از یه جایی...

از یک جایی به بعد دیگه تلاشی نمیکنی برای متوجه کردن آدما.

 برای اثبات بیگناهی خود. 

 برای بحث هایی که روزی اگر یک در صد امید به نتیجه داشتی شروعشان میکردی و حالا اگر صد در صد هم بدانی نتیجه میدهد رمق نمیکنی برای انجامشان.

 از یک جایی به بعد دلت تنگ میشه برای اهمییت دادن.

 از یک‌جایی به بعد میترسی از خودت، از چیزی که شاید در آینده بهش تبدیل بشی. 

 از یک‌جایی به بعد دیگه واینمیستی پای حرفات،عقایدت،خواسته هات.

فقط بی صدا مسیر خودتو میری و فاصله میگیری از آدم ها.

 از یک جایی به بعد دیگه حتی مثل قبل ناراحت نمیشی،نمیشکنی.

 از یه جایی به بعد دیگه اونی نیستی که بودی...

 چرک نویس به تاریخ:۹۳/۱۱/۱۸