وقتی از دور نگاه می کنی

گاهی از بیرون به یه اتفاق نگاه میکنی و میگی چه اتفاق ساده ای یا چه مشکل بچگانه ای اما اگه جایی کسی باشی که داره با اون مشکل دستو پنجه نرم می کنی ممکنه حتی ضعیف تر از اون باشی و کم بیاری.گاهی هم بر عکس از دور یه ماجرارو میبینی بعد با خودت میگی اینا یا ادم نیستن یا احساس ندارن یا......خلاصه یه چیزشون با ادم ایزاد فرق داره که این قدر راحت از کنار همچین مسئله بزرگی رد شدن توقع داری تا ابد با درد اون مشکل زندگی کنن چون از نظر تو خیلی اتفاق یزرگی بوده.در صورتی که شاید اگه تو جای اون ادم باشی ممکنه مجبور باشی خیلی راحت تر اون ماجرارو درک کنی و باهاش کنار بیای.درکل وقتی از دور به هر چیزی نگاه میکنی کاملا متفاوت میشه.یادمه فیلمی دیدم که توش یه معلم به شاگرداش یه صفحه قرمز مشبکی رو نشون داد و از اونا خواست تا حدس بزنن که این صفحه قسمت کوچیکی از چه شکلیه بعد از کلی حدسای اشتباه تصویرو به عقب برد و معلوم شد اون صفحه قرمز چشم یه مگس بوده بعد به شاگرداش گفت اگر مشکلی اونقدر بهتون نزدیک بود که نتونستید درکش کنید از زاویه دیگه ای بهش نگاه کنید و به نظرم اون معلم چه درس مهم و قشنگی به شاگرداش داد.کاش درسی هم توی مدارس ما هم تدریس میشد تا یاد بگیریم هرگز در مورد چیزی که تجربه نکردیم نظر ندیم.و بدونیم وقتی توی بد ترین شرایط قرار میگیری و میبینی راهی بجز کنار اومدن نیست سعی می کنی این راه و واسه خودت اسون تر کنی.همین .نه از ادم بودن فاصله داری، نه بی احساس،نه سرخوش.فقط راه دیگه ای نداری.