مادر

امروز داشتم فکر میکردم که ازت هیچی نمیخوام.

چی بالا تر از اینکه سایه ات بالا سرمه.

همین که میتونم بهت بگم دوستت دارم.

که شب ها بهم شب بخیر بگی.

همین که بتونم پیشونیتو ببوسم.

اینکه میتونم کلمه مامان رو به زبون بیارم و تو با مهربونی جوابم رو بدی.

همین که اینقدر خوب هستی که دوستت داشته باشم.

اینکه که سلامتی.

همین که هستی!

خدارو صدهزار مرتبه شکر میکنم.


*ممنون که مامان مایی

ماه

تو ماه را

           بیشتر از همه دوست می‌داشتی

و حالا

ماه هر شب

                تو را به یاد من می‌آورد

می‌خواهم فراموشت کنم

اما این ماه

             با هیچ دستمالی

                              از پنجره‌ها پاک نمی‌شود ...

*رسول یونان

** تو تمام هستی و عالم خلقت ماه رو بیش از هر چیزی دوست دارم(اگر آدما رو فاکتور بگیرم)انقدر که هیچ مرزی برای این دوست داشتن نیست!از تماشای ماه هیچ وقت خسته نمیشم.و جالب اینه که هیچ وقت نتونستم چیزی در موردش بنویسم.شاید چون هرچی مینوشتم به نظرم به عظمت و زیباییش نمیرسید.اما این شعر خیلی خیلی به دلم نشست.

***امیدوارم همیشه با دیدن ماه یاد من بیافتی تا هیچ وقت از پنجره نگاه و خاطرت پاک نشم:)

"چارتار"

یه مدته مدام به شکل های مختلف برمیخورم به این اسم!

اما هر دفعه با خودم مقاومت میکنم و نمیرم سراغش که کار به دانلود و گوش دادن و گوش دادن و گوش دادن و..... نکشه.نمیدونم چرا،انگار یه چیزی از درون منو دور میکرد انگار یه قسمتی از من نمیخواست بره سمتش چون نمیخواستم مطمئن بشم که یکی از این چاتار،چاتارهایی که هی پا برهنه میپرن وسط وبگردی هایه من همونی باشه که خیلی وقته پیش گوش کردم و عاشقش شدم اما از همون خیلی وقت پیش تا الان دیگه گوشش نکرده بودم تا اینکه یه روز اتفاقی قاطی کلی چیزایه دیگه پخش شد و من بی اختیار باهاش بلند بلند میخوندمو یهو وسطش یادم میاد که ای وای این همونه ها.......که من عاشقش شده بودم و تو این مدت حواس خودمو به بهانه هایه مختلف پرت می کردم ازش،بدون اینکه خودم متوجه بشم دارم چیکار میکنم!

آخ که چه موجوداته پیچیده ای هستیم ما آدما!

آخ که چقدر ضمیر نا خودآگاه ما آگاهه!

چقدر خوب میدونه برای آرامش فکری به چی احتیاج داریم و چقدر بی منت حتی بدون اینکه متوجه بشیم اونو برامون فراهم میکنه!

گاهی حتی بدون اینکه متوجه بشیم ما رو از یه چیزایی دور میکنه....

بعدها که مرور زمان باعث میشه با خودمون صادق باشیم میفهمیم که چه ها شده و چه کردیم...

خلاصه خعلی مواظب ماست!دمش گرم!

فقط بعضی وقتا زیاده روی میکنه میریم تو مایه های توهم و.....

همین جا از همین تریبون میخوام خواهش کنم:

ناخودآگاه عزیز هیچ وقت گندش را در نیاور لطفا!


*موقع نوشتن این پست "باران تویی"و "درحسرت ماه"پخش میشد...

این کجا و آن کجا؟!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شعر میبافی برایش

عاشق که میشوی 

 برای هرم نفس هایش 

 شال گردن میبافی

 عاشق تر که باشی

 شعر میبافی برایش


*چرکنویس به تاریخ: ۱۳۹۳/۱/۸

هر چه هست و نیست تو هستی و بس


*چرکنویس به تاریخ: 1393/1/7 ساعت:  20:00 

ارامش برایم‌

در وجودت

اغوشت  

محض بودنت معنا میشود

و زمزمه هایه عاشقانه ات 

 زیبا ترین و ارامش بخش ترین لالایی دنیاست

 و من چه ساده و بی ریا 

 چه خالصانه

 عاشق تو و با تو بودن میشوم

 مسخ دنیایی که با هم خواهیم ساخت

 محو خوشبختیمان


 *با طعم دلدادگی


چرکنویس در تاریخ :1393/1/3

تو را باید نوشت

مرا منع میکنی از جاری کردن احساسم نسبت به خود!

مگر میشود عاشق بود و دم نزد؟!

مگر میشود معشوق بود و نبالید؟!

چگونه میشود لبریز از عشق بود و دم برنیاورد؟!

واژه ها امانم را بریده اند

بسته اند این حجره را که میخواهد مستان برایت بخواند

تو را "باید" گفت

"باید" نوشت

"باید" سرود

تو را "باید" نواخت

چه دلربا میشود آهنگی که تو را بنوازد 

با سازی که حظورت 

کوکش میکند.


*این بهار باتو شکوفه زدم.