اندر احوالات مهر

یه روزایی مخصوص خودآزاری هستن.یعنی از صبح که بلند میشی به چیزایی فک میکنی که نباید و همون لحظه که چشم باز میکنی میفهمی که امروز از اون روزاست.به همه ی چیزای بد فکر میکنی به همه ی چیزایی که گذشته و دوسشون نداشتی به همه ی چیزایی که اتفاق نیافته و میخواستیشون  به دیروز و امروز فردات و همه ناخوشایندی هاشون و برای من اوج روزای خودآزاریم مرور مهر ۱۳۹۰ مرور روزایی که بودی روزایی که رفتی روزایی که دیگه نبودی.انگار که دنیارو با مرز روزای قبل تو و بعد تو بسنجم و ببینم.خیلی وقتا طاقت نمیارم تا تهش پیش برم حس میکنم اگه ادامه بدم دیوونه میشم و یهو انگار که کتابیو وسط خوندن رها کنی فقط میگذرم ازش اما یه وقتایی اونقدر حالم بده که سیستم دفاعیم کار نمیکنه که مراقب خودم باشم از اول تا اخر ادامه میدم همه چیو با جزئیات ،تصویر به تصویر مرور میکنم سکانس اول از اونجایی شروع میشه که کنار مامان خونه ی خاله لیلا خوابیدم ،نصفه شبه،با ترس از خواب میپرم،دایی حسن بالاسرمون وایستاده،هیچی نمیگه و صدای جیغ و گریه مامان که پشت هم سوال میپرسه.تا آخر...

هیچ وقت همشو به زبون نیاوردم هیچ وقت همشو ننوشتم شاید اگه مینوشتمش. تموم میشد. یک بار برای همیشه. ولی این مرور کردن طعمش مثل روز اوله و همیشه تازه س ...

چجوری تونستیم بریم اونجا بزاریمش زیر خاک  و بیاییم خونه؟ چجوری هنوز زنده ایم؟؟؟