-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 05:30
- ........... - من اگه تو رو نشناسم باید برم زیر گل!! * همه چیز اونطوری که به نظر میاد نیست.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 17:44
گندم: * دوست داشتم مثل تو باشم " خودخواه " و " منطقی " همه چیز مرطوب است چشم های مرطوب احساس های مرطوب این سطرها بوی نم میدهد باید زیر این واژه ها پیاله ای فیروزه ای رنگ گذاشت با هر قطره اش میتوان مست شد. ** میزان شعور و شخصیت آدما به دهن پر کن تر بودن مدرک تحصیلی و یا به تعداد صفرهای نقدینگیشون...
-
دالون بهشت
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 20:17
دلم یه رفیق با معرفت میخواد که باهاش برم دالون بهشت.با یه قلیون دو سیب که تا حد مرگ بکشم . بعد انقدر حالم بد بشه که همه ی این روزایه کذایی رو بالا بیارم. همین!
-
عطر تو
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 12:40
* یه وقتایی آدم تو زندگیش یه باور ها و قوانین خاص خودشو داره.اما یهو یه نفر میاد که همه چیو بهم میریزه و بدتر از اون اینه که اونقدر مرد نیست که بمونه پای کاراش و بعدش میره..... ** داشتم زندگیمو میکردم اومدی حالمو عوض کردی این همه راهو اومدی که بری که خرابم کنی و برگردی همه چیز خوب بود قبل از تو عشق با من غریبگی میکرد...
-
دروغ
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 10:33
گاهی وقتی که دروغایه یه نفر از حد میگذره تو دیگه نمیخوای نشون بدی که متوجه دروغاش شدی تظاهر میکنی که باور کردی.چون از اونجا به بعد باور کردنِ تو حمله بر احمق بودن تو نیست بلکه متوجه احمق بودن اون شدی.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 00:13
* چقدر احمق میشم اون صدم ثانیه ای که فکر میکنم داشتن چشایه رنگی کمکی به حالم میکنه. ** یکی از چیزایه امید بخش تو زندگی میتونه چراغایه روشن و چشمک زنه مودم باشه حتی!!به این میگن با چیزای کوچیک خوشحال شدن و ازشون لذت بردن!! *** دیوان حافظ کنار تختم و رز مصنوعی روش هر دو از دستم خسته شدن پس بیشتر از این مزاحمشون نمیشم....
-
***
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 14:50
* امسال روز دختر چه غریبانه بود. دخترا روزتون مبارک. ** خدایا من اینجام قلبمم هنوز داره میزنه به خودت قسم فکر میکنم تو تشخیص زنده بودنم دچار اشتباه شدی که روزگار این جوری داره قلبمو از جا درمیاره. بخدا درد داره.... صدای ناله هامو نمیشنوی؟!
-
نصیحت گونه ای به موجودی نازنین که هنوز زمینی نشده
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 13:49
عزیزکم شاید تصور تو از دنیا و آدم هایش با واقعیت متفاوت باشد.بگذار برایت چند خطی بنویسم. اینجا آدم ها را هر چه بیشتر دوست داشته باشی بیشتر از تو میگریزند.پس هیچ وقت همه عشقی که داری را خالصانه تقدیم نکن مگر به یک نفر در تمام هستی که کسی جز مادرت نخواهد بود.که "مادر"همیشه استثنا و عجوبه ی تمام آفرینش است....
-
آخرشم هیچی
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 13:26
وقتی خوشحال یا ناراحتم مینویسم، وقتی هر اتفاقی جریان عادی احساس و زندگیمو عوض کنه مینویسمش تا تخلیه بشم. وقتی خوشحالیم تو کالبد بدنم نگنجه وقتی غمو غصم به روحم فشار وارد کنه مینویسم تا از حجم احساساتم کم بشه. اما بعضی وقتا یه حس هایی رو تجربه میکنم که نه جسمم نه روحم نمیتونه تحملشون کنه. بعد که میخوام بنویسمش میبینم...
-
freeze
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 19:05
یه اتفاقایی توی زندگی آدم هست که باید باهاشون یه طور خاصی رفتار کرد. مثل اینکه دستورfreeze AutoCAD یا 3dsMAX روشون اجرا کرده باشی. که هیچ عملی نتونی روشون انجام بدی فقط باشن یه گوشه واسه اینکه با نگاه کردن بهشون یادت باشه بقیه خط های مسیرت رو کجا باید بکشی. تا اخر سر نقشه ی درستی از زندگیت ترسیم کن.
