-
مشکلم شکستن طلسم تنهاییست
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1394 00:24
یه حس فوق العاده با علی عظیمی در اینجا
-
دیالوگ ماندگار،پیشنهاد بی شرمانه
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1394 19:20
اگه چیزی رو بدجوری میخوای رهاش کن اگه برگشت پیشت تا ابد مال تو خواهد بود اگه برنگشت از همون اول هیچ وقت متعلق به تو نبوده
-
کسی میدونه من چمه؟
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1394 18:02
یه وقتایی نه حرفی برا گفتن داری نه چیزی برای نوشتن ولی یه دنیا بغض داری که نه حرف میشه و به زبون میاد نه اشک میشه و جاری میشه یه بغض که تا آخر تو گلوت میمونه میخواد خفت کنه اما حتی این کارم نمیکنه کارتو تموم نمیکنه و خلاص! میمونه و زجر کشت میکنه چشمات میسوزه از حجوم ناگهانی اشک اما فقط توی چشمات حلقه میزنه آدما که بهت...
-
در خانه ی ما هم
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1394 00:28
من میتوانم روزها را بدون صحبت کردن با تو و ماه ها را بدون دیدنت طی کنم....اما ثانیه ای نمیگذرد که درباره ات فکر نکنم خیالت مثل چرت صبحگاهیست... مدام با خودم میگویم "فقط پنج دقیقه دیگر"
-
یه جمله ی خوب
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1394 12:59
مهم تفاهم و اینکه دوست داشته باشی طرفو کم کم عاشق زندگیت بشی خوبه، نه همسرت
-
خوشبختی یعنی،خاله این دوتا بودن :)
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1394 12:32
-
1254
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1394 00:18
تا امروز هیچ وقت آماربازدید پستامو چک نکرده بودم اصن نمیدونستم همچین چیزی وجود داره امروز وقتی فهمیدم کنجکاو شدم که بیشترین بازدید یه پست چقدر بوده! خیلی تعجب کردم،خیلی!میدونم شما هم تعجب کردید :) آمار بازدید کل تا این لحظه:80557
-
جودی ابوت
جمعه 30 مردادماه سال 1394 20:40
هیچ چیز آنطور که برایمان گفته بودند نبود! ما با تفکرات و تصوراتی غلط بزرگ شدیم و ناگهان وقتی حقیقت یقه مان را گرفت همه چیز را باختیم.وقتی میبینی همه ی دنیایی که ساختی رویا و سرابی بیشتر نیست دلسرد میشوی از همه چیز.همیشه همینطور است ما از مسائل ایده آل هایمان را میسازیم اما هیچ چیز حتی استاندارد نیست چه برسد به ایده...
-
قاصدک های نامه بر گفتند،شایعه است احتمال آمدنت
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1394 14:54
یه قاصدک اومد تو اتاقم، روی تختم، نشست کنارم... یا تویی، یا خبری از تو. با یه جواب برات فرستادمش منتظر باش خبری در راه است..... بیتا
-
ماه را از شیشه هیچ پنجره ای نمیتوان شست
دوشنبه 26 مردادماه سال 1394 05:21
این شب ها حس عجیبی دارم گذر زمان چنگی به دل نمیزند "رضایت" واژه ای مضحک به نظر میرسد بودن ها و نبودن ها یکی شده و درکم از کلمات متفاوت! مثلا نه "تو" آن معنای سابق را میدهی نه "من" ترادفمان تبدیل به تضاد شده و دیگر هیچ استعاره مسخ کننده ای شبهایمان را مهتابی نمیکند. شب های تاریک تر که...
-
خوندم:
یکشنبه 25 مردادماه سال 1394 13:58
دلتنگ دلتنگم !! هر کس جای من بود "می برید" اما ..!! من هنوز "می دوزم" دلم تنگ شده برایت ... اما نمی شود برایت بگویم از این همه "دلتنگی" دلتنگی را نشانت می دهم با این نوشته !! جایی می گذارم که شاید یک روز از آنجا گذر کنی و بخوانی، و کاش بدانی مخاطب من …"تو"… بوده ای ! تویی که اگر...
-
شب ها دراکولای غمگینی که من بودم
جمعه 23 مردادماه سال 1394 15:12
سیگار با مشروب با طعم هم آغوشی یعنی فراموشی،فراموشی فراموشی بعد از تو الکل خورد من را مست خوابیدم بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم بعد از تو لای زخم های استخوان کردم با هر که میشد هر چی میشد امتحان کردم تنهایی در جمع در تنهای تنهایی .... لیوان بعدی قرص های حل شده در سم باور بکن از هیچی دیگر نمیترسم پشت سیاهی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1394 17:21
انگار ﮐﻪ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ بالا تر هم داریم ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿه به بی تفاوتی های دم دم.....
