بلاگر شدن از دید گندم:

وقتی شروع میکنی به وبلاگ نویسی دوست داری ادرس وبلاگتو به کسایی که میشناسنت و برات مهم هستن بدی تا بخونن نوشته هاتو یکم که گذشت و از تب و تاب خونده شدن افتادی اون چیزی که با اهمیت میشه اینه که اونجا جایی میشه واسه درد و دل کردن،نوشتن،خالی شدن ذهنت و اینطوری میشه که بهش علاقمند میشی و عمیقا دوستش داری اما هنوز هم از بودن کسایی که نگاهی به نوشته هات می اندازن خوشحال میشی،حالا چه آشنا چه ناآشنا.

اما وقتی مدت بیشتری میگذره و بیشتر خو میگیری باهاش میگی کاش آدرس اینجا رو هیچ آشنایی نداشت تا میتونستم راحت حرف بزنم،بی پرده درد و دل کنم.شاید دست به ساختن وبلاگ دوم هم بزنی حتی! که به هیچ عنوان راضیت نمیکنه(امتحان کردم که میگما!)

حسی که در آخر داری اینه که کاش میشد هر چی که دل تنگم میخواد همینجا بنویسم و همه عالم بیان بخونن از دوست و فامیل گرفته تا رهگذر توی پیاده رو حتی! اما نپرسن!واسه کلمه به کلمه که مینویسی بازخواستت نکنن! واسه هر پستی که میزاری تحلیل ریز رفتاری روانشناسی نکنن!واسه هر پست توضیح بیشتر نخوان،و بسنده کنن به همون فضای مجازی! نگن چی شد که اینو نوشتی،به چی فکر کردی و صد تا سول دیگه و اینطوری نشه که تو کلی حرفاتو حتی نتونی اینجا بزنی واسه خاطر اینکه نمیخوای گفتنشون به جای مرحم،بشه بلای جونت!

درسته خیلیش از رو علاقه و نگرانیه اما واقعا دردی رو دوا نمیکنه برعکس تو رو سوق میده به سمت تو دار بودن،نگفتن و ننوشتن مخصوصا واسه آدمایی مثل من که ذاتا با حرف زدن مشکل دارن و تنها راه واسشون نوشتنه و با این کار همون یک راه هم ازشون گرفته میشه!

در کل دو خواسته هست که تو تمام مدت همراه آدم هست یکی شوق و میل به خونده شدن و مخاطب داشتن(چه بشناسنت چه نشناسن و چه نظر بزارن چه نزارن اینکه تو بدونی آدمایه زیادی هستن گاهی احساست رو شریک میشن یا گاهی چیزی مینویسی که به فکر وادارشون میکنن یا این‍که شاید یه جایی یه کسی با تو دردی مشترک رو تو قالب کلمات احساس کنه اینکه شاید یه دختری با خوندن یه مینی مال ازت لبخند بزنه یا بغض کنه یه هزار تا حس دیگه که شاید به نظر خیلیا مسخره باشه و از درکشون خارج!)دو میل به صادق بودن رو راست بودن و آزاد بودن(اینکه بی دغدغه از افکار،قضاوت ها،پرسش ها،بی نگرانی از فردا ها و پیش آمد ها بنویسی و قلمت در بند و اسارت محدودیت ها نباشه)