-
اندوه بزرگیست چه باشی،چه نباشی
دوشنبه 13 مهرماه سال 1394 17:43
دو روز پیش خواهرزادمون دوسالش تموم شد،حالا خیلی شیرین میتونه صدات بزنه.و هرجا عکستو ببینه میبوستت .چه قاب عکس روی دیوار باشه چه تصویرزمینه ی موبایل چه چهره ی حک شدت روی سنگ قبر.اون ندیده عاشقته!عاشق تنها دایی مهربونش،دایی محمودش:) میبینی؟بعضی آدما قوانین رو نقض میکنن.بعضی آدما حتی اگه نباشن هم عزیز هستن و عزیز میمونن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 مهرماه سال 1394 20:30
یه حرفای گفتنی نیست یه بغضای شکستنی نیست یه حسایی بیان کردنی نیست یه دردایی هم هست که نوشتنی نیست. بیتا
-
میتونی همچین حسی رو تصور کنی؟
یکشنبه 12 مهرماه سال 1394 20:29
خودتان را بزارید جای آدمی که ویروسه کوفت گرفته و به شدت بد مریضه ،گلو درد،تب و لرز،آبریزش،کوفتگی،سر درد و ده درد دیگر...شپش تو جیباش بالانس میزنه (به دلایلی غیر قابل ذکر حتی) و به همین دلیل و دلایل دیگر دکتر نرفته. بعد حالش بد و بدتر بشه و هیچکی به جز دوستش حتی از حالش باخبر نیست بعد همین دوست تصمیم میگیره به زور ببرش...
-
قال بیتا
جمعه 10 مهرماه سال 1394 17:43
وقتی باید باشید و نیستید به اطرافیانتون یاد میدید چطور با نبودنتون کنار بیان و هر چه قدر بیشتر با نبودنتون کنار بیان بیشتر باهاش خو میگیرند و بهش عادت میکنن و شاید روزی برسه که اصلا اصل این "نبودن"براشون آرامش بخش میشه حتی! باشد که پند گیرید.همانا!
-
برای "س"عزیزم
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 16:45
ما باهم دوست شدیم و خندیدیم.سال ها گذشت و بعد ترهم خونه شدیم و خندیدیم.ما باهم شکست خوردیم،تفریح رفتیم،دانشگاه رفتیم،دوست پیدا کردیم و خندیدیم.ما باهم درد کشیدیم،عجیب ترین ها و سخت ترین ها را تجربه کردیم و خندیدیم!!! هرچه که شد ما باهم خندیدیم.میدانی چرا؟!چون "باهم خندیدن"شد تسکین دردهایمان چون گریه شده بود...
-
به همدیگر عشق بورزیم
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 03:11
همه چیز به طرز احمقانه و مزخرفی به هم مربوط است. شاید از آن جایی شروع شد که برای دوست داشتنه همدیگر حساب دو دوتا چهارتا باز کردیم.شاید از آن جایی شروع شد که برای دوست داشتن دنبال دلیل گشتیم دنبال وجه تشابه گشتیم و به این بسنده نکردیم که انسانیم و به این بسنده نکردیم که نسبت خویشاوندی داریم و به اینکه مگر توی این دنیا...
-
باشد که پند گیرند
جمعه 3 مهرماه سال 1394 13:50
یکم فقط یکمی دیگه مونده تا بیخیال شدنم
-
(4)
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1394 20:51
وقت هایی بوده که سخت تلاش کرده ام برای نخواستنت با خودم تکرار کرده ام که نباید! نباید زیاد دوستش داشته باشم! بعد آمده ای مرا تسلیم دوست داشتنت کرده ای مُجابم کردی برای بودنم برای بودنت... باشد عزیز روزهای بیتفاوتی قبول! من برای تو، اما... تو هم برای من؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1394 19:35
فروغ فرخزاد میگه:اگر عشق،عشق باشد.زمان حرف احمقانه ایست. اونایی که میگن زمان همه چی رو براشون حل کرده یا فکر میکردن عاشق بودن یا به خودشون و بقیه دروغ میگن! حالت سوم اینه که فروغ اشتباه میکرده....
-
اینچنینم آرزوست
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1394 18:35
حسی شبیه به اینکه کسی را دوست داشته باشی که برایش مهم نباشد که همه ی دنیا بفهمند عاشق توست. دستت را بگیرد و همه ی شهر را باهم قدم بزنید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1394 17:54
بدی من اینه که به آدما زیادی دلخوش میکنم برا همین بعدش خیلی میخورن تو ذوقم، وقتی که میبینم اونقدری که بهشون دلخوش کردم دلمو خوش نمیکنن.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1394 17:38
ابرهای آسمانه آنجا پف پفی تر بود...
-
آدما...
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1394 00:00
آدمایی که هرجور حال کنن قضاوت میکنن... آدمایی که با یه خنده فکر میکنن حالت خوبه... آدمایی که دوست دارن،ولی دوست ندارنت... آدمایی که دوست داری بفهمنت،ولی فقط میفهمونن بهت... آدمایی که واسه تو نیستن... آدمایی که حالتو میگیرن و فرداش حالتو میپرسن... آدمایی که هستن ولی نیستن... آدمایی که خودشون یکی از این آدما...
-
از عوارض درد اینکه:
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1394 22:02
در دنیا هر چیزی فقط برای بار اول درد غیر قابل تحمل دارد. و زمانی که این درد را تحمل کردید. دیگه مهم نیست چند بار اون درد به سراغتون بیاد. چیزی که شکسته شده دوباره شکسته نمیشه.... *آدمای درد کشیده هم میتونن خیلی خطرناک باشن چون میدونن میشه درد کشید و چیزی رو از دست داد و نمرد! هم میتونن خیلی مهربون و دلرحم باشن چون...
