-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 دیماه سال 1392 01:16
وقتی پست قبلی رو گذاشتم یه جورایی انگار بهم الهام شده اینجوری میشه! که شد!
-
حرفایی از جنس بغض
جمعه 20 دیماه سال 1392 16:58
بعضی وقتا انقدر حرف داری که نمیدونی از کجا شروع کنی بعضی وقتا انقدر خالی هستی که نمیدونی چی باید بگی بعضی وقتا هم حرف زیاده اما ترجیح میدی سکوت کنی اما یه موقعی هست که میخوای حرف بزنی اما نمیتونی نمیتونی چون میترسی از این که بغض پنهون کردت بشکنه اون موقع ها خیلی سخته
-
نصف النهار زندگی
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 20:23
اوج کمبود یه نفرو وقتی احساس میکنی که متوجه میشی زندگیت تقسیم به دو بخش شده: قبل از اون و بعد از اون!
-
16دی
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 14:08
گاهی میگم کاش شونزده دی هم یه روزی بود مثل همه ی روزای دیگه ی سال مثل همه ی روزای دیگه ی دی ماه کاش متولد نشده بودم امسال که..... شد توش!! بدترینسالگرد تولدم که میتونست به نوعی بهترین باشه! * هر سال شمع های بیشتری برایم اشک میریزند.
-
حقیقت تلخ
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 00:08
حرف مردم و غرورشون براشون خیلی مهم تره تا تو! برای همشون! باور و درکش خیلی سخته اما باید بدونی که حقیقت همینه...
-
خوبی لبخندم؟
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 11:07
گندم: اینجا تنهایی بیداد میکند به تو فکر میکنم عزیزم و تو از سطر سطر دیوان حافظی که در دست دارم از فجان قهوه ی داغی که جرعه جرعه مینوشم از آتش سوزان این شمع ها این شومینه بیرون می آیی حجم خالی خیالت چنان سنگین میشود که یقین میکنم هستی! حرکت دستانت خمه ابرویت عطر پیراهنت ... بنشین کنارم خوبی لبخندم؟ دلم هوایت را کرده...
-
فرزند اول
شنبه 14 دیماه سال 1392 18:47
اولین باری هست که آرزو میکنم "کاش فرزند اول بودم" تنها باری که احساس میکنم اگر بچه اول بودم مزیتی داشت و الان حال و روزم این نبود!!
-
:(
جمعه 13 دیماه سال 1392 11:06
خستم... دلگیر.... کاش این روزا زودتر تموم بشه... کاش همه چی کمی آسون تر باشه.....
-
تقدیر
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 13:31
باید تو رو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست با اینکه بیتاب منی بازم منو خط میزنی باید تو رو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور آخر...
-
لالایی
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 11:08
"لالا لالا گل زردم نبینم داغ فرزندم" * از همون روز اول کلی آرزو داریم برای بچه هامون اما......
-
عطر گندمم
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 13:25
دومین سالگرد تولد توست ممنون برای اینکه توی این مدت وسیله ای بودی برای بروز احساساتی که اگر خفه بشن من رو هم خفه میکنن! ممنون که بودی ممنون که هستی
-
چای با طعم عشق
جمعه 6 دیماه سال 1392 09:26
لحظاتی هستند به شدت دلگیر لحظاتی که تنها با عشق حل میشوند در زندگی....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 23:24
دوست دارم حرف بزنم مهم نیست کسی که حرف هایم را میشنود مرا بشناسد یا من او را تنها میخواهم حرف بزنم بروم یقه یک نفر را توی خیابان بگیرم و شروع کنم به حرف زدن یا توی ایستگاه یا حتی با تکه سنگی که اسم عزیزی رویش نوشته شده باشد! یا مثلا برم روی صندلی هایی که به تازگی توی محوطه دانشکده معماری چیده اند بنشینم و همین که کسی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 19:42
رفتارت و حرفات نه از رو دلسوزیه نه دوست داشتن. آدم کسی رو که دوسش داره از رو دلسوزی نمیچزونه!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 دیماه سال 1392 19:46
فکر میکند نمیفهمم که از صدایش بوی نگرانی می آید.
-
ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد
یکشنبه 1 دیماه سال 1392 00:50
و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یاس و غمناک آسمان و ناتوانی این دستای سیمانی .... امروز اول دی ماه است من راز فصل ها را می دانم و حرف لحظه ها را میفهمم .... در آستانه فصلی سرد در محفل عزای آینه ها و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ و این غروب بارور شده از دانش سکوت چگونه میشود...
-
ــــــــــــ
جمعه 29 آذرماه سال 1392 17:29
.............................................................. * بعضی چیزا نوشته نشن بهتره شاید اینطوری بشه که فراموش بشن هرچند نمیشه!!!
-
قاب عکس تو....
جمعه 29 آذرماه سال 1392 17:25
چند شب پیش خوابت را دیدم دیشب هم! انگار گِلِگی هایم موثر بود که آمدی! بهانه نمیگیرم اما پیش تر گمان میکردم سهم من از تو چیزی بیش از تصویر ثابت لبخند زیبایت باشد در این روزها! گمانی که با رفتنت به آتش کشیده شد. همچون دلم که سوخت. و ده ها دله دیگر..... * هیچ میدانی بعد از "تو" چه بر سر باور هایی که تو جزئی از...
