انگار حرف دل همه ی ماست

دقیقا همین جملات تو ذهنم بود شده بود یه پست چرکنویس،همین الان دیدم یکی قبل من نوشته حرفای دل منو.


*همیشه بچه تر که بودم فکر می کردم 20 سالگی چه دوره خوبی خواهد بود...

لباس های رنگی و شادی های وصف ناپذیر و کافه ها وموزه ها و دنیا گردی که نه حداقل ایران گردی یا ته ته اش تهران گردی های بی دغدغه 
دورانِ مجردی و دانشجویی و خوش گذران و احتمالا هم کمی کله شق و نترس و "مستقل" و دور همی هایِ... و ...و...
و مسئولیت کسی رو هم که به دوش نداری...
و خلاصه از هفت دولت ازاد خواهی بود...
دوران 20 سالگی از راه رسید ، دوران دانشجویی و استقلال "طلبی"(البته فقط و فقط در مرحله طلبیده شدن باقی ماند و هیچ وقت به وصال نرسید) و...
نمی دانم کِی شد که فهمیدم انگار 20 ساله ها بیشتر از انچه باید می فهمند ،بیشتر از انچه باید عاقلند ، بیشتر از انچه باید رنج می کشند...
بعد از مکاشفات فراوان به این نتیجه رسیدم که همه ی اینا به دهه ی هفتادی بودن بر می گردد...
بعد از مکاشفات فراوانتر فهمیدم که بیست سالگی دهه شصتی ها و حتی دهه ی پنجاهی ها هم این گونه نبوده اکثرا...
دوز مسئولیت پذیری دهه ی هفتادی ها حداقل انهایی که اطراف من هستند بیش از حد بالاست،چرا من روزی روزگاری فکر می کردم در بیست سالگی مسئولیتی به گردن نخواهیم داشت؟؟!!!
دوز عقلانیت ما ده ی هفتادی ها بیش از حد بالاست، چرا روزی فکر می کردم بیست سالگی دوران کله شقی است ؟!
چرا در بیست سالگی عاقل بار امدیم و همیشه تا 10 قدم جلوترمان جلو چشممان بوده؟!!
چرا فکر می کردم بیست سالگی دوران بی دغدغه گی است و چرا در بیست سالگی به اوج خانم بودن رسیدیم؟؟؟به اوج عزت نفس؟؟؟
دهه ی هفتادی ها اکثرا انطور که پدرها و مادر ها انتظارش را داشتند بار نیامدند،برای خودشان خط فکری احداث کردند و ان طور که پدرها و مادرها انتظارش را داشتند انها را مرجع تقلید خود قرار ندادند.
ما جوان های امروزی می فهمیم که یک پدر یک مادر یک بزرگتر چقدر می تواند نگران فرزند کوچک خودش باشد،اما مشکل از اینجا شروع می شود که فقط خود ما می فهمییم که دیگر از دوران کوچکی خارج شده ایم، فقط خودمان می فهمیم که ما هم زمان نمی توانیم همان چیزی که خودمان و شما و ایشان می خواهند باشیم...
ما می فهمیم به همان اندازه که خودمان می انگاریم که راهمان درست است شما می انگارید غلط محض است ولی محض رضای خدا بیایید و راضی نشوید که ما20 سال دیگر را به حسرت خوردن برای روزهایی که می توانستیم چیزی که می خواهیم باشیم و  لذت ببریم ولی نشد ،بگذرانیم.
بیایید و باور کنید بچه هایتان بزرگ شده اند و دیگر تا حدودی می توانند روی پای خودشان بایستند ...
بیایید و شما هم بدانید ما دهه ی هفتادی ها در ده نود به مرحله ای رسیدیم که شاید باید در صده ی چهارم به ان می رسیدیم...
بیایید و بدانید ما دهه هفتادی ها روزهایمان به جوانی کردن و خوشی های جوانی نمی گذرد و ما در بیست سالگی به مرحله ای از دغدغه رسیده ایم که شاید فرموش کردیم جوان بودنمان را...
ما جوانی نمی کنیم، عاشق نمی شویم ، ریسک نمی کنیم، خطر نداریم، مهمانی نمی رویم، ناز و عشوه نداریم در بیست سالگی ما در اوج عاقل بودن به سر می بریم... 
ما در بیست سالگی از زود فهمیدنمان رنج میکشیم،از زیاد فهمیدنمان رنج می کشیم، از مستقل نشدنمان رنج می کشیم..
مهسا تقوی