-
ذائقه ی شعری ام
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 13:07
گندم: * عکس تمام رخ و نیم رخت صدای گوش نوازی که دلم را میلرزاند نگاه نافذ و محبت کلامت رفتار دلنشینت همه و همه ثابت میکند دوست داشتنی بودنِ تو مادر زادیست. ** نرو آدم ها همیشه بعد از رفتن دنبال راه بازگشتند رفتن آسان است در لحظه اتفاق میافتد اما فراموش کردن.... حتی اگر دله فراموش کردن هم داشته باشی با یک عطر همه چیز...
-
زمستان
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 22:15
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر برنیارد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کسی یازی،به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت و سوزان است نفس کز گرمگاه سینه می آید برون،ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کین است،پس دیگر چه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 12:42
احساس خفگی میکنم پاشو گذاشته بیخ گلومو فشار میده میخواد اکسیژن رو میخواد زندگی رو ازم بگیره خسته شدم از این باید و نباید ها این قانون ها و مرزهایی که برای خودمون یا دیگران میسازیم حرفایی میزنیم که خودمونم بهش اعتقاد نداریم اما به اجبار پاش وایمیستیم تا از محدوده ای که انگار تنها و تنها برای زجز دادن و شکنجه دادن...
-
بهمن
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 19:48
* حس بدی گرفتم از نوشته ی قبلی برا همین پاکش کردم دوست داشتم اصن.حرفیه؟ ** امروز به یکی از بزرگترین آرزوهای عمرم رسیدم.امیدوارم این آرزو تا آخرش همینقدر قشنگ و شیرین باشه:)
-
مرور زمان
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1392 15:20
از مسائلی که با مرور زمان درست میشن خوشم نمیاد چون بیشترین و عمیق ترین زخم هارو بجا میزارن اخرشم معلوم نیست که درست میشن یا فقط ما با خودمون کنار میایم و بیخیال میشیم!
-
پوکر
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 00:13
نوشتنم نمیاد نه عاشقانه, نه عارفانه نه تلخ,نه شیرین نه هیچ چیز دیگه ای خالیم پوچ فقط اینکه الان که بیست سالم شده ادمی شدم که تصورشم نمیکردم خدا میدونه اگه سالهای اینده ای وجود داشته باشه من قراره کی بشم؟! عجب پوکریه این دنیا!! * امروز صبح با اعتماد به نفس کامل رفتم سر جلسه کنکور.عاخه نه که خیلی خونده بودم!!!!!
-
دله دیگه
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 20:50
* میگه زود به خواسته هات میرسی...... نمیدونم،شاید راست میگه! ** آدم وقتی پای دلش واسته تهش هرچی باشه خودش خواسته آدم تا نمونه به پای خودش نمیتونه پای کسی واسته
-
واسه بودنت دلتنگم
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 20:47
بغضی که راه گلومو بسته اشکه روی گونه هام ذهنم که پر از خاطرات تو خاطرات روزهای مثل امروز روزایی با فرقه بزرگه نبودن تو همه و همه نشون دهنده اینه که تو نیستی اینکه خیلی دلتنگتم که دلم واسه بغل کردن ضعف میره واسه صدای خنده های بلند از ته دلت واسه همه ی مهربونیات واسه بودنت دلتنگم تولدت مبارک داداشی دوستت دارم درست به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 مردادماه سال 1392 12:37
گندم: کوه هم که باشی روزی بر سر دنیا خراب میشوی تُرد که باشی زود میشکنی،دوباره جان میگیری اما خورد میشوی،اما دوباره بند میزنی خود را له هم که شوی،فقط تو هستی که نابود شدی اما کوه که باشی با فروریختنت دنیا ویران میشود بر سر همه کمر روزگار خم میشود برایت سخت است کوه بودن و چه خوب که کوه نیستم * این همه بخشندگی را از...
-
غیرت
جمعه 11 مردادماه سال 1392 20:43
-
15*
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 11:48
* بازم با چایی خودمو سوزوندم ** اصلا کسی هست که بتونه یه آهنگ بد از هلن بگه؟! *** مجبوری اینطوری رفتار کنی که بعدش بیافتی به منت کشی **** مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب/در دلم هستی و بین منو تو فاصله هاست ***** خط زدن واحدای پاس کرده از تو چارت یکی از لذت بخش ترین کارای زندگی میتونه باشه.فقط شونزده واحد مونده پ.ن:آدم...
