رفتی و دیگر هیچ وقت نبودی

تازگی به جبر اوضاع و شرایط،کمتر میتوانم سری به تو و امامزاده بزنم.

خوب و بدش را نمیدانم،چرا که هر زمان!هر زمان که به سراغت بیاییم قلبم سنگین میشود و انگار رابطه مستقیمی با جاری شدن اشک روی گونه هایم را دارد...

امروز با خودم فکر میکرد تو رفتی و دیگر هیچ وقت نبودی!

"ما"یی که با هم در دانشگاه ثبت نام کردیم فقط ”من” فارق التحصیل شد!

من کاردایم با تو شروع کردم تمامش کردمو تو نبودی من کارشناسیم را شروع کردم و تو نبودی.

من خوشترین روزها سپری کردم و تو نبودی تا این خوشی را تکمیل کنی من زهرمارترین روزها را گذارندمو تو نبودی تا حمایتم کنی بشوی پناه خستگی هایم مرهم دردهایم مثل همیشه،مثل قبل تر ها....آن زمان هایی که همه چیز خوب نبود! هیچ وقت همه چیز خوب نبود! هیچ وقت! اما لااقل تو بودی و آرامش آغوشت،تو بودی و شانه هایی خیس از گریه هایم،تو بودی کلام با محبتت...

من شروع کردمو تو نبودی تا شادیم دو چندان شود من پایان دادمو تو نبودی تا سنگینی این پایان را با من شریک شوی تا کمی از غم هایم را از قلبم برداری شاید که کمتر منقبض شود.

من خندیدمو تو نبودی

من گریستمو تو نبودی

من زمین خوردمو تو نبودی

من تمام شدمو تو نبودی

...

و نمیدانم چرا برای تویی که دیگر هیچ وقت نبودی و نیستی اینگونه زخمی ام!!!