-
عصبانیت
جمعه 30 مهرماه سال 1395 00:32
من عصبانی هستم. سال هاست که عصبانی هستم و اعصبانیت حسی نیست که بشود مدت زیادی در خود نگه داشت. باید تخلیه شود.،بروز داده شود و تمام شود! با این حال من سال هاست که عصبانی هستم و هیچ چیز نتوانسته از حجم این حس کم کند. حس میکنم حقم خورده شده.بهم بی احترامی شده.خیانت شده.باهام بد رفتاری شده.ازم سواستفاده شده.حرفمو،حالمو...
-
90/7/13
یکشنبه 11 مهرماه سال 1395 10:14
فرقی نمیکنه چند سال گذشته باشه.یه روزایی هست که از خواب بلند میشی و انگار تمام وجودت خالی شده باشه انگار تازه فهمیده باشی چی شده انگار تازه بهت خبر داده باشن صبح که چشاتو باز میکنی،"دلتنگی"! تمام روز کلافه ای ،بغض داری،هی چشات از اشک پر میشه هی جلوی سرازیر شدنشو میگیری،هی بغض میکنی هی انگار که داری یه سنگ...
-
نبودی ...تمام جملاتم معکوس شد.تو آنی بودی که اینگونه نبودی
یکشنبه 4 مهرماه سال 1395 22:17
مراجعه شود به پست "کاش باشی...": http://atregandom.blogsky.com/1395/01/11/post-687/%DA%A9%D8%A7%D8%B4-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C- *درج لینک طبق معمول ارور میده
-
نامه ای به "او"
یکشنبه 4 مهرماه سال 1395 22:03
به نام خدا سلام. دلتنگم. بیا.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مهرماه سال 1395 22:01
و نپرسیدم از این خویش از این وجدان در آخر روز من چه کردم که شعف انگیزم در دل تو؟ من چه کردم امروز؟ من چه کردم امروز؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1395 10:14
یه فصل جدید در ابعاد جدید تو یه شهر جدید نمیدونم چی قراره پیش بیاد... اما حسم مثبته :)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1395 10:10
و از آنچه با دل ما کرده ای پشیمان باش
-
وقتی در این حدا نیستی نگو"نمیزارم بری"
شنبه 30 مردادماه سال 1395 13:12
"نمیزارم بری" چه جمله ی تاثیر برانگیزی! اما این جمله وقتی تاثیرگذاره که جنم و غیرت اینو داشته باشی که بهش هویت بدی اگه جربزه اینو نداری که انجامش بدی به زبون نیارش! چون آدم میشنوه و ته دلش قرص میشه که نمیزاره برم....و بعدمیره که نرفته باشه..... و یهو میبینه طرفش تو زرد از آب در اومده و فقط لفظ "نمیزارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1395 00:27
روزهای سختیه.... کاش زودتر بگذره....
-
۱۳۶۸/۵/۱۶
شنبه 16 مردادماه سال 1395 20:12
مثلا تولدت باشه بیای تو خوابم :)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1395 01:26
چند روز پیش چندنفری رفته بودیم یه مکان کاملا تفریحی. تو اون نه،ده ساعتی که اونجا بودم اتفاق جالبی افتاد که توجه منو به خودش خیلی جلب کرد. من متوجه خودم شدم!!! آدما ها باهم بحثشان میشد و من بغض میکردمو اشک در چشمانم حلقه میزد! چند لحظه بعد با دیدن ابراز محبت و قربان صدقه رفتن دونفر دیگر بغض میکردم! ساعتی بعد در حال شنا...
-
تقدیم به:
دوشنبه 4 مردادماه سال 1395 23:43
آرزو دارم که مرگت را ببینم ، بر مزارت دسته های گل بچینم آرزو دارم ببینم پر گناهی ، مرده ای در دوزخی و رو سیاهی جای اینکه عاشق زار تو باشم ، آرزو دارم عزا دار تو باشم
-
دیمیتری
دوشنبه 21 تیرماه سال 1395 14:24
توی خواب پسری رو صدا میزدم و ازش کمک میخواستم که نه تا حالا دیده بودمش نه اسمشو شنیده بودم . فقط مدام میگفتم دیمیتری !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 تیرماه سال 1395 01:10
میدونی؟ نه اینکه دلم برای تو تنگ نشده باشه، اما روزهای دلتنگی و بی قراری بعد یه مدت میگذره و تموم میشه. خصلت آدمایزاد همینه خو میگیره،عادت میکنه. حالا دیگه دلتنگت نیستم. اما همیشه دلتنگ خودم میشم تو اون روزا... دلتنگ اون حس ها... اون خالصانه عشق ورزیدنه... بی چشم داشت دوست داشتنه... دلتنگ اون هیجان ها ...استرس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 تیرماه سال 1395 22:07
از وقتی رفتی روزها یک جور دیگر گذشت و اتفاقات بی رحم تر و متفاوت تر رقم خوردند نمیدانم... شاید من بچه تر بودم و دیدم به دنیا با وجود تو خوشبینانه تر بود یا امیدوارانه تر شاید.... بیتا
-
دل دل
سهشنبه 1 تیرماه سال 1395 21:07
دل بستیمو دل خوش کردیمو دلمان را شکستند به بی لطفی دلبری و دلدادگی باردیگر هرگز! "بیتا"
-
