برادر

چند روز پیش جای خالیتو خیلی احساس کردم.جای خالی یه برادر.یه نفر که بی منت بدون اجبار یا از سر دلسوزی کنارم باشه.میگم چند روز پیش چون می خواستم نگم که چه قدر نبودنت سخت بود اما نشد.حتی وقتی برای اولین بار بدون تو رفتم مسافرت هم اینقدر نبودنتو احساس نکرده بودم.نمی دونم چرا شاید چون توی مسافرت به وجود تو احتیاج داشتم نه یه برادر .

بعد از این که رفتی خیلی وقتا دوست داشتم باشی خیلی وقتا دلتنگت شدم اما هیچ وقت ارزو نکردم که کاش برادر دیگه ای داشتم هیچ وقت از این که تو تنها برادرم بودی ناراحت نبودم.برای من برادر معنی میشد در وجود فوقالعاده تو و هیچ وقت دوست نداشتم که با گفتن این کلمه چیز دیگه ای تو ذهنم تداعی بشه.برای همین میگم درسته که یه برادر می خواستم اما من فقط تو رو می خواستم نه کس دیگه ای.

خلاصه با اینکه خیلی ناراحت یا شاید عصبانی بودم اما تا جای که تونستم خوش گذروندم چون دیگه نمی خوام لحظه های خوب زندگیمو خراب کنم نه اینکه از عشقم به تو کم شده باشه نه.

اما تو این مدت یه چیزو خوب فهمیدم که با تباه کردن روزای خوب زندیگیم هیچ چیز هیچ چیز عوض نمیشه.تنها چیزی که عوض میشه حال خراب منه که خراب تر میشه.نمی گم فراموشت می کنم نمیگم دیگه دوست ندارم نمی گم دیگه نبودنت مهم نیست اصلا .

همیشه نبودن برادری رو که یه روزی از نظر من بهترین برادر دنیا بود رو احساس می کنم.اما کنارش می دونم این جای خالی هر گز پر نمیشه برای همین زندگی می کنم.من اینجا به جای دوتا مون خوش میگذرونم .

تو هم خوش باش........