قبل تر وقتی کسی وارد زندگیم میشد براش از تمام اونچه بهم گذشته بود میگفتم از خاطرات کودکیم  از گذشته از روزای تلخی که بهم گذشته بود مفصل ،با جزئیات .و حس خوبی داشتم از این گفتن خالی میشدم تسکین میگرفتم.فکر میکردم اینجوری منو بهتر میشناسه .چیزای بیشتری ازم میدونه و باعث میشه ارتباط بهتری داشته باشیم.اما الان نه تنها هیچ میلی به شناخت آدم جدیدی ندارم بلکه هیچ میلی به شرح هیچ اتفاقی برای هیچ کسی ندارم .با خودم میگم اون همه انرژی و وقتی که برای شناخت اون آدم صرف شد اون همه احساسی ک برای بازگو کردن روزای بد وخوبم با بغض و اشک از من گرفته شد ....دونستن هیچکدوم باعث نشد  جلوی اتفاقی گرفته بشه انگار جز همون تسکین موقت فایده ای دیگه ای نداشت.میخوام بگم آدما وقتی  رو به روت قرار میگیرن و میخوان بهت بد کنن فراموش میکنن چی بینتون گذشته مهم نیست هم جنست باشن یا جنس مخالفت آدما  یادشون میره.یه وقتایی حتی از اون چیزایی ک بهشون گفتی تا نزدیک تر بشین استفاده میکنن تا ضربه کاری تری بهت بزنن.آدم درمونده میشه از این همه سادگیش.