(5)

نمیدانم چه حسی داری...

نمیدانی چه حسی دارم...

نمیدانم چه فکری داری...

نمیدانی چه فکر هایی در سرم میگذرد...

آنچه واضحه هست

تنها فاصله است

دوری....خیلی دور

نمیشناسمت!

روزهاست آدمی که می شناختم 

یا لااقل تصور میکردم که می شناختم را نمی شناسم.

"او"یی که می شناختم و باورش داشتم فروریخت

و حالا کسی را میبینم یا 

اگر بخواهم بهتر بگویم،کسی را نمیبینم که غریبه است.

گیج و گنگ ایستاده ام و فقط تماشا میکنم

حرکتی فکر نشده و ناگهانی در مقابل موجودی ناشناخته غیرعقلانیست!

بماند که (برای "تو" مینویسم) برای تو مینویسم.

اما

بجز یکسری علامت تعجب 

چندتایی علامت سوال 

بین ما چیزی باقی نماند

اگر زمان به عقب برگردد

طور دیگری رفتار میکنم

مثلا برای شروع 

Big hero نمیبینم :)

بیتا