کسی میدونه من چمه؟

یه وقتایی نه حرفی برا گفتن

داری نه چیزی برای نوشتن

ولی یه دنیا بغض داری 

که نه حرف میشه و به زبون میاد

نه اشک میشه و جاری میشه

یه بغض که تا آخر تو گلوت میمونه 

میخواد خفت کنه

اما حتی این کارم نمیکنه

کارتو تموم نمیکنه و خلاص!

میمونه و زجر کشت میکنه

چشمات میسوزه از حجوم ناگهانی اشک

اما فقط توی چشمات حلقه میزنه

آدما که بهت میرسن میگن 

چشات برق میزنه

چشات خیس

و نمیدونن که این تقاص یه بغض لعنتیه!