فانتزی

خواهشن با خوندن این پست فکر نکنین من ادم سنگدلی هستم


وقتی بچه بود یکی از بزرگترین فانتزیام این بود که یه گربه بگیرم وقتی زندست قلبشو در بیارم بعد تپش قلبشو نگاه کنم.

حیف که برادرم در مقابل اصرارای من مقاومت نشون میداد وگرنه حتما ای صحنه رو تو بچگی میدیدم


چیه خو بچه یه وقتایی چیزای عجیب دلش میخواد


پ.ن:یکی از لذت بخش ترین کاری زندگیم که هیچ وقت ازش خسته نمیشم مرور خاطرات کودکیمه.

با هیچ چیز توی دنیا عوضش نمیکنم.نه به خاطر داشتن همچین فانتزی هایی.برای این که تمامشو با کسی شریک هستم که خیلی دوسش داشتم .کسی که توی لحظه لحظه زندگیم حضور داشته مخصوصا بچگیم.اینو نمیگم چون الان دیگه نیست.وقتی که هنوز بود ساعت ها میشستیم و از بچگیامون میگفتیم و بلند بلند میخندیدم.حتی همون موقع هم از داشتن همچین خاطراتی به خودم میبالیدم.و حالا  به تنهایی مرور میکنم تمام خاطراتم را......