-
:))
دوشنبه 19 مردادماه سال 1394 00:18
خندم میگیره از بعضی حرفات حتی حرفایی که فک میکنی قلبت میگن من با تو مشکل ندارم مشکل من قلبایی ان که تو طی سالها بهم پشت کردن حرفایی ان که اوایل باعث میشدن لبخند بزنم اما الان فقط خنده دارن.... بیتا
-
تکرار تو
جمعه 16 مردادماه سال 1394 00:09
چه فرقی داره نه دقیقه باشه که وارد شونزدهم شدیم یا نه ساعت امروز روز توست روز متولد شدنت تکرار تو تکراری نیست تکرار تو تضمین کننده ی زندگیست.... تولدت مبارک داداشی :) *مرداد 68 که به دنیا اومدی من نبودم اما مهر 90 مرگتو دیدم. نمی دونم چرا هنوز زندم!!!!؟؟؟؟ بیتا
-
آلبر کامو
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1394 21:47
تراژدی این نیست که تنها باشی ، بلکه این است که نتوانی تنها باشی... گاهی آماده ام ،همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسان ها نداشته باشم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1394 17:18
زمان آدم ها رو عوض نمیکنه این اتفاقاته که آدمارو تغییر میده.... بیتا
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1394 16:56
بیا یه قراری بزاریم ببینیم همو مثلا فلان جا راس ساعت دلتنگی بعد بیام ببینم هستی چقد باحال میشه مگه نه؟ بیتا
-
هوای حوا
سهشنبه 13 مردادماه سال 1394 07:37
هر شب به تو فکر میکنم. و تنهایی اتفاق سنگینی است که در آغوشم می افتد.... ”منیره حسینی"
-
غریب آشنا
سهشنبه 13 مردادماه سال 1394 07:29
نمیدانم هنر به من درد داد یا درد به من هنر.... بیتا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مردادماه سال 1394 02:07
خلاصه ماجرا اینکه وقتی خودت خودتو نمیفهمی از بقیه توقعی نمیره. حق دارن طفلکا خب! بیتا
-
حالم،خوش نیست.
شنبه 10 مردادماه سال 1394 22:52
-
چرکنویس های بی رحم
شنبه 10 مردادماه سال 1394 16:17
چرکنویس های نوشته های تلخ زندگیتونو نگه ندارید!چون نمیتونید اگه یه روزی اتفاقی پیداش کردید جلوی خودتونو بگیرید و تا تهشو نخونید. امروز سر کلاس بتن چرکنویس تنها نامه ای که بهش داده بودمو خوندم.و ساکت بدون اینکه کسی بفهمه اشک ریختم.... بیتا
-
سومین نفر
شنبه 10 مردادماه سال 1394 15:57
*از این پس در بستر های جدا یکدیگر را به آغوش گرفته و به خواب میرویم...... ۹۳/۴/۱۷ **میترسم از خودم انگار که حس بینایی یا چشماتو ازت گرفته باشن،چیزی که حق مسلمت میدونی.انگار مثلا استعداد خاص و فوقالعاده ای داشته باشی و یهو از دستش بدی.انگار به یه چیز تنها یه چیز توی زندگیت بنازی و از کفت بره.... حس میکنم قدرت عشق...
-
who is next
شنبه 10 مردادماه سال 1394 00:42
سخته تو فاصله چند روز دو نفرو از بودن تو زندگیشون ناامید کنی. ترس وجودتو میگیره که نفر سوم خودت باشی بیتا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 مردادماه سال 1394 17:56
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی در مدار روزگار و گردش چرخ فلک عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود خویش را بازیچه تقدیر پیدا میکنی عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی در رسیدنهای خود...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 مردادماه سال 1394 14:04
داشتم به این فکر میکردم من خیلی دیر قید آدم ها رو میزنم اما اگه قیدشونو بزنمبرام برگشت پذیر نیستن. بعد به این فکر کردم که انقدر این کارو دیر انجام میدم و آستانه ی صبر و تحملم زیاده که اون آدما تو مخیلشونم نمیگنجه که مثلا منی که فلان کارو کردن باهامو بخشیدمشون توانایی اینکه قدیدشونو بزنم داشته باشم.در واقع به پشتوانه...
-
یه پلک آرامش
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1394 13:40
چرا از خواب هایم نمیروی؟ این که بخواهم دست کم توی خواب هایم نباشی، توقع زیادی ست؟ بیتا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مردادماه سال 1394 17:55
بهت میگم برو بیرون بزار با خودم باشم یکم اما اگه بری اگه درو پشت سرت ببندیو منو با این حالم تنهام بزاری جات برام پشت همون در میمونه حتی اگه برگردی و از کلافگیم بپرسی بیتا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مردادماه سال 1394 17:50
میدونی؟ فقط تو فکرتم, ،همین فکرت چیزی و حل نمیکنه اتفاق خاصی نمیافته فقط برای چند دقیقه نمیزاره کارامو انجام بدم.... بیتا