بچه های کار
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1395 01:08
فاطمه چشم و ابروی مشکیه زیبایی دارد.بار آخری که دیدمش موی مشکیه بلندش را از ته زده بود. وقتی خودش را می اندازد توی بغلم ، فقر به روح و قلبم ناخون میکشد انگار... این سوال که "اگر در خانواده ای دیگر و یا در شرایط دیگری بود چه زندگی میتوانست داشته باشد؟" راحتم نمیگذارد... فاطمه مدرسه نرفته است و میخواهد پرستار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1395 15:27
خیلی مهمه که چجوری بری... چون بعد تو به نبودنت فکر میکنن. خیلی مهمه که چی میشه که میری،کی میری،دلیل رفتنت چیه... رفتن تیکه آخر پازل شخصیتته. مهمه که به ابتذال کشیده نشه. مثلا وسط حرف و بحث یهو میری و دیگه هیچ وقت برنمیگردی. کلی از حرفارو نمیزنی ،کلی از سوالارو بی جواب میزاری.اما لااقل جلوی اینکه شرایط بیش از اونچه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1395 22:38
نمیدونستم زندگیم به یه نقطه ای میرسه که دیگه نوشتن هم آرومم نکنه و تسکینم نده. نمیدونستم یه روزی تو این سن و سال انقدر غمگین میشم و حجم غصه های زندگیم انقدر زیاد میشه که دست بکشم از نوشتنشون. بیتا
-
خاطره سازی/خاطره بازی
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1395 05:09
اینکه نصفه شب از خواب پریدمو یهو کلی حرف ریخت تو سرمو نزاشت بخوابمو الان دارم مینویسم به کنار... میخوام بگم یه دختر چرا با یه پسر دوست میشه؟ دخترا سمت عشق میرن چون مهر ورزیدن و محبت کردن تو ذاتشونه چون نمیتونن دوست نداشته باشن و دوست داشته نشن چون باید یه نفر تو زندگیشون باشه که بهش فکر کنن دوسش داشته باشن و همین...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1395 16:18
آموختم میشود در یک قدمیم باشی و نباشی میشود در آغوشم باشی و نباشی "بیتا"
-
برای "او"یی که پرکشید
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1395 16:16
نمیدانم دلتنگی را به چه زبانی،لهجه ای یا گویشی بگویم نمیدانم چن بخشش کنم یا با چه قلمی روی چه کاغذی بنویسم که بتوانی حجم و عمقش را آنگونه که بر من قالب شده درک کنی من تنها مینویسم "دلتنگم" اما تو با زبان من بخوان... دِ لْ تَ نْ گَ مْ "بیتا"
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1395 01:05
یه انتخابایی تو زندگی هممون بوده یه مسیر زندگیمون رو به کلی تغییر داده. یه انتخابایی هم بوده که فکر میکردیم مسیر زندگیمونو عوض میکنه اما تاثیر چندانی نداشته.... من امیدوارم این انتخاب مسیر زندگیمو در جهت مثبت تغییر بده :) میخوام به زندگیم بگم : نقطه سرخط!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1395 08:33
بدنم بی آغوشت درد میکند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1395 20:17
یک اخلاق بدی که دارم این است که با گذشت زمان فراموش میکنم! این زمان ممکن است یک ساعت باشد.یک روز یک هفته یک ماه یک سال...ولی در نهایت فراموش میکنم! نه اینکه آدم ها را فراموش کنم نه اینکه اتفاقات را از یاد ببرم نه اینکه از خوبی هایشان بگذرم.نه! بدی هایی که در حقم کرده اند کم رنگ میشوند...و این هیچ خوب نیست...خوب نیست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1395 23:43
عمیقا غمگینم غم در من رخنه کرده است ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1395 21:19
تمام مدت پلک زدم و نفهمیدم چرا به نهنگ عنبر میگویند کمدی!
-
حسرت به دل عزیز
جمعه 13 فروردینماه سال 1395 22:25
یک دوستی دارم از اوایل ساخت وبلاگ نگاه و حضورشو حس کردم همیشه به من محبت فراااااوان داشته دوستی که هیچی ازش نمیدونم جز یه آدرس ایمیل وبلاگی نداره که بهش سربزنم منو نمیشناسه منم نمیشناسمش اما همه ی این سال ها پیگیر اینجا بوده و منو خونده بی منت بی توقع نه انتظار خونده شدن داشته نه تبادل لینک نه کامنت نه لایک اما همیشه...
-
مرور
جمعه 13 فروردینماه سال 1395 21:11
http://atregandom.blogsky.com/1393/04/19/post-347/%DB%8C%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C- *درج لینک اِرور میده
-
:)
جمعه 13 فروردینماه سال 1395 11:27
خیلیا با کاراشون به ما یاد دارن که میتونن ما رو بازی بدن.خب ما هم بهشون یاد میدیم که بازی رفت و برگشت داره.