نبش قبر

میخواستم برم.میخواستم برم جشنواره مثل همیشه از سر خط سوار شوم یا با بی ار تی برم امام حسین از اونجا شهدا،میخواستم برم مترو امام و از کنار ساندویچی هایدایی که ازش بوی فلافل میاد رد بشم،برم پارک شهر،برم پونزده خرداد.برم بازار ،بشینم دم داد سرا رفت و آمد آدم ها را نگاه کنم، برم هفت تیر و بین مانتو فروشی ها بگردم دنبال یه مانتو بلند و تیره رنگ و از هیچ کدومشون خوشم نیاد.میخواستم برم امامزاده صالح سبک بشم،نذرکنم....میخواستم برم شریعتی از ایستگاه مترو که اومدم بیرون برم اون سمت خیابون برم جلوی در مطب وایستم و نگاه کنم به جایی که یه روزی امید داشتم زندگیمو برگردونه.برم ولیعصر،انقلاب.میخواستم برم نقش قبر کنم خاطرات رو...همه ی این یک سال میخواستم برم و هر بار با خودم گفتم نه،نرو،الان وقتش نیست.و همه ی این مدت توی دلم نگه داشتم که چقدر احتیاج دارم به این نبش قبر!اما حالا یک سال شده بود حالا وقتش رسیده بود.
وقتش بود خودم رو محک بزنم.وقتش بود ببینم چقدر زانوهام شل میشه.وقتش بود ببینم‌ چقدر اشک میریزم..... 
فکر میکنه به ولگردی عادت کردم،به هرز بودن،به چرخ زدن های بی دلیل،به.... 
باید روی پیشونیم حک کنم،چیزهایی هست که نمیدانید! 

*هیچ جای این ماجرا عجیب و غریب نبود.کاری نبود که دفعه اول بخوام‌انجامش بدم.جایی که دفعه اولم میخوام برم.هیچ چیز خارق العاده ای وجود نداشت.اما خب آدما کاری ندارن تو داری چیکار میکنی و چی میگی آدما نمیشنونت اون چیزی رو میشنون که میخوان و اون رفتاری رو میکنن که از قبل به صورت پیش فرض توسط فکر خودشون و طرز تفکرشون نسبت به فرد مقابل براشون تعریف شده! 
من توی یه شهر دیگه تنها ،هیچ ممنوعیتی برام وجود نداره جز وجدان و چهارچوب های خودم.پس اگه بخوام دلیلی نداره بخوام کارایی که متوجهشون نشی رو بیارم اینجا. 

**امشب فهمیدم درست فکر میکردم. 
این شهر این خونه جای برگشتن نیست! 
جایی که از ازل تا ابد توش متهم و گناهکارم!