-
نمیدونم از کیه:
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 20:47
نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند و آدم هایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند. +تو جز همون آدم های کمیاب و خوب بودی.دلتنگتم....دوستت دارم درست به همان اندازه که میدانی و بس!
-
مثل....
شنبه 23 آذرماه سال 1392 23:32
مثل یک حقیقت تلخ میان دو دروغ شیرین .... مثل کالای نزدیک به تاریخ انقضا مثل یه ابر سیاه در حال انفجار مثل آتشفشان پیر و خاموش مثل ته ریش،ته سیگار مثل سیم پاره شده ی تار مثل مترسکه یه مزرعه متروکه مثل...... * این قسمت پستم مربوط به آدمای بی فرهنگ و کم شعوریه که واسم با اسم مستعار پیغامای چرند میفرستن: اگه مایل به شنیدن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آذرماه سال 1392 12:55
خوبه که آنتن دهی مودم زیاده!! وگرنه آدمی مثل من که که کلیدشو جا گذاشته و پشت در مونده به غیر از نت چه کار دیگه ای میتونه انجام بده!!!
-
حقیقت
جمعه 22 آذرماه سال 1392 18:00
حقیقیت حتی اگر تلخم باشه بازم تهش شیرینه اخیششششش یه نفس راحت و عمیق
-
پُک
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1392 12:42
روی صندلی راکِ کنار شومینه نشسته و به یه نخ از سیگارِ خاموشِ نه چندان گرون قیمتی که بین انگشت شصت و سبابه دست راستش که به دسته صندلی تیکه داده زل زده. و درحالی که شدت بالا و پپایین رفتن قفسه سینش خبر از تنفس عمیق و البته سختش میده به فکر فرو رفته... چند ثانیه بعد بیخیال از فکرو درگیری خاطرش شانه بالا می اندازه به سرعت...
-
تقدیر
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1392 14:27
دستمو گذاشتم رو کیبرد برای تایپ کردن یه پست جدید که مرتبت با اتفاقی بود که صبح امروز برام افتاده بود. تموم که شد یه دور از روش خوندم تا بعدش انتشار کنم سرمو یه لحظه چرخوندم سمت پنجره دوباره به صفحه مانیتور نگاه کردم نفهمیدم چی شده بود که صفحه یاداشت جدید برگشته بود به صفحه قبل و کل نوشتم پریده بود!! دوباره شروع کردم...
-
کی به کیه!!!
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1392 00:19
یه مدت وبلاگ نویسی کن بعد نظرات وبلاگت رو ببند بعد واسش رمز بزار دوباره نظرات رو باز کن بعد دوباره رمزو بردار نظرات رو ببند کی به کیه! خوبیه اینجا اینه که آدم میتونه به دلش باشه یعنی در واقع باید اینطور باشه....
-
چرا این روزا نمیگذره.........
سهشنبه 19 آذرماه سال 1392 23:23
♥فقط امیدم به توئه خدا♥
-
تکیه گاهم باش
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 20:41
میگن برادر رو خواهرش غیرت داره داداشی غیرتی شو برام غیرتی شو برام پیش خدا واسه خاطر این روزا واسه خاطر اینکه نگاهشو ازم گرفته مثل اونوقتا پشتم واستا تکیه گاهم باش کمکم کن شاید با تو خدا رو پیدا کنم...
-
2.گندمی کوچکم
جمعه 15 آذرماه سال 1392 13:12
عزیزم دنیای جایه نبرد است مبادا خودت را خسته و فرسوده این نبرد ها کنی اینجا جای مجادله ناتمام عقل و دل است مبادا هیچ کدام را زیر پا بگذاری باید با توجه به هر دو ملس کنی طعم زندگیت را که تلخی خالص از پا درت میاورد و شیرینی زیاد دلت را میزند!
-
در زندگی درد هایی هست.....
جمعه 15 آذرماه سال 1392 13:04
*گندم: در زندگی درد هایی هست که هرگز نمیتوان با هیچ کس گفت زخم هایی که مرهم ندارد و تو گاهی مجبوری رویش نمک بریزی! دردهای که نه توان درمانش را داری و نه توان دل کندن! نمیتوانی تصور کنی که چه دردناک میشود وقتی به دردی دلبسته شوی! انگار اگر روزی چشم بازی کنی و نباشد نگران نبودنش میشوی! که سر و کله زدن با این درد بشود...
-
بگذریم.....
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 01:29
*گندم: میخواستم بنویسم بگویم درد و دل کنم اما دیدم حرف این روزها زدنی نیست باید بماند کنج دل باید ..... بگذریم، از پاییز چه خبر؟! از آن هوای دلگیر که غروب ها دلگیر تر میشود! این روزها خاطره باز شده ام! منم دیگر، تعجبی ندارد... خاطره ی بودنش خاطره ی روزهای خوشمان در سرم تاب میخورد! درست یادم نیست به گمانم آذر یا دی ماه...