-
کدوم درمان جواب میده؟
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1393 22:10
یه وقتایی آدم احساس میکنه رسیده به بمب بست.نمیدونه چی میخواد ولی میدونه از چیزی که داره و شرایط فعلی راضی نیست. احساس میکنم همه ی تصمیماتم و سیایت هایی که داشتم غلط بوده.احساس میکنم تو رابطم با همه آدمای اطرافم حتی خوانوادم شکست خوردم.از هر دری که وارد میشم از هر مسیری که میرم تهش اون نتیجه ای رو که میخوام نمیگیرم.و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1393 00:09
بودنت فرق داشت نبودنت هم با دیگر نبودن ها فرق دارد طوری نیستی که انگار همه ی عمر بوده ای بیتا
-
غم مرگ برادر را برادر مرده میداند
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1393 00:05
باز هم خوابت را دیدم هر چند تو حتی چشم باز نکردی که مرا ببینی اما من سیر نگاهت کردم سیر در آغوش کشدمت بوسیدمت و تو لبخند میزدی و مثل همیشه روی لبت یادگار شیطنت نوجوانیت خودنمایی میکرد:) تو چشم باز نکردی زبان هم اما با هم چه حرفا که نزدیم... خواستم بروم ضجه بزنم نبودنت را دستم را گرفتی نشاندی کنارت و گفتی خسته شدی از...
-
life of pie
جمعه 15 اسفندماه سال 1393 19:42
این فیلم برای من خیلی جالب بود. فیلمی که توش پدرِ پیسین معتقده توی چند صد سال اخیر علم نسبت به دین کارای خیلی بیشتری انجام داده.و اعتقاد به دین خاصی نداره اما به پسرش چیزی رو تحمیل نمیکنه و اجازه میده خودش مسیرشو پیدا کنه و به پیشین میگه اگه به چیزی اعتقاد داشته باشی که من موافقشم نباشم خیلی بهتر از اینه که همه چیز رو...
-
عشق دوم
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1393 03:29
زندگی قبل تو با من بد بود سرد و خسته بین مردم بودم من به هر کسی رسیدم غم داشت من همیشه عشق دوم بودم یه نفر قبل من اینجا بوده که من از خاطره هاش ترسیدم این گناه من نبوده که تو رو یکمی دیرتر از اون دیدم تو با من باش و یه کاری کن بره یادش از دنیای دیونه ی من بزار این خونه بهم حسی بده که بشه صداش کنم خونه ی من توی عکسی که...
-
نمیدونم چی بگم :'(
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1393 02:26
*بعضی وقتا...کاش این بعضی وقتا های لعنتی نبود! *آدمی که زبونتو نمیفهمه میتونه به نوعی عذاب الهی باشه! *یکم شعور و شخصیت چیز خوبیه،سعی کنید کم هم شده،ولی داشته باشید! *کاش همه ی آدما سطح فکریشون به جایی رسیده بود که جواب محبتو با محبت بدن.اگه نمیدن لااقل گاز نگیرن!
-
بخت برگشته
یکشنبه 3 اسفندماه سال 1393 01:59
برای بختم گریستم نه برای خودم دلم برایش میسوزد مدام به بخت دیگران نگاه میکند و حسرت میخورد. از چشمانش میخوانم که میگوید:گناه من چیست که باید بخت این آدم باشم؟! بختم آرزو میکند مال کسی دیگر بود. برای بختم گریستم که گیر من افتاده. نمیدانم اگر رهایش کنم و برم بخت کسی بهتر از من میشود یا نه،نمیدانم اگر برم او هم با من...
-
فروید
شنبه 2 اسفندماه سال 1393 02:06
چه جرأتی پیدا میکند انسان وقتی میفهمد دوستش دارند.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اسفندماه سال 1393 14:08
دلم تنگ شده و او این را نمیفهمد او نمیفهمد دوست داشتن یعنی چه. بیتا
-
خسته ام...
جمعه 1 اسفندماه سال 1393 12:03
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی, بشنود یک نفر از نامزدش دل برده... مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی, که به پرونده ی جرم دخترش برخورده... خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ , بین دعوای پدر مادر خود گم شده است ... خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق, که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است... خسته مثل پدری که پسر معتادش, غرق در...
-
کینه ای نیستم اما گاهی باید انتقام جو بود!
جمعه 1 اسفندماه سال 1393 03:17
آدم ها باید انتقام بگیرند از کسی که باعث میشود بعد از او ،بر خلاف میلشان سرگرمی هایشان را،تفریح ها،طرز فکرها،سلایق شان،ظاهرشان را و مهم تر از همه موسیقی های مورد علاقه شان عوض کنند. آدم ها باید انتفام بگیرند از کسی که باعث میشود دیگر خودشان نباشند. باید انتقام بگیرند،گاهی حتی با حذف فیزیکی!
