصی ظالم و بی رحمی هستید 

 اما اگر او شما را آزار بدهد شما آدم خیلی حساسی هستید ...  

طعمی آشنا...

گاهی زندگی چقدر سخت میشه....وقتی تمام دلخوشیت میشه کسی که باورت نداره! وقتی تلاشات بی فایده میشه! وقتی کم میاری!!!

گاهی زندگی چقدر تلخ میشه.....وقتی تو ساده تر از نقاشیه کودکانه ای باشی اما قدر یه کتاب هزار صفحه ای فلسفه سخت بدوننت!!!

وقتی احساس هاس قدیمی دوباره سرباز میکنن و دلت یه دنیا میگیره......

طعم آشنا و تلخ تنهایی.....

سفر

سفر،

از اولین قدمی که در جاده برمی داری،

یا از اولین لباسی که در چمدان می گذاری،

و یا از آخرین خداحافظی شروع نمی  شود!

سفر از وقتی آغاز می شود که حس می کنی

اگر بروی.....

دلت تنگ خواهد شد!!!


*میلاد تهرانی*

1.گندمی کوچکم

عزیزم!

بهانه نگیر!

دلم تحمل بی تابیت را ندارد!

همین روزها برمیگردی کنارم.....

نگران نباش!

گوشه چادرم را رها کن.

خیلی زود برمیگردم و در آغوش میکشم عطر شادابیت را....



*گندمی کوچکم:صحبت هایی با کودک درونم با قسمتی از وجودم که پیدا نیست...

**پاییز.....داره دیونم میکنه......

فرض میکنیم

*گندم:

فرض میکنیم تو بشی همه ی زندگی من ،و من همه ی زندگی تو!

 بشویم خوشبخترین عالم!

 جانمان برای هم دربرود!

اسپند دود کنیم برای هزارن چشمی که دنبال خوشیمان هستند!

فرض میکنیم آنقدر برای هم شیرین باشیم که قند خونمان بزند بالا! شیرینیش دل همه را بزند جز خودمان!

هر روز با فکر پیدا کردن راهی جدید و متفاوت برای خوشحال کردن همدیگه چشم باز کنیم!

فرض میکنیم همیشه برای هم تازگی داریم تا ابد.

آرامش میشود بخش جدا ناشدنی زندگیمان....

فرض میکنیم همه اینها حقیقی بشود.

فرض است دیگر به هیچ جای دنیا برنمیخورد که!

اما چه دنیای میشود آن دنیای که "فرض"ها بشود "واقعیت"


رَج به رجَ

گندم:


میبافم

رَج به رَج

و در هر گره

تصویری از فاصله افکار توست

که در ذهنم تداعی میشود

کار این طناب که تمام شود

میکشم صندلیِ عشق را

از زیر پای احساسم....

هییییییی......

دلتنگم.

دلتنگه خیلی کسا......

دلتنگه خیلی چیزا......


*سرمایی خوردما یعنی!!!

قدرت

قدرت در دیدن معایب آدم ها نیست!

قدرت در دیدن و بیان محسنات اوناست.

هنر در بلد بودن راه قدردانی از خوبی هاست.




*ممنون از عزیزایی که دارن تو انجام پروژه هام کمکم میکنن:)

کودک درون

دلم میخواد جودی آبوت بشم .برم از درو دیوار بالا آروم نگیرم. انقدر خوشی های دنیا مستم کنه که از ته دل بخندم و هیچ چیز ناراحتم نکنه.

احساس میکنم مادر بدی هستم که از بچش غافل شده!

دستشو ول کردمو اون گم شده.حالا هرچی میگردم پیداش نمیکنم.

هنوز اسباب بازیاش هست هنوز بعضی از علایقش رو میدونم هنوز بعضی از اخلاقاش یادمه هنوز  رد پاش پیداست اما خبری از بازیگوشی و شیطنتاش نی

احساس میکنم غافل شدم و بزرگ شدم.....

نمیدونم شایدم خوب باشه اما من دوسش ندارم

جریان زندگی

چقدر ساده خیلی چیزا عوض میشه!

یه روزایی همه تایم خالیی که داشتم صرف اینترنت میشد و همه دلخوشیم یه پنجره بنفش که بالاش نوشته شده بود یاهو مسنجر.

اما حالا .........این روزا با اینکه تقریبا همیشه با گوشی آن هستم( البته با چراغه خاموش ) اما دریغ از یه پی ام......

اینایی که میگم گله نیست.

فقط میخوام بگم خوب یا بد میگذره و زندگی مدام در حال تغییره.نباید به هیچ چیز دلبست.

نباید با هیچ چیز از شادی ذوق مرگ شد و از غصه دق مرگ.

که البته این کارِ خیلی سخته!!


گرهِ کور

-نگران بودن واسه خواهرم و نی نی کوچولوش که هنوز بیمارستان هستن.

-موضوعی که این مدت فکرمو مشغول کرده و سعی میکنمو دوست دارم وقت زیادی بهش اختصاص بدم با این وجود که باید سرکار و دانشگاه هم برم.و یه جور استرس به همراه داره برام.....

-چهار روز در هفته داشگاه رفتن اونم با این شرایط که شونزده واحد دارم که دوازده واحدش عملی هستش و کلی کار طراحی و ترسیمی و تحقیقی....

