یه وقتایی یه اتفاقایی میافته که به آدم ثابت میشه اولویتای آدم اون چیزایی نیست که فکر میکرده.میفهمه یه چیزایی هستن که حاضره همه ی اولویت هاشو به خاطرشون زیر پا بزار یه جوری که انگار اصن از اول هم مهم نبودن .یه اتفاقایی که میگی خدایا هیچی نمیخوام .
تنها سرگرمی این روزام گوشی و اینترنته حالا احتمالا باید حتما توضیح بدم که چرا! که تلوزیون ندارم هارد پر از فیلم ندارم کتاب خوانده نشده ندارم کار ندارم درس ندارم کلاسی نمیرم و کلا من هستم و گوشی جانم .وقت هایی که تمام پیام های تلگرام و همه کانال هارو میخونم تمام اینستا رو زیر رو میکنم و همه ی کلیپ ها و عکسا و متن ها تکراری میشه وقتی همه ی ۴۳۴۵ تا عکس گالری رو چند باره میبینم کل گوشی رو پاکسازی میکنم و دیگه هیچ کاری برای انجام دادن باقی نمیمونه میام اینجا.
اینجا امن ترین و آروم ترین جای دنیای مجازی منه.
اینجا همیشه برای غم ها و خوشحالی ها و بیکاری ها و ...همه ی چیزایی که میخوام جا هست.
اگر دنیای مجازی من یه آدم باشه وبلاگم حکم قلب رو داره اگه یه روزی بخوام کناره گیری کنم اخرین چیزی که ازش دست میکشم اینجاس و اگه از اینجا شروع کردم بدونید اوضاع خیلی وخیم بوده مث یه سکته ی قلبی !
رفتم جلوی آینه و مثل همیشه و هر روز شروع کردم به شونه کردنه موی بلندمو بعد بافتمش از توی کشوی میز قیچی رو برداشتمو چیدمشون....شاید همش توی یه دقیقه اتفاق افتاد.بدون فکر،تعلل،تردید! قیچی وسط گیس موهام بود که یهو تازه فهمیدم چی شد...
افسردگی یعنی یه کرختی مزمن تو تموم لحظه ها ،وقتی دارم میخوابم غذا میخورم دوش میگیرم قدم میزنم موزیک گوش میکنم یا حتی میخندم... یعنی روزها و روزها و روزها توی تخت چمباتمه زدن یعنی یه بیتفاوتیِ خاصِ عجیبی نسبت به همه ی اتفاقات خوب و بد که دیگه مهم نباشه چی شده ،چی میشه،یا چی قراره پیش بیاد،یعنی روزی ده بار مردن توی خیابون، تراس ،کافه و...یعنی زل زدن های طولانی به هیچ کجا و فکر کردن به هیچی