یه خاطره هایی هست که تو تاریخ های خاص میاد سراغ آدم و این چرخه هر سال تکرار میشه.
یه روز خاص تو تقویم،اعیاد،مناسبت ها،ایام محرم،ماه رمضون،جشن،عزاداری و...
مثلا نزدیک عید که میشه یاد خاطره هایی میافتی که نباید!
بعد هی مدام مثل فیلم از جلوی چشمات رد میشن حال خوبتو بد میکنن حال بدتو بدتر و....
باید با این خاطره ها چیکار کرد؟
باید ریختشون دور؟
اگه تنها چیزی که داری خاطره باشه چی؟
باید نگهشون داشت؟
اگه تنها چیزی که بهت میدن حال خراب باشه چی؟
و یه آدمایی تو زندگیت هستن که تو رو یاد کسایی میندازن که نباید!
باید با این آدما چیکار کرد؟
عجیب سخت است حال روزگارم،عجیب!
این فیلم برای من خیلی جالب بود.
فیلمی که توش پدرِ پیسین معتقده توی چند صد سال اخیر علم نسبت به دین کارای خیلی بیشتری انجام داده.و اعتقاد به دین خاصی نداره اما به پسرش چیزی رو تحمیل نمیکنه و اجازه میده خودش مسیرشو پیدا کنه و به پیشین میگه اگه به چیزی اعتقاد داشته باشی که من موافقشم نباشم خیلی بهتر از اینه که همه چیز رو کور کورانه بپذیری و مادری که به خدایان اجداد خودش معتقده و فکر میکنه علم شاید بتونه درباره ی دنیای اطرافمون چیزایی بیشتری بهمون یاد بده اما درباره ی روح و قلب آدما نه.اما اونم اجازه میده پسرش خودش مسیر زندگی و اعتقادش رو پیدا کنه و هر دو نه تنها اونو محدود نمیکنن بلکه راهنمایشم میکنن!
و پیسین که انتخاب میکنه هندویی باشه که غسل تعمید بشه و نماز بخونه و داستان نجات پیدا کردنش از غرق شدن کشتی که همه خانوادشو تو اونحادثه از دست داد رو طوری تعریف کنه که آدما به خدا ایمان بیارن!
*پیسین یه جایی از فیلم میگه:فکر میکنم زندگی در نهایت همین رها کردن ها و فراموش کردنه.ولی چیزی که بیشتر از همه درد آوره،اینه که فرصت خداحافظی کردن نداشته باشی.
*ما به خدا اعتقاد داشته باشیم یا نه هیچ وقت متوجه نمیشیم دلیل اتفاقاتی که توی داستان زندگی برای هر کدوم از ما میافته چیه،ما خوانوادمون و عزیزانمون رو از دست میدیم،و سختی میکشیم و..... اما اون داستانی قشنگ تره و ازش لذت میبریم که توش به وجود خدا ایمان داشته باشیم.
برای بختم گریستم
نه برای خودم
دلم برایش میسوزد
مدام به بخت دیگران نگاه میکند و حسرت میخورد.
از چشمانش میخوانم که میگوید:گناه من چیست که باید بخت این آدم باشم؟!
بختم آرزو میکند مال کسی دیگر بود.
برای بختم گریستم که گیر من افتاده.
نمیدانم اگر رهایش کنم و برم بخت کسی بهتر از من میشود یا نه،نمیدانم اگر برم او هم با من میمرد یا نه!
اما میدانم خیلی از آرزو هایش پایمال شده،میدانم خیلی چیزها دلش میخواسته و بهشان نرسیده.
میدانم بخت خوبی داشتم که گیر آدم بدی افتاده و....
بختم از من راضی نیست،من از او.
بیتا