-اینکه باید آخر این ترم چهارتا پرژه سنگین تحویل بدم که تا حالا از یه دونشون محض رضای خدا یه نمونه هم ندیدم حتی که بدونم باید چیکار بکنم!!! و انجام دادنشون حتی اگر آسون باشه که نیست خیلی خیلی وقت گیره.....

-انجام دادن کارای دفتر و سرکار رفتن توی سه روز باقی مونده از هفته.

همه اینا یه خواب خوش و راحت رو ازم گرفته....

یعنی میاد اون روزی که جلوی همشون یه تیک بزنم اونم با رنگ سبز؟!

یعنی میشه این روزا تموم بشه؟!

وقتی کارام اینطوری به هم گره میخوره خیلی به هم میریزم:(





این پاییز

گندم:


باران ابدی بودنت در من باریدن میگیرد

و من،

در فراسوی تمام این دردها 

زندگی را میجویم.

آن هم با چاشنی عشق تو که در دلم جوانه زده.

میپیچم به استواری وجودت همچون ساقه ای تکیده.

و تو،

میشوی مأمن تمام خستگی هایم.

این پاییز شکوفه خواهم داد

اگر اینگونه شود....

:)

بی هیچ دلیل روز خوبیه و احساس خوبی دارم.

بدون اینکه اتفاق خوب یا خاصی افتاده باشه.

زندگی ،کمی با من قدم بزن!

کاش کسی بود که حرفامو نگفته میفهمید.

یا لااقل اونچه میگفتمو میشنید نه چیزی که دوست یا توقع داره بشنوه.

کاش همه چی کمی آسون تر بود.

ctrl+z

خیلی سخته نتونی ثابت کنی بیگناهی......

خیلی سخته یه حماقتی کنی و هر چیم فکر کنی نفهمی چرا اینکارو کردی....

خیلی بده که یهو تو اوج یه اتفاق خوش یه مسئله که اصلا نمیفهمی از کجا سر و کلش پیدا شده همه چیو بهم بریزه....

کاش میشد یه جاهایی زندگی رو Ctrl+z کرد و راه درست رو انتخاب کرد....


سیزده مهر

دومین سالگرد آسمانی شدنت بود

و من هرچه تلاش کردم لحظه های خوش کام تلخم را شیرین کنند باز هم آنگونه که میخواستم نشد.ای کاش تو هم شادیمان را شریک میشدی.

ای کاش بودی تا پسرکی خردسال و شرین زبان روزی تورا دایی صدا میزد.و شک ندارم اگر بودی محبوبترین دایی دنیا برایش میشدی......



*هر کار کردم نشد که ننویسمت داداشی.دوستت دارم درست به همون انداره که میدونی و بس.

من و نی نی

دو روزه خاله شدم اما هنوز خواهرزادمو ندیدم این چه جور خاله شدنه اخه!!! بازم خدارو شکر که هردو سالمن هرچند نی نی هنوز تو دستگاه و بیمارستانه ولی خب بازم شکر.

*دوماه و نیم زود اومدی خاله امیدوارم دنیا برات همون قدری که واسش عجله داشتی قشنگ باشه.

مثل عکس رخ مهتاب......

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست   
آه !بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست
 
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب 
دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
 
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
 
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
 
باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست
 
از: فاضل نظری

مزه

احساس خوبی دارم هرچند تهش یه مزه ای میده اما هویجوری هم دوسش دارم این طعمو : )

عطر گندمم

تصمیم گرفته بودم دیگه غمگین ننویسم اما "تو" آیینه ی احساسات و روزگاری هستی که به من میگذره وقتی بغض خفم میکنه، وقتی اشک میشه و میریزه رو گونه هام ......چطوری بیام و بهت بگم که خوشحالم؟ چطوری بیام و لبخند دروغی بزنم؟ میخواستم دیگه شاد بنویسم، میخواستم......اما نشد.

بغضم شکستو تو محکومی به ثبت من.

"عطرگندمم" شاید تو هم ازم خسته شده باشی اما "تو" برای من همیشه تسلی خاطر بودی همین که دفتر احساسم رو ورق میزنی و نمیزاری جوهر وجودم خشک بشه .همین که باعث میشی بنویسم،ممنونم.

شاید با مردن "تو" خیلی چیزا هم درون من کشته بشه......



+هیچ حالم خوب نی......

فقط برای من!!!

گندم:

صدایت چیزی را در من فرو میریزد

فکر کنم میگویند "دلم هُوری ریخت"....

ولی برای من چیزی بیشتر از این هاست.

صدایت....

نوعی آرامش

امنیت

دلبستگی

نوعی جذبه دارد برایم.

من مینویسم،

تو بیا و عاشقانه هایم را بخوان.

بگذار بوی صدایت را

رنگ بودنت را بگیرند.

بگذار حس کنم که هستی.

آن هم فقط برای من!!!

دلنوشته

گندم:

درد دارد.....

تنهایی هایت را با جرز دیوار تقسیم کنی،

و غمت را با فنجان قهوه.

زخم دارد.....

درد دلت سهم سنگ فرش های پیادره رو شود،

همراه قدمت هایت درب بطری،

و بغض هایت نصیب بالش.

وقتی آنچه در دل داری در قالب هیچ شعری جا نگیرد،

و سپیدهایت به سیاهی شب کشد.

وقتی ستاره اقبالت پشت ابرها تو رو گم کرده باشد.

وقتی همه چیز پر هیاهوتر به نظر میرسد ولی تو تنها تر از همیشه هستی.