-
در کُل
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 16:04
* نزدیکام میکن آدم پیچیده ای هستم ولی پیچیده بودن متفاوت بودن قِلِق داشتن هیچ خوب نی اگه اطرافیانت قِلِقتو بدونن و درکت کنن برای تو خوبه ولی رعایت کردن و فهمیدن این همه پیچیدگی برای اونا سخته. اگرم نفهمنت،پا رو دُمت بزارن،درکت نکنن .این تو هستی که از این همه تنهایی از این که کسی اخلاقیاتتو نمیشناسه و نمیدونه چطور...
-
وِرژِن قدیمی
جمعه 4 مردادماه سال 1392 14:38
سه ساعته این صفحه جلومه اما نمیتونم چیزی بنویسم. این چهارمین باره که این صفحه رو باز کردم و بی نتیجه بستم. چیزی نیست فقط نمیتونم تظاهر کنم همه چی خوبه نمیتونم تظاهر کنم خوبم. همین. یه روزایی که خیلی از حالا دوره چقدر همه چی ساده بود.چقدر خوشحال بودم چقدر کم غصه دار و ناراحت میشدم. چقدر خوب بود... اما این روزا این حس و...
-
پلکهایم میسُرد
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 13:26
گندم: نگاهم چشمانم میسوزد همه چیز از دریچه دیدگانم تار و مبهم است پلکهاییم میسُرد و گونه هایم قدمگاه قطراتی میشوند از جنس آه درد بغضی در هم شکسته مرا بیش از این تاب نیست
-
هر روز....
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 14:40
هر روز هر صبح در انتظار صبح بخیری برای شروع هر عصر در انتظار راهی برای فرار از تنهایی هر شب در انتظار شب بخیری برای آرامش و فردای دیگر در راه است..... و این انتظار * شاید اگه از کسی انتظار نداشته باشیم انتظارمون به پایان برسه.
-
بعضی وقتام...
جمعه 28 تیرماه سال 1392 20:07
بعضی وقتام آدم دست به کارایی میزنه که یه روزی حتی توی خیالشم نمیکرده.این کارا هم ممکنه خوب باشن هم بد. مهم اون حسی هست که بعدش به آدم دست میده. راسته که میگن وقتی حتی سخت ترین کارا رو برای اولین بار انجام میدی دفعه های بعدی دیگه آسون میشه. * راستش این بار برعکس همیشه خیلی سخت و بی رمق آپ کردم. نمیدونم چرا،اما حسش نبود.
-
پل الووار
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 23:20
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست میدارم
-
چیزهای ساده
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 12:26
امید آزادی لبخـند امنـیـت عــشــق آرامـــــــش دلــخـــوشی .................. گاهی چه چیزهای ساده ای نداریم. * الان مشغله ذهنیم اینکه این ملخه چطوری این همه ارتفاعو پریده تا تو اتاق من
-
نقش اول
شنبه 22 تیرماه سال 1392 22:50
یه وقتایی توی زندگی هست که احساس بازیگرِ نقشِ اولِ فیلمی هستم که سرنوشت برام رقم زده. این یه وقتایی که میگم توی دو تا حالت اتفاق میافته یا خیلی خوشحالم و احساس خوبی دارم یا خیلی ناراحتم و غصه دارم که هر دو اینا نشون دهنده اینکه وقتی از روال عادی و چیزی که از زندگی تصور میکردم فاصله میگیرم باور نمیکنم که این زندگی برای...
-
مدادرنگی
شنبه 15 تیرماه سال 1392 13:42
بیکارو بی حوصله نشسته بودم کنار میزم و توی کمد سَرَک میکشیدمو بی انگیزه وسایلو جا به جا میکردم. دستم رفت طرف جعبه بزرگ و قرمز مدادرنگی خواستم بزارمش طبقه ی پایین که از دستم افتادو همه مداد رنگی ها ریخت بیرون.نشستم ، برای چند لحظه ای فقط نگاه کردم داشتم به این فکر میکردم که خیلی وقتی نقاشی نکردم سرمو چرخوندم طرف طرحی...