مهم نی کی همیشه آخرش یه جور تموم میشه

خلاصه اش میشود اینکه در نود درصد مواقع آدم ها در برخورد اول با من،توجهشان جلب میشود، بعد برایشان عادی میشوم و بعد تر وقتی کمی صمیمی تر و اشنا تر شدیم و بیشتر شناخت پیدا کردن نسبت به من،جذبم میشوند و اگر مذکر باشند در نهایت عاشق!
نه اینکه خیلی خوب باشم،نه اینکه خیلی خوشگل باشم یا اینکه خودم را خیلی قبول داشته باشم،نه!
ولی فکر میکنم یک‌چیزی در من وجود دارد که اطرافیانم آن قطعه گمشده ی درونشان را در من میبینند شاید...نمیدانم...
نه اینکه چیز خوبی باشد ها،نه! برعکس! اصلا خوب نیست.اما تجربه این را به من ثابت کرده.
مجاورت من با هر پسری در نهایت منجر به ابراز علاقه اش میشود.حالا از انواع مختلف کشککی،جدی،جنون گرفته تا الی آخر...(و شاید کلا همه ی اینا غلط باشه و مشکل جامعه مریض ما باشه و این آدما بر هر کی برسن انقد زود عاشق بشن و ربطی هم اصن به من نداشته باشه)
قبل ترها در چنین مواقعی میرفتم.
همه چیزی را ول میکردم و میرفتم.
آدم ها را،جمع ها را،کلاس ها،کار ها و.... فرار میکردم چون نمیدانستم این چیزی نیست که بشه ازش فرار کنم چون نمیدانستم همیشه دنبالم خواهد آمد.
هر بار با این فکر که دیگه این اتفاق نمیافته میرفتم اما باز هم و باز هم و باز هم تکرار میشد.
از یه جایی به بعد یاد گرفتم رفتن چیزی رو لااقل برای من تغییر نمیده و اگه همیشه بخوام برم دیگه جایی برای موندن برام باقی نمیمونه.یاد گرفتم چطور کنار بیام و چطور برخورد کنم و چطور آدم های زندگیم را نگه دارم البته به روش خودم!