کاش سبز بشم

یه دونه رو از اصلش که خودش جزء کوچیکی از اونه جدا می کنی.بعد اونو توی یه چاله میزاری و با خاک روشو میپوشونی. روزای اول هر روز بهش سر میزنی تا ببینی جونه زده و رشد کرده ! هر روز بهش اب میدی، بعد که یکم میگذره چند روز در میون بهش سر میزنی ،ولی بازم فراموشش نمیکنی و منتظر میمونی تا بزرگ بشه و حتی ثمر بده.!!

این پروسه چقدر منو یاد مراسم خاکسپاری میندازه.!!!

یه ادم از اصل خودش جدا میشه به خاک میسپرنش، بعدش روش اب میریزن و اولش هر روز بعد چند روز در میون بهش سر میزنن ،فقط چیزی که برام مجهوله اینه که اون ادمم جونه میزنه؟ بزرگ میشه؟ ثمر میده؟

که اگه اره، این جدا شدن باعث تعالی و رشد ماست.پس چرا ازش بیزاریم!؟چرا ازش فرار میکنیم!؟چرا وقتی یه نفر از بینمون میره براش خوشحال نمیشیم که داره رشد می کنه!؟اصلا وقتی یه نفر میره، برای اون ناراحت میشیم یا برای خودمون؟!

فکر می کنم این ابهام برای اینه که نه به این سوالا ،نه به  این جوابا یقین نداریم...


پ.ن:ای بابا این هوا هم میبینه ما یه نفریم هی دونفره میشه