گندم:
اینجا تنهایی بیداد میکند
به تو فکر میکنم عزیزم
و تو از سطر سطر دیوان حافظی که در دست دارم
از فجان قهوه ی داغی که جرعه جرعه مینوشم
از آتش سوزان این شمع ها این شومینه
بیرون می آیی
حجم خالی خیالت چنان سنگین میشود
که یقین میکنم هستی!
حرکت دستانت
خمه ابرویت
عطر پیراهنت
...
بنشین کنارم
خوبی لبخندم؟
دلم هوایت را کرده بود!