در حد یه فرضیه

آدم ها یک حس امدادگر و کمک دهنده درونشون دارن بعضی ها بیشتر بعضی ها کمتر خیلی وقتا این حس برای کمک به خودمونه نه کمک به طرف مقابل (البته شاید خیلی وقتا هم اینطور نباشه)

برای مثال کمک مالی میکنی به کسی برای خرید جهیزیه، خونه یا حتی کمکای کوچیک. قسمتی از این کمک های برای بر طرف کردن مشکل فرد هست .قسمت عظیمی هم برای بر طرف کردن نیاز خودت به همدلی ، امداد،خوب بودن،احساس خوبی نسبت به خود داشتن و خیلی چیزای دیگه یا مثلا مببینی یکی ناراحته میری سمتش که کمکش کنی.یه قسمتی از این کار برای نگرانیت نسبت به طرف هست یه قسمتی برای اینکه واقعا از ناراحتیش ناراحتی و بازم قسمت عظیمی برای تامین نیاز های روحی روانی خودته. بعد که جواب و واکنشی که میخوای رو ازش نمیگیری ، مثلا اون باهات همکاری نکنه یا بدقلق باشه و بداخلاق تو ناراحت میشی و واکنش نشون میدی .چون اونطور که توقع داشتی به نیازات پاسخ داده نشده و ازت تشکر نشده و فکر میکنی قدرتو نمیدونن در حالی که اگر تو اون لحظه تنها هدف و اصلی ترین بخش "کمک کردن" بود این اتفاق نمیافتاد چون تو سعی میکردی چیزی که به فرد ناراحت ارامش و خوشحالی میده و اون بهش احتیاج داره رو انجام بدی و براش فراهم کنی نه اون کاری که خودت بهش احتیاج داری و بهت حس بهتری میده.


*داستان پیرزن کوری که اصلا نمیخواست از خیابون رد بشه اما عده ای اصرار شدید داشتن که تو این امر بهش کمک کنن رو به خاطر بیارید.

**یکی میگفت: "محبت "ه درست باید متناسب با فرد محبت گیرنده باشه نه محبت دهنده.

***اگه کاری که میکنید از ته دله و برای خوشحالی طرف مقابل ببینید اون چی میخواد و به چی احتیاج داره و همونو براش بکنید نه اینکه چیزی و کاری که خودتون صلاح میبینید یا دوست دارید.حالا شاید شما بخوایید دنیا رو هم بهش بدید وقتی اون به چیز دیگه ای احتیاج داره دنیا به چه دردش میخوره!!!

****یه نکته دیگه که هیچ ارتباطی با این پست نداره اینه که:

"خوبی که از حد بگذرد،نادان خیال بد کند"

خیلی که خوب باشید و خوبی کنید خیال ورشون میداره سوارتون میشن.یهو به خودتون میایید میبینید کار از این حرفا گذشته و باید بکوبید از نو بسازید!