روی صندلی راکِ کنار شومینه نشسته و به یه نخ از سیگارِ خاموشِ نه چندان گرون قیمتی که بین انگشت شصت و سبابه دست راستش که به دسته صندلی تیکه داده زل زده. و درحالی که شدت بالا و پپایین رفتن قفسه سینش خبر از تنفس عمیق و البته سختش میده به فکر فرو رفته...
چند ثانیه بعد بیخیال از فکرو درگیری خاطرش شانه بالا می اندازه به سرعت فندکی به سیگار میزنه و پک محکمی ازش میکشه
پُک.........دود.........پُک.......
همیشه همینطوره،عمر فکر کردش ثانیه ای و کوتاه.و عمر بیخیالی و سرخوشیش قد رقم سنش گمونم،شاید هم بیشتر...
پُک.........دود.........پُک.......
چیزاهایه مبهمی میشنوم در حدی که بفهمم شروع کرده به تعریف یه خواب که همیشه هم از نظر من واقعیت ندارن و برگرفته از خیالش هستن اما انقدر با خودش تکرار میکنه و تصویر سازی میکنه از این خیال که فکر میکنه واقعا اتفاق افتاده!
در حالی که هندزفری تو گوشمه و دارم با صدای بلند به آهنگ A Thousand Kisses Deep از لئونارد کوئن رو گوش میکنم.
و تنها از این همه حرف حرکت لب هاشو میفهمم.....