سومین نفر

*از این پس در بستر های جدا یکدیگر را به آغوش گرفته و به خواب میرویم......
۹۳/۴/۱۷
**میترسم از خودم
انگار که حس بینایی یا چشماتو ازت گرفته باشن،چیزی که حق مسلمت میدونی.انگار مثلا استعداد خاص و فوقالعاده ای داشته باشی و یهو از دستش بدی.انگار به یه چیز تنها یه چیز توی زندگیت بنازی و از کفت بره....
حس میکنم قدرت عشق ورزیدن،عاشق شدن،دوست داشتن،محبت کردن رو از دست دادم.حس میکنم از عشق و عشق بازی بیزار شدم!
من!منی که کل زندگی رو وسیله ای میدیم برای عشق و رابطه.حالا از همه چی زده شدم! تمام سعی خودمو میکنم حتی خودمو تو شرایط مختلف قرار میدهم تا به خودم بگم که نه این فاجعه اتفاق نیافتاده تو هنوزم میتونی.یه چیزایی درونت زندست هنوز،یه شعله کم سو تو وجودت روشنه اما تو شرایط میبینم که نه.....
جواب نمیده!
من از خودم ناامید شدم.....

بیتا