-
خیلی خیلی مادرانه.....خیلی خیلی دخترانه
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1393 17:14
مامان دوست داشت دختری سر به راه تربیت کند.دختری مذهبی که طرز فکر خیلی نزدیکی با او داشته باشد.مامان دوست داشت دختری داشته باشد که نه نگوید،نجنگد،همیشه ناراضی نباشد،سر به زیر باشد و گوش به فرمان.دختری قانع و حرف شنو. مامان دوست داشت دختری داشته باشد که مثل دخترای قبل تر ها باشد،دوست داشت دختری داشته باشد که مثل همه ی...
-
می تونست دوست داشتنی تر باشه مثلا
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1393 22:24
همیشه لازم نیست آدم خوبه باشیم. بیایید یکمی بخواییم خودمون باشیم.گاهی خوب گاهی بد. به این فکر نکنیم که بقیه در موردمون چی فکر میکنن،نگران این نباشیم که وجهمون خراب بشه یا اینکه دیگه دوستمون نداشته باشن. خیلی خوب میشد اگه آدم میتونست بدون هیچ کدوم از این دغدغه ها زندگی کنه و تنها و تنها صادقانه خود واقعیش باشه. نه آدمی...
-
"علیرضا آذر"
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1393 13:00
سرما اگر سخت است قلبی را اتش بزن در گیر داغش باش ول کن جهان را قهوه ات یخ کرد سرگرم نان و قلب و اتش باش... ...او رفت با خود برد شهرم را تهران پس از او توده ای خالی ست آن شهر رویا های دور از دست حالا فقط یه مشت بقالیست او رفت با خود برد یادم را من مانده ام با بی کسی هایم خب دست کم گلدان عطری هست قربان دست اطلسی هایم او...
-
نصیحت گونه ای به موجودی نازنین که هنوز زمینی نشده(2)
شنبه 25 بهمنماه سال 1393 03:55
عزیزم از زمین،برای تو مینویسم. پیشتر برای برادرت (نصیحت گونه ای به موجودی نازنین که هنوز زمینی نشده 1) از آ دم ها از دنیا گفتم،از زشتی ها و بدی هایش از سختی هایش.برای تو میخواهم از "عشق" بگویم. مهربانم عشق آن چیزیست که تو ضعیف و آسیب پذیر میکند. آن چیزی که تو را وابسته میکند. عشق تو را شکننده میکند. و وقتی...
-
آدم ها
شنبه 25 بهمنماه سال 1393 03:08
آدم ها عادت های بد زیاد دارند. مثلا اینکه فراموش کارند.اکثرا یادشان میروند که آدم باشند! بیتا
-
تهران
شنبه 25 بهمنماه سال 1393 02:51
من از خیابان های این شهر بیزارم... خیابان ها هر کدام بستر خاطرات تلخ و شیرین،و آبستن اتفاقاتی هستند که نمیدانیم قرار است چه زمان بر سرمان خراب شوند! چرکنویس:آریاشهر/تاتر
-
"علیرضا آذر"
شنبه 25 بهمنماه سال 1393 02:48
ابیاتِ روانی شده را دور بریز این دردِ جهانی شده را دور بریز من را بگذار عشق زمین گیر کند این زخم سراسیمه مرا پیر کند این پِچ پِچ ِ ها چیست،رهایم بکنید مردم خبری نیست،رهایم بکنید من را بگذارید که پامال شود بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود من را بگذارید به پایان برسد شاید لَت و پارَم به خیابان برسد من را بگذارید بمیرد،به درَک...
-
عاشق زنی مشو...
شنبه 25 بهمنماه سال 1393 02:47
عاشق زنی مشو که می خواند که زیاد گوش می دهد زنی که می نویسد عاشق زنی مشو که فرهیخته است افسونگر، وهم آگین، دیوانه عاشق زنی مشو که می اندیشد که می داند که داناست، که توانِ پرواز دارد به زنی که خود را باور دارد عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می خندد یا می گرید که قادر است روحش را به جسم بدل کند و از آن بیشتر عاشق شعر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 بهمنماه سال 1393 02:42
و از یه جایی به بعد توی هیجان انگیز ترین لحظه ها هم،فقط نگاه میکنی! بیتا
-
از یه جایی...
