بعد از همه ی درد کشیدن ها
همه ی غم ها
سختی ها
داغ ها
از دست دادن ها
بعد از همه ی تلاش کردن ها و نرسیدن ها
از یک جایی که نمیدانیم کجاست
از یک روزی که تاریخ دقیق اش را نمیدانیم
یک چیزهای درونمان میمیرد
از دست میرود...
چای مان سرد میشود و نمیفهمیم.
موسیقی تمام میشود و نمیفهمیم.
و حتی نمیفهمیم کی اشکهایمان جاری شد
کی گریه مان بند آمد
و از کی دیگر گریه نکردیم!
از کی عوض شدیم...
دیگر نترسیدیم...
از ته دل نخندیدیم...
و دل نبستیم...
و از کجا به بعد ناگهان
انقدر پیر شدیم!