عطر گندمم

تصمیم گرفته بودم دیگه غمگین ننویسم اما "تو" آیینه ی احساسات و روزگاری هستی که به من میگذره وقتی بغض خفم میکنه، وقتی اشک میشه و میریزه رو گونه هام ......چطوری بیام و بهت بگم که خوشحالم؟ چطوری بیام و لبخند دروغی بزنم؟ میخواستم دیگه شاد بنویسم، میخواستم......اما نشد.

بغضم شکستو تو محکومی به ثبت من.

"عطرگندمم" شاید تو هم ازم خسته شده باشی اما "تو" برای من همیشه تسلی خاطر بودی همین که دفتر احساسم رو ورق میزنی و نمیزاری جوهر وجودم خشک بشه .همین که باعث میشی بنویسم،ممنونم.

شاید با مردن "تو" خیلی چیزا هم درون من کشته بشه......



+هیچ حالم خوب نی......