سهشنبه 21 بهمنماه سال 1393 02:28
از یک جایی به بعد دیگه تلاشی نمیکنی برای متوجه کردن آدما. برای اثبات بیگناهی خود. برای بحث هایی که روزی اگر یک در صد امید به نتیجه داشتی شروعشان میکردی و حالا اگر صد در صد هم بدانی نتیجه میدهد رمق نمیکنی برای انجامشان. از یک جایی به بعد دلت تنگ میشه برای اهمییت دادن. از یکجایی به بعد میترسی از خودت، از چیزی که شاید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1393 15:21
بدون من هوا سرده،هنوز گرمی نمیفهمی!
-
یک جعبه خرمالو/یک دنیا دلدادگی
سهشنبه 14 بهمنماه سال 1393 00:08
* مسخره و احمقانه ست که آدم دلش برای دوست داشتن یک نفر بیشتر تنگ بشه تا برای خود اون! * گاهی اگه تظاهر کنی که متوجه نشدی طوری که حتی خودتم باورت بشه بهتره،خیلی بهتر! هم احترامت حفظ میشه هم قبح (املاشو مطمئن نیستمم)خودت نریخته هم آسون تر چون آسوده تر هستی.همیشه فهمیدن،همیشه به دیگران فهموندن که میفهمیم و متوجه هستیم...
-
غروب ها میتوانند دلگیرترین ثانیه ها باشد و گاهی به یاد موندنی ترین
شنبه 11 بهمنماه سال 1393 21:53
-
از خوشبختی ها
شنبه 11 بهمنماه سال 1393 20:47
* اینکه خودت حق تصمیم گیری و انتخاب داشته باشی.از کوچیک ترین و پیش پا افتاده ترین مسائل تا بزرگ ترین اونا!اینطوری به خودت بدهکار نیستی.اینطوری خودت انتخاب میکنی،خودت زمین میخوری،خودت تاوان میدی،خودت سربلند میشی و ... نه این که عزیزانت تحت تاثیر قرار نگیرن ناراحت یا خوشحال نشن،اما لااقل عذاب اینکه خودشونو سرزنش کنن و...
-
گندمی هستم سخت دلشکسته
دوشنبه 6 بهمنماه سال 1393 03:25
گندمی هستم که از دور نگام میکنن و علف هرز میبیننم.چون باورشون اینه که نباید اینجا گندمی وجود داشته باشه.برای همین حتی وقتی با چشماشون میبینن و با دستاشون لمس میکنن هم وجودمو باور نمیکنن! آدما وقتی فکری توی ذهنشون پیش فرض میشه اتفاقات رو اونطوری میبینن که میخوان اون شکلی که از قبل قرار بوده ببینن.فقط خداست که میتونه از...
-
سکوت،سکوت،سکوت
یکشنبه 5 بهمنماه سال 1393 02:49
ﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ نفهمی ﻫﺎ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ...! ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎ ... ﮐﺞ ﻓﻬﻤﯽ ﻫﺎ ... ﺳﻮ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﻫﺎ ... ﻫﻤﻪ ﺵ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺑﺪ ﺑﻔﻬﻤﻨد منو ... ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻗﻀﺎﻭﺗﻢ ﮐﻨﻨﺪ ... ﻭﻗﺖ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺻﺮﻑ ﮐﺮﺩﻡ... ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩﻥ ﺧﻮﺩﻡ ... برای ﺭﻓﻊ ﺳﻮﺀ ﺗﻔﺎﻫﻢ ها... ﮐﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻢ... ﻣﻦ ﺁﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﻧﯿﺴﺘﻢ...! ﺣﺎﻻ ﺍﻣﺎ ... ﻣﻮﺿﻊ ﺍﻡ، ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺳﺖ؛ ﺩﺭ...
-
رفتی و دیگر هیچ وقت نبودی
پنجشنبه 2 بهمنماه سال 1393 01:48
تازگی به جبر اوضاع و شرایط،کمتر میتوانم سری به تو و امامزاده بزنم. خوب و بدش را نمیدانم،چرا که هر زمان!هر زمان که به سراغت بیاییم قلبم سنگین میشود و انگار رابطه مستقیمی با جاری شدن اشک روی گونه هایم را دارد... امروز با خودم فکر میکرد تو رفتی و دیگر هیچ وقت نبودی! "ما"یی که با هم در دانشگاه ثبت نام کردیم فقط...
-
از وبلاگ خرمالوی سیاه
سهشنبه 30 دیماه سال 1393 12:02
-
خااااک بر سر من کنن! خاک!
شنبه 27 دیماه سال 1393 18:16
یه حرفای یهو پتک میشه محکم میخوره فرق سرت میشکافه همه ی تصوراتت رو و تازه میفهمی همه این سالا چقدر بدبخت بودی و نمیدونستی!