یه دکتر لطفا!

*قلب به تپش افتاده ام

دستان لرزان

هراس وجودم

تا به کی؟!

تا کجا؟!

خسته ام از هرزگی نگاه ها

از حجم صدای گام های روانه به سویم

که در نظرم چندین برابر مینمایند

دلم

 امنیت خاطر میخواهد


**حرف راه گلوم رو بسته

حرفای قشنگ

 زشت

حرفای که بدخیم شده

کهنه

نیاز به مسکن دارم.

مهم نیست از چه جنسی

فقط تسکین  

شاید یه حرف

یه کار

استراحت

مسافرت

شاید حتی قرص!

خستم از این شلوغی

این هیاهو

چقدر کلمات در هم اند

وقتی آشفته میشم

:)