-
چمه؟
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1394 23:55
امروز که داشتم خونه رو تمیز میکردم یه عنکبوت دیدم یه مکث کردمو ولش کردم. تمام چند قسمت سریالو با یه شاپرک بزرگ دوتایی نگاه کردیم و مدام داشت از سرو کولم بالا میرفت. الانم که دارم اینا رو مینویسم چند متر اونور ترم یه سوسک داره راه میره! نمیدونم دلرحم شدم که نمیکشمشون یا بیتفاوت نسبت به وجودشون ....
-
روزی از من "هیچ" باقی خواهد ماند
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1394 11:45
حس بی تفاوتیم دوباره برگشته.نه به شدت قبل اما نگرانم که دوباره ریشه بگیره... با خودم فکر میکنم چرا آدما اجازه میدن کسی وارد زندگی و قلبشون بشه بعد خودم جواب میدم چون تنهایی سخته و میتونن کنار هم شاد تر باشن و لحظه هایی هر چند کوتاه اما خوب بسازن بعد میگم همین؟چقدر دلایل پوچی ،چقدر مسخره!فقط همین؟خب که چی اصن!بعد...
-
(3)
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 22:21
عاشقانه ها در من مرده بود و روی همه چیز را گرد مرگ پوشانده بود و حالا بوی رستاخیز می آید نمیدانم "تو" آمدی یا پاییز... بیتا
-
باید ترک کنم...
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 11:29
کسی شده ام که خودش را پشت دود سیگار پنهان میکند کسی که مدام به خودش میگوید باید ترک کند سیگار را خانه را زندگی را و باز پکی دیگر میزند... هیچ قطاری از این اتاق نمیگذرد من اینجا نشسته ام و با همین سیگار قطار می آفرینم سفر میکنم به دور دست ترین نقطه ی دنیا،به تو... نمیشنوی؟ سرم دارد سوت میکشد...
-
وقتی...
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 00:43
وقتی خونه تنهایی... وقتی این ساعت زیر نور لامپ هود چای نبات بیسکویت میخوری! وقتی از یخچال صدای دریا میاد! وقتی برمیگردی میبینی جایی که فیلمو استپ زدی عوض شده ! :/
-
قرمز
جمعه 27 شهریورماه سال 1394 21:28
-
وقتی پنج شیش سالم بود مُردی
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1394 23:17
-
غمگینم
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1394 21:57
نمیدانم کدام درد بزرگ تر است دردی که آن را بی پرده تحمل میکنی یا دردی که به خاطر ناراحت نکردن کسی که دوستش داری توی دلت میریزی و تاب می آوری....
-
حجت اشرف زاده
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1394 21:04
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند ، با رنگ های تازه مرا آشنا کند پاییز می رسد که همانند سال پیش خود را در دل قالیچه جا کنم او می رسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند پاییز عاشق است پاییز عاشق است پاییز عاشق است و راهی نمانده است جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند ، بنشیند دعا کند تقویم خواست بگیرد از...
-
شاعر میگه:
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1394 00:02
گفته بودم که اگر لب بدهی توبه کنم که دگر باز از این گونه خطاها نکنم بوسه دادی و چو برخواست لبت از لب من توبه کردم که دگر توبه ی بیجا نکنم
-
(2)
جمعه 20 شهریورماه سال 1394 03:55
اتاق همان اتاق است تخت همان تخت پنجره همان پنجره من همان من همان های چند ماه قبل اما احساس من متفاوت است چیزی باید عوض شده باشد که سوز هوا و زمزمه ی پاییز نگرانم نمیکند چیزی باید عوض شده باشد... تغییرات....تغیرات آدم را پیر میکند اما تو... بیخیال اتاق و تخت و پنجره و پاییز تو فقط تغییر نکن! "تغییر" من تغییر...
-
قهرمان
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1394 20:29
*من دلم یه بیمکس میخواد که بدون اینکه بگم مراقبم باشه حال جسمی و روحیمو خوب کنه همیشم پیشم باشه و تا وقتی که نگفتم از مراقبتش رضایت دارم ازم دست نکشه. **دلم میخواد کسی رو داشته باشم که معجزه بلد باشد،پاییز داره نزدیک میشه و من به معجزه احتیاج دارم. لطفا... پ.ن:یه نفر واسه این پست پیغام گذاشته که من هیچی حالیم نمیشه و...
-
(1)
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1394 10:53
شب ها آرامش بخش ترینه لحظه ها میشود وقتی "تو" هستی کیلومترها دورتر هم که باشی من در آغوش تو به خواب میروم بیتا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1394 11:31
آن درختم کز تبرها زخم هایی خورده ام اعتباری نیست آن را کز تو میگردد جدا
-
05:29
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1394 05:29
در این ساعت در همین لحظه چیزی در من مرد چرا آدم ها به هشدارهایی که میدهی بی توجه اند چرا تو را جدی نمیگیرند چرا نمی فهمند که دیگر آدم ساختن چیزی یا زدن به کوچه ی علی چپ نیستی چیزی آزارت بدهد در خودت میکشی اش در این ساعت در همین لحظه چیزی در من مرد چیزی که اگر مسیح هم باشی نمیتوانی زنده اش کنی!
-
منم همینو میگما
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1394 20:53