ای اجل! مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست

دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند

 از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!

 گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند

 مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند

 کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان

چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند

سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی

نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند

 این ماهی افتاده در تنگ تماشا را 

 پس کی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند  


"فاضل نظری"