دریا

قایقی خواهم ساخت،

خواهم انداخت به اب.

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در ان هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند.

هیچ ایینه تالاری،سرخوشی ها را تکرار نکرد.

دور باید شد دور.

همچنان خواهم خواهند.

همچنان خواهم راند.

پشت دریا ها شهری است!

قایقی باید ساخت.


واقعا گاهی وقتا به دریا که نگاه می کنم اونقدر محو تماشا میشم که تموم غم های تو دلم یادم میره.اونقدر ارامش میگیرم که انگار هیچ وقت هیچکدوم از حسای بد زندگی رو تجربه نکردم.فکر کنم توی اون لحظه ها تجربه های بد زندگیم توی بیکران دریا گم میشه و تموم غصه هام تو دریا غرق میشن.کاش به دریا نزدیک تر بودم،کاش می تونستم هر روز برم و اتفاقای بد اون روزمو توی دریا رها کنم.کاش میشد قاتل لحظه های تلخ زندگیم میشدم.کاش میشد منم با یه قایق برم.

دریا واقعا ارومم میکنه.....

الان ارومم..............