امشب تولدمه؛و این اولین بار در طول زندگی ۱۸ سالمه که تولدم رو تبریک نمی گه.این اولین بار که در روز تولدم کمبود اغوش و طنین زیبای صدایش را حس می کنم.اولین با که در این شب کنارم نیست اما اولین بار نیست که به جای خنده گریه به جای لبخند اشک قرین لحظه هایم می شود.اما هیچوقت در روز تولدم تا این اندازه دلشکسته و دلتنگ نبودم.این اولین بار است که ارزو می کنم ای کاش اصلا سال و ماه و روز و...... ورودم به این کره خاکی در هیچ کجا ثبت نشده بود و ای کاش در کنارم بود یا من در کنارش بودم .این اولین بار است که برادر عزیزم که تنها ۴ سال بیشتر از من این زندگی را لمس کرده بود دیگر نیست تا ساده اما زیبا تنها بگوید:(تولدت مبارک)
گلایم بیشتر از توانم در بیان است .
دلتنگیم بیش از هر چیز دیگر.
صدایم کن چرا که محتاج صدایت هستم؛همچنانی که کودکی محتاج اوایی مادری است.صدایم کن چرا که صدایت ارامش وجود من است.صدایم کن چرا که عشق را می شود از صدایم خواند از فرسنگ ها دور تر.صدایم کن چرا که انقدر خوابالود بوده ام که مدت هاست صدایت را نشنیده ام.من به تو محتاجم مرا در اغوشت ببیچ.
صدایم کن که قرن هاست صدایم می کنی و من بی باسخ رهایت کرده ام.
اکنون من صدایت می زنم؛تو نیز مرا بی باسخ مگذار .
جوابم را بده تا شرمنده شوم.
کمکم کن تا بشیمان شوم .
مرا ببخش تا همیشه در کنارت بمانم.
ای معبود من......