چند روز پیش چندنفری رفته بودیم یه مکان کاملا تفریحی.
تو اون نه،ده ساعتی که اونجا بودم اتفاق جالبی افتاد که توجه منو به خودش خیلی جلب کرد.
من متوجه خودم شدم!!!
آدما ها باهم بحثشان میشد و من بغض میکردمو اشک در چشمانم حلقه میزد!
چند لحظه بعد با دیدن ابراز محبت و قربان صدقه رفتن دونفر دیگر بغض میکردم!
ساعتی بعد در حال شنا کردن بغض میکردم!
زیر آفتاب دراز میکشیدمو بغض میکردم!
اهنگ شاد پخش میشد و من بغض میکردم!
همه شروع میکردند به رقصیدن و من بغض میکردم
میخندیدم و بغض میکردم!
همه ی اینها در حالی بود که داشت بهم خوش میگذشت!
مهم نبود چه اتفاقی در جهت مثبت یا منفی رخ بده من فقط منتظر تلنگری بودم تا بغض کنم.
من چم شده؟